پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٥,٦٢١)

بازدید
٢,٢٦٧
تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

اولویت بندی. اولویت گذاری مثال: Effective time management and prioritization skills. مدیریت زمان و مهارتهای اولویت گذاری موثر

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. بی امان. عنان گسیخته ۲. اساسی. بنیادی. اصولی ۳. عاطفی. احساساتی مثال: the elemental feelings such as fear احساسات اساسی {و بنیادی} همچون ترس

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. ضمنی. تلویحی ۲. مطلق. محض. بی چون و چرا ۳. راسخ. تردید ناپذیر مثال Her silence was an implicit rejection of our proposal. سکوت او عدم پذیرش ضمنی ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

وجه، بُعد. سطوح کوچک جواهر و سنگهای قیمتی، تراش مثال: Business, education, and many other facets of society تجارت، آموزش و پرورش، و بسیاری دیگر از وج ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. نرمش. انعطاف پذیری. قابلیت انعطاف. تغییر پذیر. قابل تغییر. ۲. قابلیت انحنا. خم شوندگی. نرمی مثال: These shoes are comfortable because of the flex ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

قابلیت حمل و نقل. حمل و نقل پذیری. سبکی مثال: I bought it for its portability, not its appearance. من آن را بخاطر سبکی {و قابلیت حمل و نقل} اش خریدم ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. به وقت دیگری موکول کردن ۲. {قرض}استمهال کردن مثال: We had to reschedule the meeting for next Monday. ما مجبور بودیم جلسه را به دوشنبه آینده موکول ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٢

۱. به هم ریختن. به هم زدن. ریخته و پاشیده کردن. شلوغ کردن ۲. به هم ریختگی. شلوغی. بی نظمی ۳. خرت و پرت. آت و آشغال مثال: Spectators cluttered the hal ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٦

انباشته {از}. پر {از}. مملو {از} ۲. شلوغ. به هم ریخته. در هم برهم مثال: I looked at the yellow, cluttered yard. من به حیاط زرد و شلوغ {و به هم ریخته ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پیش بینی نشده. خارج از برنامه. برنامه ریزی نشده مثال: The ship made an unscheduled stop at Hawaii. کشتی یک توقف پیش بینی نشده {و خارج از برنامه} در ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٢

۱. پیش بینی نشده. غیر منتظره. غیر مترقبه ۲. {مهمان و غیره}سرزده. ناخوانده مثال: Risk of unanticipated changes in the structure of interest rates. خط ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. دو گانگی. دو شاخگی. تقسیم دو جزئی ۲. انشعاب. تقسیم ۳. تباین. تضاد. اختلاف ۴. {منطق} تقسیم ثنایی. حصر دو وجهی مثال: It would be a false dichotomy ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. خشک. سخت. تا نشدنی ۲. انعطاف ناپذیر. نرم نشدنی. یکدنده ۳. استوار. راسخ. تغییر ناپذیر مثال: inflexible plastic پلاستیک سخت {و تا نشدنی} We begged h ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

دیدگاه. نقطه نظر مثال: from a military standpoint از یک نقطه نظر {و دیدگاه} نظامی

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

تکیه گاه. نقطه اتکا مثال: Motivation is the fulcrum of any weight loss plan. انگیزه، نقطه اتکای هر برنامه ی کاهش وزن است.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اسکی باز مثال: My son, who is an excellent skier, was in the water being pulled and I was driving the boat. پسرم که اسکی باز بسیار خوبی هست، داخل آب ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

باتلاق شنی {که انسان یا حیوان را در خود فرو می کشد} . دام، تله مثال: Vanity is the quicksand of reason. تکبر ، باتلاق شنی {و دام} عقل است.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

فصل تابستان مثال: It's a very beautiful place in the summertime. اینجا در فصل تابستان یک مکان بسیار زیبا است.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. ناله کردن ۲. زوزه کشیدن ۳. هق هق کنان گفتن ۴. ناله. زوزه. هق هق مثال: The dog whimpered all night. سگ تمام شب زوزه کشید {و ناله کرد. }

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به طور ضمنی مثال: If your child's life were in danger, for example, you might be peripherally concerned about other people and circumstances. به عنو ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بی ملاحظگی. بی فکری مثال: Many executives, managers, and parents swing back and forth, as if on a pendulum, from win - lose inconsideration to lose - ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٣

۱. آشفته. در هم برهم. بی نظم ۲. آشوب گونه. {مربوط به} نظریه آشوب مثال: Lose - win is weak and chaotic from the outset. {روش} باخت - برد از ابتدا ضع ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. سرکوب کردن ۲. واپس زدن / ( درخود ) خفه کردن، خودداری کردن، جلوی ( خود را ) گرفتن مثال: The audience could not repress their tears. حضار نمی توانس ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد

۱. تحریک ۲. عصبانیت ۳. عمل تحریک آمیز. امر تحریک آمیز مثال: The leaders reacted to this provocation by launching their own missile strikes in return ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

