پیشنهادهای آرمان بدیعی (٥,٦٢١)
۱. بستر مرگ ۲. پیش از مرگ. دم مرگ. لحظات آخر زندگی مثال: He forgave them on his deathbed. او آنها را در بستر مرگ و در لحظات آخر زندگی اش بخشید.
بغلط، بطور نادرست، بطور ناصحیح مثال: she spelled my name incorrectly او اسمم را بطور نادرست هجی کرد.
نه تنها. . . . بلکه / نه فقط . . . بلکه مثال: Not only the Islamic world, but also free - thinking non - Muslims are mourning for the oppressed peopl ...
۱. آزاد اندیشی. عدم تعصب ۲. آزاد اندیش. غیر متعصب. آزاده ۳. آزاداندیشانه مثال: Not only the Islamic world, but also free - thinking non - Muslims are ...
۱. سختی. خشکی ۲. انعطاف ناپذیری. یکدندگی ۳. تغییرناپذیری. ثبات مثال: Joyce was irritated by the inflexibility of her colleagues. جوسی از یکدندگی و ا ...
بطور بهینه مثال: it only becomes optimally effective as we deal with all four dimensions in a wise and balanced way آن تنها وقتی که ما با تمام این چه ...
۱. تبلیغ کردن. تبلیغات به راه انداختن مثال: They sometimes even publicize something else آنها گاهی وقتها حتی چیز دیگری را تبلیغ می کردند.
تفوق. برتری. سلطه مثال: We have had ascendancy over the enemy in the battle. ما در جنگ بر دشمن برتری و سلطه داشتیم.
۱. نشان. عیار ۲. نشان. علامت. شاخص ۳. عیار زدن. عیار {چیزی را} مشخص کردن مثال: Durability and beauty are the hallmarks of Kashan rugs. دوام و زیبای ...
۱. زور. زور بازو ۲. ارکان. منابع حیاتی. نقاط قوت مثال: Elections are the sinews of democratic government. انتخابات ها ارکان و نقاط قوت دولتهای برخ ...
سکسی. مستهجن مثال: Do you know that there are more than 25 million pornographic site in the internet? می دانستی بیش از ۲۵ میلیون سایت سکسی و مستهجن ...
۱. جریمه دادن. تاوان دادن. ۲. از دست دادن. محروم شدن از ۳. قربانی کردن. فدا کردن. چشم پوشیدن از ۴. جریمه. تاوان. غرامت ۵. بها. قیمت مثال: What forfe ...
تغییر ناپذیر. ثابت. ابدی مثال: the immutable laws on nature قوانین تغییر ناپذیر و ثابت در طبیعت
۱. {دانشگاه} فرصت مطالعاتی ۲. {مربوط به} فرصت مطالعاتی مثال: He took a year's sabbatical from the Foreign Office. او یک سال فرصت مطالعاتی از وزارت ...
۱. دوام. استحکام ۲. پایداری. ماندگاری مثال: Durability and beauty are the hallmarks of Kashan rugs. دوام و استحکام و زیبایی شاخص های فرشهای کاشان ه ...
۱. {پزشکی} مهاجم. پیش رونده ۲. تجاوزگرانه ۳. متجاوز. تجاوزگر مثال: They found invasive cancer during a routine examination. آنها در طی آزمایشهای عاد ...
۱. رها کردن. ترک ۲. ول کردن. دست کشیدن. ناتمام گذاشتن مثال: This is the complaint of the Messenger of God ( pbuh ) to Almighty God about the people’s ...
۱. غیر قابل دفاع ۲. غیر قابل توجیه. نابخشودنی مثال: I find such behavior indefensible. من چنین رفتاری را غیر قابل دفاع می بینم.
۱. کاهش. افت. تنزل ۲. رکود. کسادی مثال: During an economic downturn, he had experienced serious financial difficulties, در طول یک رکود اقتصادی، او ...
۱. حرمت. تکریم. تقدیس ۲. تحسین. تمجید ۳. حرمت گذاشتن. تکریم کردن ۴. تحسین کردن مثال: Even strangers showed reverence toward the old professor. حتی ...
۱. مسائل پیش پا افتاده. جزئیات بی اهمیت. امور جزئی ۲. شر و ور. اراجیف مثال: Don’t stuff your head with trivia. مغز ت را با مسائل پیش پا افتاده و بی ...
۱. مجالست. همنشینی. مصاحبت ۲. دوستی. رفاقت مثال: He missed his mother's companionship and affection. او دلش برای همنشینی {و مصاحبت} و مهربانی مادرش ...
میان نسلی مثال: intergenerational differences in values تفاوتهای میان نسلی در ارزشها
۱. پشت و رو. وارونه ۲. کاملا، تمام و کمال مثال: You're wearing your sweater inside out. داری ژاکتت را وارونه {و پشت و رو} می پوشی. He knows the pl ...
۱. متعالی ۲. فرارونده. فراگیر ۳. غیر تجربی // مافوق. افضل. ( الهیات ) متعال، برین، فرازگر، فرازگرای، غیر تجربی، اثیری، برتر، فائق، ماورای مقولات، دهگ ...
