پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٣٦٢)
۱. اظهار تعجب. ابراز شگفتی ۲. تعجب. شگفتی. ۳. فریاد. بانگ ۴. هشدار. مثال: Remember that sentences in a paragraph start with a capital letter and end ...
۱. با صراحت. صریح. بی پرده ۲. درست. با صداقت
۱. با فصاحت. با بلاغت ۲. بطور آشکاری. به وضوح مثال: She speaks eloquently about her art. او با فصاحت درباره هنرش صحبت می کند.
هزاران سال مثال: They have evolved over millennia. آنها بیش از هزاران سال تکامل یافته بودند.
بهینه کردن. بهینه ساختن مثل: We need to optimize our use of the existing technology. ما نیاز داریم استفاده از تکنولوژی موجود را بهینه کنیم.
طراحی مجدد کردن، سر و صورت ظاهری دادن به مثال: The second step is to redesign the school system گام دوم این است که سیستم مدرسه را مجدد طراحی کنیم.
تقریبا. در همین حدود / یا اینکه مثال: I'm expecting about fifteen or so people at the meeting. من انتظار تقریبا پانزده نفر، در همین حدود را، در جلسه ...
۱. الوهیت. ربانیت. ربوبیت. خدایی ۲. اله. الهه. خدا ۳. الهیات مثال: there is a divinity that shapes our ends خدایی هست که عاقبت ما را تعیین می کند. s ...
۱. بیش از اندازه ۲. زیاد. خیلی مثال: Her overly polite manner made me suspicious. رفتار ِ بیش از اندازه مودبانه او من را مشکوک کرد.
۱. آدم درنده خو. حیوان صفت. سبع ۲. وحشیانه. حیوانی. درنده خویانه مثال: The waitress was being harassed by a bunch of yahoos sitting at the bar. مستخ ...
۱. سرانجام. بالاخره. عاقبت. آخر سر. دست آخر. در پایان ۲. به طور قطعی. برای همیشه مثال: Finally, after adding all the other ingredients, you add the s ...
فوق العاده بد. وحشتناک. غیرقابل بخشش. اسف انگیز مثال: It was an egregious breach of protocol. آن یک نقض کردن وحشتناک و غیرقابل بخششِ تفاهم نامه بود.
۱. تحمل کردن ۲. رواداری نشان دادن. اجازه دادن مثال: he doesn't tolerate any criticism او تحمل هیچ انتقادی را ندارد.
۱. به طور نمایی ۲. به طور تصاعدی مثال: The quantity of chemical pollutants has increased exponentially. مقدار مواد آلوده کننده شیمیایی بطور تصاعدی ا ...
۱. با زور زیاد ( چیزی را ) جا به جا کردن ۲. با خشونت رفتار کردن با. کتک زدن مثال: They were trying to manhandle an old sofa across the road. آنها دا ...
۱. واکنش شدید نشان دادن. عکس العمل تند نشان دادن ۲. بی خود احساساتی شدن مثال: You must learn not to overreact to criticism. شما باید یاد بگیری نسبت ...
۱. خندیدن. هر هر خندیدن. زیر لب خندیدن ۲. با خنده گفتن. هر هر کردن و گفتن. ۳. خنده ۴. مایه خنده. اسباب خنده. چیز مضحک مثال: the giggle of the girls ...
۱. ملچ ملوچ کردن ۲. لُف لُف خوردن. با ملچ ملوچ خوردن ۳. قرچ قرچ کردن مثال: a dog's chomp when eating a bone صدای قرچ قرچ کردن سگ وقتی که استخوان می خ ...
آب پز مثال: Would you like Boiled eggs? تخم مرغ آب پز دوست دارید؟
۱. به شدت. به سختی ۲. با هوشیاری. به دقت مثال: I was keenly aware of the dangers. من با هوشیاری از خطرات آگاه بودم.
خودانگاره ( تصویری که شخص از خویشتن در ذهن خود دارد ) مثال: The scandal left him with a negative self - image. رسوایی یک خودانگاره ی منفی در او باق ...
۱. کاملا ۲. بسیار. بسیار زیاد ۳. با فاصله. با فاصله زیاد ۴. به طور گسترده مثال: This dictionary has been used widely by the poets who lived after Asa ...
۱. متغیر ۲. دمدمی ۳. بی ثبات مثال: in spring the weather is very changeable. در بهار هوا بسیار متغیر و بی ثبات است.
تغییرناپذیر. غیر قابل تغییر. لایتغیر. ثابت مثال: The course of nature is unchangeable. جریان طبیعت تغییر ناپذیر و ثابت است.
غیر قابل درک. نامفهوم. مبهم مثال: intentional omissions have made that text incomprehensible. از قلم انداختگی ها {و حذفهای} عمدی، آن متن را غیرقابل ...
