پیشنهادهای آرمان بدیعی (٥,٦٢١)
اولویت بندی. اولویت گذاری مثال: Effective time management and prioritization skills. مدیریت زمان و مهارتهای اولویت گذاری موثر
۱. بی امان. عنان گسیخته ۲. اساسی. بنیادی. اصولی ۳. عاطفی. احساساتی مثال: the elemental feelings such as fear احساسات اساسی {و بنیادی} همچون ترس
۱. ضمنی. تلویحی ۲. مطلق. محض. بی چون و چرا ۳. راسخ. تردید ناپذیر مثال Her silence was an implicit rejection of our proposal. سکوت او عدم پذیرش ضمنی ...
وجه، بُعد. سطوح کوچک جواهر و سنگهای قیمتی، تراش مثال: Business, education, and many other facets of society تجارت، آموزش و پرورش، و بسیاری دیگر از وج ...
۱. نرمش. انعطاف پذیری. قابلیت انعطاف. تغییر پذیر. قابل تغییر. ۲. قابلیت انحنا. خم شوندگی. نرمی مثال: These shoes are comfortable because of the flex ...
قابلیت حمل و نقل. حمل و نقل پذیری. سبکی مثال: I bought it for its portability, not its appearance. من آن را بخاطر سبکی {و قابلیت حمل و نقل} اش خریدم ...
۱. به وقت دیگری موکول کردن ۲. {قرض}استمهال کردن مثال: We had to reschedule the meeting for next Monday. ما مجبور بودیم جلسه را به دوشنبه آینده موکول ...
۱. به هم ریختن. به هم زدن. ریخته و پاشیده کردن. شلوغ کردن ۲. به هم ریختگی. شلوغی. بی نظمی ۳. خرت و پرت. آت و آشغال مثال: Spectators cluttered the hal ...
انباشته {از}. پر {از}. مملو {از} ۲. شلوغ. به هم ریخته. در هم برهم مثال: I looked at the yellow, cluttered yard. من به حیاط زرد و شلوغ {و به هم ریخته ...
پیش بینی نشده. خارج از برنامه. برنامه ریزی نشده مثال: The ship made an unscheduled stop at Hawaii. کشتی یک توقف پیش بینی نشده {و خارج از برنامه} در ...
۱. پیش بینی نشده. غیر منتظره. غیر مترقبه ۲. {مهمان و غیره}سرزده. ناخوانده مثال: Risk of unanticipated changes in the structure of interest rates. خط ...
۱. دو گانگی. دو شاخگی. تقسیم دو جزئی ۲. انشعاب. تقسیم ۳. تباین. تضاد. اختلاف ۴. {منطق} تقسیم ثنایی. حصر دو وجهی مثال: It would be a false dichotomy ...
۱. خشک. سخت. تا نشدنی ۲. انعطاف ناپذیر. نرم نشدنی. یکدنده ۳. استوار. راسخ. تغییر ناپذیر مثال: inflexible plastic پلاستیک سخت {و تا نشدنی} We begged h ...
دیدگاه. نقطه نظر مثال: from a military standpoint از یک نقطه نظر {و دیدگاه} نظامی
تکیه گاه. نقطه اتکا مثال: Motivation is the fulcrum of any weight loss plan. انگیزه، نقطه اتکای هر برنامه ی کاهش وزن است.
اسکی باز مثال: My son, who is an excellent skier, was in the water being pulled and I was driving the boat. پسرم که اسکی باز بسیار خوبی هست، داخل آب ...
باتلاق شنی {که انسان یا حیوان را در خود فرو می کشد} . دام، تله مثال: Vanity is the quicksand of reason. تکبر ، باتلاق شنی {و دام} عقل است.
فصل تابستان مثال: It's a very beautiful place in the summertime. اینجا در فصل تابستان یک مکان بسیار زیبا است.
۱. ناله کردن ۲. زوزه کشیدن ۳. هق هق کنان گفتن ۴. ناله. زوزه. هق هق مثال: The dog whimpered all night. سگ تمام شب زوزه کشید {و ناله کرد. }
به طور ضمنی مثال: If your child's life were in danger, for example, you might be peripherally concerned about other people and circumstances. به عنو ...
بی ملاحظگی. بی فکری مثال: Many executives, managers, and parents swing back and forth, as if on a pendulum, from win - lose inconsideration to lose - ...
۱. آشفته. در هم برهم. بی نظم ۲. آشوب گونه. {مربوط به} نظریه آشوب مثال: Lose - win is weak and chaotic from the outset. {روش} باخت - برد از ابتدا ضع ...
۱. سرکوب کردن ۲. واپس زدن / ( درخود ) خفه کردن، خودداری کردن، جلوی ( خود را ) گرفتن مثال: The audience could not repress their tears. حضار نمی توانس ...
۱. تحریک ۲. عصبانیت ۳. عمل تحریک آمیز. امر تحریک آمیز مثال: The leaders reacted to this provocation by launching their own missile strikes in return ...