۱. مفید. سودمند. موثر. مثمر ثمر. موفقیت آمیز ۲. پر بار. بارور. پر ثمر مثال: . and God made the earth fruitful. و خداوند زمین را بارور و پر ثمر قرار ...
۱. ارزنده. ارزشمند. مفید ۲. ارضا کننده. رضایت بخش. خرسند کننده مثال: That trip was a rewarding experience for me. آن سفر برای من یک تجربه ارزشمند و ...
۱. جذبه. جاذبه. کشش. گیرایی. فریبندگی ۲. شیفتگی. دلبستگی مثال: His fascination with flight led him to the air force academy. شیفتگی و دلبستگی به پر ...
۱. غیر ارادی. ۲. غیر عمدی ۳. اجباری. اضطراری مثال: an involuntary muscle contraction یک انقباض غیر ارادی عضله.
عدم اتحاد. اختلاف. تفرقه. نفاق. چند دستگی مثال: we have also tasted the bitter fruit of disunity. ما همچنین میوه تلخ اختلاف {و تفرقه و عدم اتحاد} ر ...
۱. ویترین ۲. اینه تمام نما. نمونه بارز ۳. به نمایش گذاشتن مثال: The festival remains a valuable showcase for new talent. جشنواره یک ویترین ارزشمند ...
جنوبگان. ناحیه قطب جنوب ۲. {مربوط به} قطب جنوب یا جنوبگان مثال: Did you see the film about Antarctica? The photography was superb! فیلمی {که} درباره ...
تخته سواری بر روی برف. تخته اسکی مثال: They ski and snowboard in the mountains, and they go ice skating. آنها در کوهستانها اسکی و تخته سواری روی برف ...
۱. {کالا} دوباره سفارش دادن. از نو درخواست کردن ۲. {به چیزی} آرایش تازه دادن. دوباره مرتب کردن ۳. سفارش جدید. درخواست مجدد مثال: Reorder the words t ...
۱. بنابر عادت. از روی عادت ۲. طبق معمول مثال: Type this up for me, will you, Sara?’ he’d say habitually. او طبق معمول خواهد گفت: این را برای من تای ...
قرآنی. {مربوط به} قران مثال: So, these are the Quranic teachings. How do we obtain them? بنابراین اینها آموزه های قرانی هستند. ما چطور آنها را بدست ب ...
۱. بازیگر. هنرپیشه ۲. آدم باوفا ۳. آدم کاری. آدم سخت کوش مثال: I worked like a real trouper and was very quick to learn. من شبیه یک آدم سخت کوشِ وا ...
واژگان ( کلیه ی واژه های یک زبان یا یک رشته ی علمی و غیره ) مثال: Lexis in context واژگان {موجود} در متن
محاوره ای. گفتاری مثال: Some people disapprove of the President using colloquial expressions in a formal speech. برخی از مردم از استفاده رئیس جهمور ...
۱. به لحاظ آماری. از نظر آماری ۲. به طور آماری. به شیوه آماری مثال: Statistically there are more happy people at work than unhappy people. از لحاظ ...
اسموتی {ترکیب یک یا چند میوه که بوسیله مخلوط کن به صورت مایعی نرم جهت نوشیدن تبدیل شده است} مثال: They started off making smoothies, a drink made wit ...
تعیین کننده، مهم، اساسی، نقش پرداز - مشخص کننده، معلوم کننده، تصمیم گیرنده مثال: Having a good teacher is a determining factor to be successful. داش ...
۱. مهمات ۲. {مربوط به} مهمات سازی ۳. زرادخانه مثال: The rebels bombed the munitions factory. شورشیان کارخانه ی مهمات سازی را بمباران کردند.
۱. تسلیحات ۲. سلاح سنگین ۳. نیروهای مسلح ۴. مسلح ساختن. تدارک نظامی ۵. نظامی. تسلیحاتی مثال: I was qualified as an armaments instructor من به عنوان ...
{شیمی} کلرات پتاسیم مثال: I was going to add potassium chlorate and a little TNT to give a louder and stronger explosion. من قصد داشتم برای ایجاد یک ...
تی ان تی {ماده منفجره ای قوی} مثال: I was going to add potassium chlorate and a little TNT to give a louder and stronger explosion. من قصد داشتم برا ...
ناسازگاری. مغایرت مثال: their incompatibility was obvious ناسازگاری آنها واضح بود.
ندانسته. ناخواسته. از روی بی اطلاعی. با بی خبری مثال: 'Forgive me my God, forgive me my sins, those I remember and those I do not, those I committed ...
( برای انتقال بیماران در بیمارستان و غیره ) تخت خواب چرخ دار، تخت روان مثال: We got to the base hospital and I got out of the car, holding my stomac ...
در هوا. در وسط هوا مثال: He sent Angels who fired sorts of arrows of love, destroying evil, smashing it in mid - air. او فرشتگانی فرستاد که نوعی تی ...