پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٣٦٢)
۱. از نظر زمانی. بر حسب تاریخ ۲. از لحاظ سن واقعی یا زمانی مثال: the messages are ordered chronologically پیغام ها بر حسب تاریخ مرتب شده اند.
۱. اعیان و اشراف ۲. مقام اعیانی. مقام اشرافی مثال: he was raised to the peerage . او به یک مقام اعیانی و اشرافی ترفیع یافته بود.
سرباز گارد مثال: a rank of guardsmen. یک صف از سربازهای گارد
۱. خدمت وظیفه ۲. سربازگیری. احضار به خدمت مثال the issue of conscription was a particularly difficult one . موضوع سربازگیری و خدمت وظیفه یک موضوع فو ...
تمرکز زدایی مثال: a surge in support for decentralization. یک موج در حمایت برای تمرکز زدایی
گانگستر. تبهکار مثال: the mobsters removed their enemies. گانگسترها دشمنانشان را کشتند.
۱. بازسازی کردن ۲. تغییر دادن. دگرگون کردن. تجدید سازمان کردن مثال: it is impossible, at this remove, to reconstruct the accident غیرممکن است، در ا ...
۱. ( کاغذ ) سنباده ۲. سنباده زدن مثال: rough the surface with sandpaper. با کاغذ سمباده سطح را زمخت و زبر کن.
۱. لالایی ۲. زمزمه مثال: the sound of Brahms's lullaby صدای لالایی براهام
۱. دیوانگی ۲. ( حقوقی ) جنون ۳. حماقت مثال: there was a strain of insanity in the family در خانواده یک رگه از جنون و دیوانگی وجود داشت.
۱. صندلی دسته دار ۲. مبل / ۱. اهل حرف. بی عمل. دور از عمل. غیر عملی ۲. کتابی. روی کاغذ. در عالم حرف ۳. راحت طلبانه مثال: he settled into an armchair ...
۱. رسوب. ته نشین ۲. لِرد ۳. لای مثال: sediment settles at the bottom رسوب در پایین ته نشین می شود.
( رنگ مو ) شرابی. خرمایی مثال: the blue dress set off her auburn hair لباس آبی، {رنگ موی} خرمایی و شرابی اش را تقویت می کند.
۱. ضربدری. متقاطع ۲. به طور ضربدری. به حالت متقاطع / ۱. شبکه ۲. همدیگر را قطع کردن. ۳. قطع کردن. ایجاد شبکه کردن ۴. ضربدر زدن. با ضربدر علامت گذاشتن ...
وفادارانه. باوفاداری. صادقانه مثال: he served his party loyally according to his lights او با وفاداری مطابق با شناختش به حزبش خدمت کرد.
( غذا ) شاهانه. حسابی مثال: he treated her to a slap - up lunch او زن را به یک نهار شاهانه و حسابی مهمان کرد.
روان درمانی مثال: We used suggestion, a method inspired by the psychotherapy we saw in this cases, ما از تلقین استفاده کردیم، با روان درمانی {که} در ...
۱. دشوار. سخت. پیچیده ۲. مشکل آفرین. مسئله ساز ۳. نامعین. نامعلوم. غیر قابل پیش بینی مثال: That is slightly problematic for me because I work in HIV. ...
۱. متحد ۲. مشترک مثال: My mother works in a consolidated farm. مادرم در یک مزرعه مشترک کار می کند.
۱. استحکام. تحکیم. تثبیت. تقویت ۲. ادغام مثال: The two tribes succeeded in defending their lands through consolidation of forces. دو قبیله در دفاع ...
فربه. چاق مثال: Your daughter is too obese, she should get some exercise. دخترت خیلی چاق شده. او باید کمی ورزش کند.
۱. ( بیماری ) بومی ۲. شایع. رایج. هر روزی. همیشگی ۳. بیماری بومی مثال: These plants are endemic to this region. این گیاهان بومی این منطقه هستند. Be ...
۱. عملی. معقول ۲. ممکن. امکان پذیر. محتمل. شدنی ۳. قابل قبول. باور کردنی مثال: Do you think it is feasible for America to start war against Iran? فکر ...
۱. درست. بدرستی ۲. بحق. بجا مثال: Your expectations are very high and quite rightly so. انتظارات شما خیلی عالی و همچنین کاملا درست و بجا است.
۱. تا. تا اینکه ۲. به جای. به جای این که مثال: The party's policies were based on prejudice rather than on any coherent ideology. سیاستهای حزب بر اس ...
۱. تکثر. چندگانگی ۲. آیین کثرت. کثرت گرایی. چندگرایی ۳. تعدد مقام. تعدد شغل مثال: They are committed to democracy, human rights and pluralism. آنها ...
