unmoved


معنی: بی حرکت

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
• : تعریف: combined form of moved.
متضاد: rapt
مشابه: apathetic

جمله های نمونه

1. you who are unmoved by others' sorrows . . .
تو کز محنت دیگران بی غمی. . .

2. He remained unmoved after I had talked with him for hours.
[ترجمه گوگل]بعد از اینکه ساعت ها با او صحبت کردم، او بی حرکت ماند
[ترجمه ترگمان]چند ساعتی بعد از اینکه با او صحبت کرده بودم بی حرکت ماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Mr Bird remained unmoved by the corruption allegations.
[ترجمه گوگل]آقای برد از اتهامات فساد متاثر نشد
[ترجمه ترگمان]آقای برد نیز تحت تاثیر اتهامات فساد باقی ماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Her daughter's accident had left her curiously unmoved.
[ترجمه گوگل]تصادف دخترش او را به طرز عجیبی تکان نداده بود
[ترجمه ترگمان]تصادف دخترش با کنجکاوی او را ترک گفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. It's impossible to remain unmoved by the reports of the famine.
[ترجمه گوگل]غیرممکن است که از گزارش‌های قحطی بی‌تأثیر بمانیم
[ترجمه ترگمان]به غیر ممکن می رسد که تحت تاثیر گزارش ها قحطی قرار نگیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Mother wants this chair left unmoved.
[ترجمه گوگل]مادر می خواهد این صندلی بدون تکان بماند
[ترجمه ترگمان]مادر می خواد این صندلی تکون نخوره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. She pleaded with him but he remained unmoved.
[ترجمه گوگل]او از او التماس کرد اما او بی حرکت ماند
[ترجمه ترگمان]به او التماس کرد، اما او بی حرکت ماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Richard seemed unmoved by the tragedy.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسید ریچارد از این تراژدی متاثر نشده بود
[ترجمه ترگمان]ریچارد از این واقعه متاثر شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Few of us can be unmoved by the plight of the Romanian orphans.
[ترجمه گوگل]تعداد کمی از ما می توانیم از وضعیت اسفبار یتیمان رومانیایی متاثر شویم
[ترجمه ترگمان]تعداد کمی از ما نمی توانیم تحت تاثیر وضعیت اسفناک بچه های یتیم رومانیایی قرار بگیریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. His face was unmoved, but on his lips there was a trace of displeasure.
[ترجمه گوگل]چهره اش تکان نخورده بود، اما روی لبانش ردی از نارضایتی دیده می شد
[ترجمه ترگمان]چهره اش بی حرکت بود، اما بر لبانش اثری از نارضایتی دیده نمی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Both men appeared unmoved as the judge read out their sentence.
[ترجمه گوگل]هر دو مرد در حالی که قاضی حکم آنها را خواند، بی حرکت ظاهر شدند
[ترجمه ترگمان]هر دو مرد هیچ حرکتی نکردند، چون قاضی حکم آن ها را خواند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He was quite unmoved by my anger.
[ترجمه گوگل]او از عصبانیت من کاملاً متاثر شده بود
[ترجمه ترگمان]او از خشم من متاثر شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. For those unmoved, the Ferris wheel spun its neon lights and the shooting galleries popped.
[ترجمه گوگل]برای کسانی که تکان نخوردند، چرخ و فلک چراغ‌های نئونی خود را چرخاند و گالری‌های تیراندازی ظاهر شدند
[ترجمه ترگمان]برای آن هایی که بی حرکت بودند، the چراغ های نئون خود را چرخ می زدند و گالری shooting باز می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The defendant's claims of self-defense left the jury unmoved.
[ترجمه گوگل]ادعاهای متهم مبنی بر دفاع از خود، هیئت منصفه را متاثر کرد
[ترجمه ترگمان]ادعای متهم برای دفاع از خود، هیات منصفه را تحت تاثیر قرار داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The bears seem unmoved by her appearance in and sudden disappearance from their lives.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد خرس ها از ظاهر او و ناپدید شدن ناگهانی از زندگی خود متاثر نشده اند
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که خرس ها در ناپدید شدن ناگهانی و ناپدید شدن ناگهانی از زندگی شان هیچ اثری ندارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بی حرکت (صفت)
still, vapid, frozen, otiose, static, stationary, motionless, immobile, unmoved, moveless, stabile

انگلیسی به انگلیسی

• impassive, unaffected, untouched, unfeeling
if you are unmoved by something, you are not emotionally affected by it.

پیشنهاد کاربران

not feeling any emotion
بی تفاوت، بدون هیچ احساسی، خنثی، بی اعتنا
Both men appeared unmoved as the judge read out their sentence
But Xi, unmoved by such excessive zeal, declined to sign anything
منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/unmoved?q=unmoved
بی اعتنا، بی تفاوت، بدون واکنش ( بی احساس، بی عاطفه، کسی که تحت تاثیر عواطف و هیجانات قرار نگرفته است )
بی تفاوت، بی احساس، بی روح، خونسرد
جدی، رک

بپرس