پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,٣٦٢)

بازدید
٦,٩٩٤
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. اظهار تعجب. ابراز شگفتی ۲. تعجب. شگفتی. ۳. فریاد. بانگ ۴. هشدار. مثال: Remember that sentences in a paragraph start with a capital letter and end ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. با صراحت. صریح. بی پرده ۲. درست. با صداقت

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. با فصاحت. با بلاغت ۲. بطور آشکاری. به وضوح مثال: She speaks eloquently about her art. او با فصاحت درباره هنرش صحبت می کند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

هزاران سال مثال: They have evolved over millennia. آنها بیش از هزاران سال تکامل یافته بودند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

بهینه کردن. بهینه ساختن مثل: We need to optimize our use of the existing technology. ما نیاز داریم استفاده از تکنولوژی موجود را بهینه کنیم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

طراحی مجدد کردن، سر و صورت ظاهری دادن به مثال: The second step is to redesign the school system گام دوم این است که سیستم مدرسه را مجدد طراحی کنیم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

تقریبا. در همین حدود / یا اینکه مثال: I'm expecting about fifteen or so people at the meeting. من انتظار تقریبا پانزده نفر، در همین حدود را، در جلسه ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. الوهیت. ربانیت. ربوبیت. خدایی ۲. اله. الهه. خدا ۳. الهیات مثال: there is a divinity that shapes our ends خدایی هست که عاقبت ما را تعیین می کند. s ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. بیش از اندازه ۲. زیاد. خیلی مثال: Her overly polite manner made me suspicious. رفتار ِ بیش از اندازه مودبانه او من را مشکوک کرد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. آدم درنده خو. حیوان صفت. سبع ۲. وحشیانه. حیوانی. درنده خویانه مثال: The waitress was being harassed by a bunch of yahoos sitting at the bar. مستخ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. سرانجام. بالاخره. عاقبت. آخر سر. دست آخر. در پایان ۲. به طور قطعی. برای همیشه مثال: Finally, after adding all the other ingredients, you add the s ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

فوق العاده بد. وحشتناک. غیرقابل بخشش. اسف انگیز مثال: It was an egregious breach of protocol. آن یک نقض کردن وحشتناک و غیرقابل بخششِ تفاهم نامه بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. تحمل کردن ۲. رواداری نشان دادن. اجازه دادن مثال: he doesn't tolerate any criticism او تحمل هیچ انتقادی را ندارد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. به طور نمایی ۲. به طور تصاعدی مثال: The quantity of chemical pollutants has increased exponentially. مقدار مواد آلوده کننده شیمیایی بطور تصاعدی ا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. با زور زیاد ( چیزی را ) جا به جا کردن ۲. با خشونت رفتار کردن با. کتک زدن مثال: They were trying to manhandle an old sofa across the road. آنها دا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. واکنش شدید نشان دادن. عکس العمل تند نشان دادن ۲. بی خود احساساتی شدن مثال: You must learn not to overreact to criticism. شما باید یاد بگیری نسبت ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. خندیدن. هر هر خندیدن. زیر لب خندیدن ۲. با خنده گفتن. هر هر کردن و گفتن. ۳. خنده ۴. مایه خنده. اسباب خنده. چیز مضحک مثال: the giggle of the girls ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. ملچ ملوچ کردن ۲. لُف لُف خوردن. با ملچ ملوچ خوردن ۳. قرچ قرچ کردن مثال: a dog's chomp when eating a bone صدای قرچ قرچ کردن سگ وقتی که استخوان می خ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

آب پز مثال: Would you like Boiled eggs? تخم مرغ آب پز دوست دارید؟

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. به شدت. به سختی ۲. با هوشیاری. به دقت مثال: I was keenly aware of the dangers. من با هوشیاری از خطرات آگاه بودم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

خودانگاره ( تصویری که شخص از خویشتن در ذهن خود دارد ) مثال: The scandal left him with a negative self - image. رسوایی یک خودانگاره ی منفی در او باق ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

۱. کاملا ۲. بسیار. بسیار زیاد ۳. با فاصله. با فاصله زیاد ۴. به طور گسترده مثال: This dictionary has been used widely by the poets who lived after Asa ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. متغیر ۲. دمدمی ۳. بی ثبات مثال: in spring the weather is very changeable. در بهار هوا بسیار متغیر و بی ثبات است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

تغییرناپذیر. غیر قابل تغییر. لایتغیر. ثابت مثال: The course of nature is unchangeable. جریان طبیعت تغییر ناپذیر و ثابت است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

غیر قابل درک. نامفهوم. مبهم مثال: intentional omissions have made that text incomprehensible. از قلم انداختگی ها {و حذفهای} عمدی، آن متن را غیرقابل ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