۱. کثرت گرا ۲. کثرت گرایانه ۳. متکثر. چندگانه مثال: We don’t let pluralist intellectuals join the group. ما اجازه نمی دهیم روشنفکران کثرت گرا و پلور ...
۱. تعدد. کثرت. تکثیر. چندگانگی ۲. اکثریت نسبی ۳. تعدد مقام. تعدد شغل مثال: He defeated the incumbent governor by a large plurality. او فرماندار وقت ...
۱. مشتاق. خواهان. راغب. با انگیزه ۲. با انگیزه ی. با علت ِ مثال: I am so motivated to win the game. من خیلی مشتاق و راغب هستم که بازی را ببرم.
نیکوتین مثال: some tobaccos have a lot of tar and nicotine. برخی تنباکوها جرم و نیکوتین زیادی دارند.
۱. مهم نیست! ۲. ناراحت نباش! ۳. ولش کن! مثال: Don’t cry my love! Never mind! گریه نکن عشق من! مهم نیست! ناراحت نباش!
۱. رایزن. مشاور ۲. معلم. مربی مثال: they believed that each young man needed a mentor آنها بر این عقیده بودند که هر مرد جوانی نیاز به یک معلم و مربی ...
ایجاد مصونیت. ایمن سازی، ایجاد ایمنی در موجود زنده با تزریق پادتن مثال: The disease was stopped in its tracks by immunization programs. این بیماری ب ...
بدون سکنه، خالی از سکنه مثال: The Island is presently uninhabited. جزیره در حال حاضر خالی از سکنه است.
۱. مسدود کردن. بند آوردن. بستن ۲. کند کردن، سد راه شدن مثال: The police arrested him for obstructing the highway. پلیس او را بخاطر مسدود کردن بزرگرا ...
بزرگراه مثال: My car gets 53 miles per gallon in the city and 58 miles on the expressway. مصرف ماشین من در شهر ۵۳ مایل و در بزرگراه ۵۸ مایل برای هر ...
تفنگ شکاری، تفنگ ساچمه ای مثال: The gang tried to rob the bank using a shotgun. باند تبهکار سعی کرد با استفاده از تفنگ شکاری از بانک سرقت کند.
( خانه و غیره ) زدن، دزدی کردن از، دستبرد زدن به، خالی کردن مثال: Two teenagers burglarized the office. دو تا نوجوان به دفتر دستبرد زدند.
به اشتباه، به غلط، از روی ناآگاهی، ندانسته مثال: He says they mistakenly believed the standard licenses they held were sufficient. او می گوید آنها ن ...
خیار مثال: cucumber seed can be sown in May. بذر خیار می توانند در ماه می کاشته بشوند.
۱. انسجام. نظم منطقی. پیوستگی ۲. یکپارچگی. وحدت ۳. چسبندگی ۴. ( فیزیک ) همدوسی مثال: his thoughts lack sufficient coherence. افکارش فاقد انسجام و ن ...
ضد گلوله مثال: The police all wear bullet–proof vest under their shirts. همة افراد پلیس زیر پیراهن خود جلیقة ضدگلوله می پوشند.
۱. نظام قبیله ای ۲. قبیله گروی مثال: His argument was that multi - party systems encourage tribalism. استدلال او این بود که سیستم های چند حزبی، نظا ...
لگن خاصره مثال: Take care not to tilt your pelvis forward. مراقب باش لگن خاصره ات را به سمت جلو کج نکنی.
فوق العاده. بی اندازه. خیلی. بسیار مثال: any mention of sexual matters embarrassed him tremendously هرگونه ذکر مسائل جنسی فوق العاده او را خجالت زده ...
۱. تقویت کردن ۲. استحکام بخشیدن مثال: She supplied facts to reinforce her argument. او برای تقویت کردن استدلالش حقایق را عرضه کرد. They reinforced ...
۱. شپش ۲. ( عامیانه ) آدم پست مثال: The louse then feeds by sucking the fish's blood. این شپش سپس با مکیدن خون ماهی تغذیه می کند.
شپش ها {جمع کلمه louse به معنی شپش است} مثال: Flies, lice, rats, foxes and cockroaches can all be described as vermin. مگس ها، شپش ها، موش ها، روباه ...
۱. متخاصم. در حال جنگ ۲. ستیزه جو، ناسازگار ۳. مخالف با یکدیگر. مغایر با هم مثال: After two years of fighting, the warring countries have initiated p ...
فعال ساز، فعال کننده مثال: Thus, at low concentrations, calcium is an activator of the enzyme. بنابراین، در غلظت های پایین، کلسیم یک فعال کننده آنزی ...