سرخوردگی. دلسردی. ناامیدی. یاس مثال: the disillusionment of the youth at the way the university was run سرخوردگی {و یاس} جوانها به سبب نحوه اداره دا ...
{مربوط به} گردش یا جریان خون مثال: He died of circulatory failure. او به سبب نقصان گردش خون فوت کرد.
۱. فزاینده. افزاینده. رو به افزایش ۲. تراکمی. انباشتی ۳. متراکم. متراکم شده ۴. {بهره} مرکب مثال: the cumulative effects of small daily doses of this ...
بیان نشده. فرو خورده. مثال: Unexpressed emotions will never die. احساسات بیان نشده {و فروخورده} هرگز نخواهند مرد.
۱. افراط کاری. زیاده روی ۲. دلخوشی. ناپرهیزی ۳. {در کلیسای روم} عفو
۱. آسان گیری. تساهل ۲. بی بند و باری مثال: Permissiveness is used almost as a negative term. تساهل {و بی بند و باری} تقریبا به عنوان یک اصطلاح منفی ...
۱. تسلیم ۲. پیمان تسلیم ۳. رئوس مطالب. خلاصه ۴. کاپیتولاسیون مثال: The capitulation agreement was signed in a tent. قرارداد تسلیم {یا کاپیتولاسیون} ...
خصمانه. وابسته به مخالفت یا دشمنی مثال: From the start, he had an adversarial attitude toward me. از ابتدا او نگرش خصمانه ای نسبت به من داشت.
۱. {حقوقی} متنازع فیه ۲. اهل مرافعه. اهل دعوا مثال: We live in a litigious society ما در یک جامعه اهل مرافعه {اهل دعوا} زندگی می کنیم.
سوال کننده. پرسشگر مثال: Are you sure that you know the questioner? آیا تو مطمئن هستی که سوال کننده را می شناسی؟
مبادله ای. تعاملی مثال: Many interactions change from transactional to transformational, بسیاری از ارتباط ها از مبادله ای {و تعاملی} به تحول آفرین ت ...
۱. ذاتا. فطرتا ۲. فی نفسه. به خودی خود مثال: Sometimes I wonder if people are intrinsically evil. گاهی وقتها من در شگفتم که آیا آدمها ذاتا {و فطرتا ...
۱. استبدادی. خودکامه. دیکتاتوری ۲. مستبد. خودرای. اقتدارگر ۳. سلطه جو. قدرت طلب ۴. مستبدانه. سلطه جویانه ۵. ادم مستبد 6. هوادار استبداد. استبداد طلب
۱. پشمی. از پشم ۲. پشم مانند. مثل پشم ۳. کرکدار. نرم. کرک مانند، نرم و سبک مثال: some animals have a fleecy cover برخی از حیوانات پوششی پشمی دارند.
۱. به خطر انداختن. به مخاطره انداختن مثال: Don't jeopardize your future! آینده خودت را به خطر نیانداز
۱. با جدیت ۲. با استمرار. با تداوم. مرتب مثال: He had studied diligently at college. او با جدیت در دانشگاه درس خوانده بود.
دبیرکل مثال: The United Nations Secretary General called on all parties to show moderation. دبیرکل سازمان ملل متحد از همه احزاب خواست که متانت نشان ...
۱. فردیت ۲. شخصیت ۳. فرد مثال: Gradually the child becomes aware of his individuality. به تدریج کودک به شخصیت خود آگاه می شود.
مغرور، برتن، سرافراز، پرمباهات مثال: What's kept all these generations prideful and strong? چه چیزی تمام این نسل ها را مغرور {سرافراز } و قوی نگهداشت ...
۱. ریاکار. دو رو. شیله پیله دار ۲. ریاکارانه. خالی از صداقت مثال: an insincere woman whose words should never be trusted یک زن دو رو {و ریاکار} که ه ...
۱. افول کردن ۲. رو به زوال گذاشتن. تضعیف شدن ۳. زوال. افول. کاهش. نقصان مثال: I could feel my own patience beginning to wane. من می توانستم احساس ک ...
۱. فاردینگ {سکه ای برابر یک چهارم پنی قدیمی ۲. پشیز. غاز. پول سیاه مثال: It is not even worth a farthing. آن حتی پشیز ی هم ارزش ندارد.
۱. نهایت. بیشترین. حداکثر ۲. حداکثر سعی ۳. بیشترین حد. آخرین درجه مثال: They did their uttermost to win the election, but still they were defeated. ...
{خود را} کوچک کردن ۲. سبک کردن ۲. بی اهمیت جلوه دادن ۳. دست کم گرفتن مثالک That was cruel of you to belittle him in front of his friends. سبک کردن ...
فریبکار مثال: He is a possessive, duplicitous and unreasonable man. او مردی انحصار گر، فریبکار و غیر منطقی است.
۱. سفت تر کردن. سخت تر کردن. خشن تر کردن ۲. سفت تر شدن. محکم تر شدن مثال: The government wants to toughen the existing drug laws. دولت می خواهد قوا ...