منظم کردن. سازمان دادن به. سامان بخشیدن به مثال: Scholar Huang Zhonglian is the first person in china to systemize shift theory. دانشمند �هوآنگ ژوگل ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

قطع. جدایی. نداشتن رابطه مثال: After years of disconnection, Jenny would always appear to meet Forrest. بعد از سالها جدایی و نداشتن رابطه، جنی همیشه ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. خوش صحبت. خوش مشرب. باز ۲. ارتباطی مثال: He wasn’t very communicative. او خیلی خوش مشرب نبود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. انعکاسی. بازتابی ۲. غیر ارادی مثال: Reflexive pronouns ضمایر انعکاسی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. دموکراتیک کردن. دادن آزادی. مردم سالاری ۲. ایجاد فضای باز سیاسی مثال: Democratization has brought workers the right to strike and join a trade uni ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

با ابهام. مبهم. گنگ. به صورت مبهم مثال: " Well, I married him, ' said Myrtle, ambiguously . مارتل با ابهام گفت: خب من با او ازدواج کردم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. ( به منظور تعمیر ) ور رفتن ۲. پلکیدن. پرسه زدن / ( قدیمی ) تعمیرکاردوره گرد ۲. آدم خانه بدوش ۳. ( در خطاب به بچه ) شیطون! بدجنس! مثال: I had a ti ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. ( زبان ) بومی. محلی ۲. زبان محلی. زبان بومی ۳. زبان مادری مثال: The vernacular form of the language differed a good deal from the officially recog ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. اختصار ۲. علامت اختصاری. کوته نوشت مثال: The abbreviations "FBI" and "DVD" are not acronyms, but "AIDS, " is. علائم اختصاری �اف بی آی� و �دی وی د ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

۱. دنیوی. مادی ۲. معمولی. عادی. پیش پا افتاده مثال: the problems of mundane life مشکلات زندگی مادی و دنیایی مشکلات زندگی معمولی و عادی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مخفف digital video disc دی وی دی مثال: insert the DVD in the device. دی وی دی را داخل دستگاه کن. The abbreviations "FBI" and "DVD" are not acronym ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

compact disk ( کامپیوتر، وسایل صوتی و غیره ) دیسکت فشرده. سی دی مثال: I want to buy some CDs for my sister. من می خواهم چند تا سی دی برای خواهرم ب ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٨

۱. صداقت. روراستی. صاف و سادگی ۲. سعه صدر. آزاداندیشی ۳. فراخی. وسعت. گستردگی ۴. اشکارگی. آشکارایی مثال: There is a need for greater openness in gove ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مخفف: personal computer کامپیوتر شخصی مثال: PC stand for personal computer. پی سی به جای کامپیوتر شخصی بکار می رود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. آوا شناختی. ( مربوط به ) آوا شناسی ۲. آوایی ۳. آوانگار مثال: Usually the International Phonetic Alphabet ( IPA ) is used for this purpose. معمولا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

( برای ابراز نارضایتی، تردید و غیره ) هوم. اوم مثال: Oh, it’s very good. And hmm…, is it expensive? اوه، خیلی خوبه. و هوم. . . گرانه؟

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. عایق بندی. عایق کاری ۲. ( ماده ) عایق مثال: Cork is often used for insulation. چوب پنبه اغلب برای عایق بندی و عایق کاری استفاده می شود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

مکتبی. مسلکی. ( مربوط به ) ایدئولوژی. ایدئولوژیکی مثال: In ideological work, we must learn to open different locks with different keys because a meth ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. توانایی. قابلیت. لیاقت. عرضه ۲. قدرت. امکانات ۳. صلاحیت مثال: his airplane has the capability of flying faster than sound هواپیمای او قابلیت پروا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. بصورت گسترده ای. در مقیاس وسیعی ۲. به شدت. خیلی مثال: The president was massively popular. رئیس جمهور خیلی محبوب بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٦

مقرون به صرفه. ارزان قیمت مثال: There are few affordable apartments in big cities. تعداد بسیار کمی آپارتمان ارزان قیمت و مرقون به صرفه در شهرهای بزر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

از اصل. از ریشه. از بیخ و بن مثال: The health service must be radically reformed. خدمات بهداشتی باید از ریشه و بیخ و بن اصلاح بشود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. یک سوم ۲. سومی. شماره سه ۳. سومین. سوم مثال: third person singular سوم شخص مفرد

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سوما. ثالثا. سوم اینکه مثال: Thirdly, the competitive nature of capitalism means that only the largest and the most wealthy companies will survive an ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. تک سنگی ۲. یکپارچه. همگن ۳. سخت. انعطاف ناپذیر مثال: a monolithic worldwide movement. یک جنبشِ جهانیِ یکپارچه