سرخوردگی. دلسردی. ناامیدی. یاس مثال: the disillusionment of the youth at the way the university was run سرخوردگی {و یاس} جوانها به سبب نحوه اداره دا ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

{مربوط به} گردش یا جریان خون مثال: He died of circulatory failure. او به سبب نقصان گردش خون فوت کرد.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. فزاینده. افزاینده. رو به افزایش ۲. تراکمی. انباشتی ۳. متراکم. متراکم شده ۴. {بهره} مرکب مثال: the cumulative effects of small daily doses of this ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

بیان نشده. فرو خورده. مثال: Unexpressed emotions will never die. احساسات بیان نشده {و فروخورده} هرگز نخواهند مرد.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٣

۱. افراط کاری. زیاده روی ۲. دلخوشی. ناپرهیزی ۳. {در کلیسای روم} عفو

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. آسان گیری. تساهل ۲. بی بند و باری مثال: Permissiveness is used almost as a negative term. تساهل {و بی بند و باری} تقریبا به عنوان یک اصطلاح منفی ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. تسلیم ۲. پیمان تسلیم ۳. رئوس مطالب. خلاصه ۴. کاپیتولاسیون مثال: The capitulation agreement was signed in a tent. قرارداد تسلیم {یا کاپیتولاسیون} ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خصمانه. وابسته به مخالفت یا دشمنی مثال: From the start, he had an adversarial attitude toward me. از ابتدا او نگرش خصمانه ای نسبت به من داشت.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. {حقوقی} متنازع فیه ۲. اهل مرافعه. اهل دعوا مثال: We live in a litigious society ما در یک جامعه اهل مرافعه {اهل دعوا} زندگی می کنیم.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سوال کننده. پرسشگر مثال: Are you sure that you know the questioner? آیا تو مطمئن هستی که سوال کننده را می شناسی؟

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مبادله ای. تعاملی مثال: Many interactions change from transactional to transformational, بسیاری از ارتباط ها از مبادله ای {و تعاملی} به تحول آفرین ت ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. ذاتا. فطرتا ۲. فی نفسه. به خودی خود مثال: Sometimes I wonder if people are intrinsically evil. گاهی وقتها من در شگفتم که آیا آدمها ذاتا {و فطرتا ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. استبدادی. خودکامه. دیکتاتوری ۲. مستبد. خودرای. اقتدارگر ۳. سلطه جو. قدرت طلب ۴. مستبدانه. سلطه جویانه ۵. ادم مستبد 6. هوادار استبداد. استبداد طلب

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. پشمی. از پشم ۲. پشم مانند. مثل پشم ۳. کرکدار. نرم. کرک مانند، نرم و سبک مثال: some animals have a fleecy cover برخی از حیوانات پوششی پشمی دارند.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. به خطر انداختن. به مخاطره انداختن مثال: Don't jeopardize your future! آینده خودت را به خطر نیانداز

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. با جدیت ۲. با استمرار. با تداوم. مرتب مثال: He had studied diligently at college. او با جدیت در دانشگاه درس خوانده بود.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

دبیرکل مثال: The United Nations Secretary General called on all parties to show moderation. دبیرکل سازمان ملل متحد از همه احزاب خواست که متانت نشان ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٢

۱. فردیت ۲. شخصیت ۳. فرد مثال: Gradually the child becomes aware of his individuality. به تدریج کودک به شخصیت خود آگاه می شود.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

مغرور، برتن، سرافراز، پرمباهات مثال: What's kept all these generations prideful and strong? چه چیزی تمام این نسل ها را مغرور {سرافراز } و قوی نگهداشت ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. ریاکار. دو رو. شیله پیله دار ۲. ریاکارانه. خالی از صداقت مثال: an insincere woman whose words should never be trusted یک زن دو رو {و ریاکار} که ه ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٢

۱. افول کردن ۲. رو به زوال گذاشتن. تضعیف شدن ۳. زوال. افول. کاهش. نقصان مثال: I could feel my own patience beginning to wane. من می توانستم احساس ک ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. فاردینگ {سکه ای برابر یک چهارم پنی قدیمی ۲. پشیز. غاز. پول سیاه مثال: It is not even worth a farthing. آن حتی پشیز ی هم ارزش ندارد.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. نهایت. بیشترین. حداکثر ۲. حداکثر سعی ۳. بیشترین حد. آخرین درجه مثال: They did their uttermost to win the election, but still they were defeated. ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

{خود را} کوچک کردن ۲. سبک کردن ۲. بی اهمیت جلوه دادن ۳. دست کم گرفتن مثالک That was cruel of you to belittle him in front of his friends. سبک کردن ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

فریبکار مثال: He is a possessive, duplicitous and unreasonable man. او مردی انحصار گر، فریبکار و غیر منطقی است.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٢

۱. سفت تر کردن. سخت تر کردن. خشن تر کردن ۲. سفت تر شدن. محکم تر شدن مثال: The government wants to toughen the existing drug laws. دولت می خواهد قوا ...