پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,٣٦٢)

بازدید
٧,٠٤١
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

مادر میانجی ( زنی که در ازای پول حاضر است از راه تلقیح مصنوعی یا به شیوه ای دیگر برای زنی که نازاست بچه بیاورد. )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. تند نویسی ۲. صورت کوتاه تر. شکل مختصر تر

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

پزشک اطفال. متخصص کودکان مثال: I am an experienced pediatrician working in a well known's hospital in Shanghai. من یک پزشک اطفال و متخصص کودکان باتج ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

نامتقارن. بی تقارن مثال: an asymmetric painting یک نقاشی نامتقارن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. شش. شش تا. شش تایی ۲. نیم دو جین ۳. یک دست ( =شش تا ) مثال: I want half a dozen of this shirt. من شش تا {یک دست} از این پیراهن می خواهم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. به تله انداختن. به دام انداختن ۲. در دام ( چیزی ) گرفتار شدن. گرفتار کردن. به تور انداختن ۳. اغفال کردن. فریب دادن مثال: I think children had ensn ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مسحور کننده. سحرانگیز. جادویی. فریبنده مثال: I fell very naturally into its bewitching patterns. من خیلی طبیعی در طرح های سحرانگیز و مسحور کننده آن ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. جادو کردن ۲. مسحور کردن. مجذوب کردن. مفتون کردن مثال: The movements of the dancers bewitched the audience. حرکات رقاص ها حضار را جادو و مسحور کرد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. رقاص. رقاصه ۲. رقصنده مثال: The movements of the dancers bewitched the audience. حرکات رقاص ها حضار را مسحور و مجذوب کرد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آسیب پذیری. ضعف مثال: And I saw how splendor can illuminate even the most object vulnerabilities. و من دیدم چطور شکوه و عظمت می تواند حتی قسمت اعظم ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

وحشتناک مثال: during these 10 years I witnessed and learned the terrifying joy of unbearable responsibility, and I had come to see how it conquered e ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

نوزاد قورباغه مثال: Basically Frogs lay eggs and eggs turn into tadpole and tadpoles turn into frogs. اساسا قورباغه ها تخم می گذارند و تخم ها تبدیل ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. تولید مثل ۲. تولید. بازآفرینی ۳. تکثیر. نسخه برداری ۴. ( دستگاه های صوتی ) پخش ۵. نسخه بدلی. کپی مثال: Reproduction is necessary for a species to ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. بارور کردن. ۲. کود دادن مثال: Bees fertilize the flowers. زنبورهای عسل گلها را بارور می کنند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

رضایت بخش. ارضا کننده مثال: Her job with the animal shelter doesn't pay a great deal, but she finds the work very fulfilling. شغل او که در رابطه با ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. تکاملی ۲. ( مربوط به ) تکامل مثال: Some scientists have rejected evolutionary theory. تعدادی از دانشمندان نظریه تکاملی را رد کرده اند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. اعلام. اظهار ۲. اعلامیه. بیانیه مثال: we were all shocked when we read the pronouncement. ما همه وقتی بیانیه را خواندیم شوکه شده بودیم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. کشسان. ارتجاعی. برگشت پذیر. فنری ۲. بهبودپذیر. ترمیم پذیر ۳. انعطاف پذیر مثال: But with little help they show how resilient they are. اما با کمی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. محکومیت ۲. تقبیح. نکوهش. ابراز انزجار ۳. خبط. اشتباه ۴. گواه خطاکاری ۵. مصادره. تصرف مثال: we hereby express our strong condemnation of the compan ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. از خود گذشته. فداکار ۲. نوع دوست ۳. نوع دوستانه ۴. فداکارانه مثال: A selfless man has an indomitable spirit. یک مرد فداکار و نوع دوست یک روح تسخ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. فداکارانه. با فداکاری. با از خودگذشتگی ۲. نوع دوستانه. از روی نوع دوستی مثال: I've never known anyone who cared so selflessly about children. من ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. پانویس. پانوشت. زیرنویس ۲. توضیح ۳. مسئله پیش پا افتاده. مسئله جنبی. مسئله حاشیه ای. حاشیه ۴. پانویس دادن برای. پانویس نوشتن بر. در پانویس ذکر کرد ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

به سردی. بدون هیجان. بی احساس مثال: He talked slowly and unemotionally. او آهسته و به سردی و بدون هیجان حرف زد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دو معنی دارد: ۱. کیف دستی معمولا کوچک در سایز کیف پول که یک بند دارد که دور دست می پیچد مثال: My husband bought a very beautiful wristlet for my birt ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. نشنیده ۲. بدون پاسخ ۳. بی جواب مثال: An unheard question یک سوال بی جواب و بدون پاسخ An unheard voice یک صدای نشنیده