منظم کردن. سازمان دادن به. سامان بخشیدن به مثال: Scholar Huang Zhonglian is the first person in china to systemize shift theory. دانشمند �هوآنگ ژوگل ...
قطع. جدایی. نداشتن رابطه مثال: After years of disconnection, Jenny would always appear to meet Forrest. بعد از سالها جدایی و نداشتن رابطه، جنی همیشه ...
۱. خوش صحبت. خوش مشرب. باز ۲. ارتباطی مثال: He wasn’t very communicative. او خیلی خوش مشرب نبود.
۱. انعکاسی. بازتابی ۲. غیر ارادی مثال: Reflexive pronouns ضمایر انعکاسی
۱. دموکراتیک کردن. دادن آزادی. مردم سالاری ۲. ایجاد فضای باز سیاسی مثال: Democratization has brought workers the right to strike and join a trade uni ...
با ابهام. مبهم. گنگ. به صورت مبهم مثال: " Well, I married him, ' said Myrtle, ambiguously . مارتل با ابهام گفت: خب من با او ازدواج کردم.
۱. ( به منظور تعمیر ) ور رفتن ۲. پلکیدن. پرسه زدن / ( قدیمی ) تعمیرکاردوره گرد ۲. آدم خانه بدوش ۳. ( در خطاب به بچه ) شیطون! بدجنس! مثال: I had a ti ...
۱. ( زبان ) بومی. محلی ۲. زبان محلی. زبان بومی ۳. زبان مادری مثال: The vernacular form of the language differed a good deal from the officially recog ...
۱. اختصار ۲. علامت اختصاری. کوته نوشت مثال: The abbreviations "FBI" and "DVD" are not acronyms, but "AIDS, " is. علائم اختصاری �اف بی آی� و �دی وی د ...
۱. دنیوی. مادی ۲. معمولی. عادی. پیش پا افتاده مثال: the problems of mundane life مشکلات زندگی مادی و دنیایی مشکلات زندگی معمولی و عادی
مخفف digital video disc دی وی دی مثال: insert the DVD in the device. دی وی دی را داخل دستگاه کن. The abbreviations "FBI" and "DVD" are not acronym ...
compact disk ( کامپیوتر، وسایل صوتی و غیره ) دیسکت فشرده. سی دی مثال: I want to buy some CDs for my sister. من می خواهم چند تا سی دی برای خواهرم ب ...
۱. صداقت. روراستی. صاف و سادگی ۲. سعه صدر. آزاداندیشی ۳. فراخی. وسعت. گستردگی ۴. اشکارگی. آشکارایی مثال: There is a need for greater openness in gove ...
مخفف: personal computer کامپیوتر شخصی مثال: PC stand for personal computer. پی سی به جای کامپیوتر شخصی بکار می رود.
۱. آوا شناختی. ( مربوط به ) آوا شناسی ۲. آوایی ۳. آوانگار مثال: Usually the International Phonetic Alphabet ( IPA ) is used for this purpose. معمولا ...
( برای ابراز نارضایتی، تردید و غیره ) هوم. اوم مثال: Oh, it’s very good. And hmm…, is it expensive? اوه، خیلی خوبه. و هوم. . . گرانه؟
۱. عایق بندی. عایق کاری ۲. ( ماده ) عایق مثال: Cork is often used for insulation. چوب پنبه اغلب برای عایق بندی و عایق کاری استفاده می شود.
مکتبی. مسلکی. ( مربوط به ) ایدئولوژی. ایدئولوژیکی مثال: In ideological work, we must learn to open different locks with different keys because a meth ...
۱. توانایی. قابلیت. لیاقت. عرضه ۲. قدرت. امکانات ۳. صلاحیت مثال: his airplane has the capability of flying faster than sound هواپیمای او قابلیت پروا ...
۱. بصورت گسترده ای. در مقیاس وسیعی ۲. به شدت. خیلی مثال: The president was massively popular. رئیس جمهور خیلی محبوب بود.
مقرون به صرفه. ارزان قیمت مثال: There are few affordable apartments in big cities. تعداد بسیار کمی آپارتمان ارزان قیمت و مرقون به صرفه در شهرهای بزر ...
از اصل. از ریشه. از بیخ و بن مثال: The health service must be radically reformed. خدمات بهداشتی باید از ریشه و بیخ و بن اصلاح بشود.
۱. یک سوم ۲. سومی. شماره سه ۳. سومین. سوم مثال: third person singular سوم شخص مفرد
سوما. ثالثا. سوم اینکه مثال: Thirdly, the competitive nature of capitalism means that only the largest and the most wealthy companies will survive an ...
۱. تک سنگی ۲. یکپارچه. همگن ۳. سخت. انعطاف ناپذیر مثال: a monolithic worldwide movement. یک جنبشِ جهانیِ یکپارچه