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. اندوهگین. غمگین. افسرده ۲. نگران. پریشان ۳. خسته. فرسوده. درمانده مثال: I was so distressed and didn’t know how to get rid of that situation. من ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. اضافه بار کردن ۲. بار اضافی کشیدن از ۳. اضافه بار. بار اضافی مثال: We boarded an old fishing boat that was already overloaded. ما سوار یک قایق ما ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. روز قیامت. روز محشر ۲. روز مکافات. روز بازخواست ۳. مصیبت. فاجعه مثال: It was like a scene from doomsday. آن شبیه صحنه ای از روز قیامت بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. دزدانه. یواشکی. مخفیانه ۲. پاورچین پاورچین مثال: The immigration officer furtively came towards us. افسر مهاجرت یواشکی و پاورچین پاورچین به سمت م ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

زخم بستر مثال: His bedsores are infected and painful. زخم بسترهایش چرکی و عفونی و دردناک است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

شربت سینه. داروی خلط آور مثال: The cough medicine contains an expectorant. داروی سرفه شامل شربت خلط آور است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. در جای جدیدی اسکان دادن. اسکان دادن ۲. سکنی گزیدن. ساکن شدن. مقیم شدن ۳. ( سرزمین ) سکنه دار کردن. مردم را ( در جایی ) ساکن کردن مثال: Will they a ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سیاسی کردن مثال: Don’t try to politicize this issue. سعی نکن این موضوع را سیاسی کنی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

روحیه ی ( کسی را ) تضعیف یا خراب کردن مثال: Talk of defeat had demoralized the team. صحبت از شکست روحیه تیم را تضعیف و خراب کرده بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

چپی، چپ گرا مثال: It was really just a small leftist insurgency and a devastating response by the state. آن حقیقتا تنها یک شورش و قیام چپ گرای کوچک ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

یاغیگری، تمرد، طغیان، شورش، قیام مثال: It was really just a small leftist insurgency and a devastating response by the state. آن حقیقتا فقط یک شورش ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

از قبر درآوردن مثال: When we find the grave, we take out the dirt and eventually clean the body, document it, and exhume it. وقتی ما قبر را پیدا کر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. قمه ۲. ساطور مثال: she was badly wounded by a machete and left for dead. او بدجوری با قمه زخمی شده بود و رها شده بود که بمیرد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

( با عجله ) یادداشت کردن. نوشتن ۲. ذره. خرده. سرسوزن مثال: They jotted everything down. آنها همه چیز را با عجله یاداشت کردند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

نبش قبر مثال: What we did is we conducted an exhumation in 2003. چیزی که ما انجام دادیم این است که ما یک نبش قبر در سال ۲۰۰۳ اجرا کردیم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٧

سر واژه ( واژه ای که از ترکیب حروف اول واژه های یک گروه اسمی ساخته می شود. مانند �هما� که از حروف اول �هواپیمایی ملی ایران� ساخته شده است. مثال: The ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

حافظ صلح. پاسدار صلح. صلح بان مثال: We will use air power to protect UN peacekeepers if necessary. ما در صورت نیاز از نیروی هوایی برای حفاظت از حافظ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

طنز آمیز. طعنه آمیز مثال: "The Prison that is Freedom" is an ironic title. �زندانی که آزادی است� یک تیتر و عنوان طعنه آمیز است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. چشم ( کسی ) را بستن ۲. چشم بند ۳. چشم بسته. با چشم بسته ۴. کورکورانه مثال: Don't let their flattery blindfold you. اجازه نده چاپلوسی و تملق آنها ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

با چشم بسته. با چشمان بسته مثال: But the bodies face down, most of them, hands tied behind their back Blindfolded اما اجساد بیشتر آنها صورتهایشان پای ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. مردم شناسی. ۲. انسان شناسی مثال: So now with science, with archaeology, with anthropology, with genetics, what we are doing is, we are giving a vo ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. ( آواشناسی ) بی واک ۲. بدون رای و عقیده. ساکت مثال: So now with science, with archaeology, with anthropology, with genetics, what we are doing is, ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

خروج از بدن live through an experience that feels like detachment from body زندگی در یک تجربه که احساسی شبیه جدا شدن از بدن است. مثال: It was like a ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. اغتشاش. اشوب ۲. بلوا. شورش مثال: The new dog caused a minor upheaval in our home. سگ جدید باعث یک بلوای جزئی در خانه ما شد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

از نو ارزیابی کردن. مورد ارزیابی مجدد قرار دادن. بازنگری کردن مثال: I ask you to reassess your behavior. من از تو می خواهم که رفتارت رو مورد ارزیابی ...