پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,٣٦٢)

بازدید
٧,٠٠٢
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. عنان گسیخته. مهار نشده ۲. بدون ممانعت. آزادانه ۳. بازبینی نشده مثال: We cannot allow such behavior to continue unchecked. ما نمی توانیم اجازه بده ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. وحشی شدن. دیوانه شدن. عنان اختیار از دست دادن ۲. از کنترل خارج شدن ۳. رم کردن مثال: the children are running amok بچه ها عنان اختیار از دست داده ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

حقوق دان مثال: women jurists sit on the tribunal زنان حقوق دان در هیئت داوری قرار گرفتند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کمرویی. حجب مثال: his shyness isn’t harmonious easily with Hollywood tradition کمرویی و حجب او یقینا با عرفِ هالیود سازگار نیست.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. موزون. هماهنگ. همساز ۲. سازگار. موافق. جور ۳. مسالمت آمیز ۴. آهنگین. خوش آهنگ مثال: his shyness isn’t harmonious easily with Hollywood tradition ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

بچه نگهداشتن. ازبچه نگاهداری کردن، بچه داری کردن مثال: Mrs. Hillman will babysit for us. خانم هیلمن برای ما بچه داری خواهد کرد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

حافظ. پاسدار مثال: The police are the preservers of law and order. پلیس ها حافظ قانون و نظم هستند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ولت مثال: V stands for volts �V� به معنی ولت است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

ارشدیت مثال: as to rank, the young officer had seniority over the old soldier. افسر جوان از نظر درجه بر سرباز پیر ارشدیت داشت.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. کلنجار رفتن. یکی به دو کردن ۲. کلنجار. داد و بیداد مثال: a squabble of long standing یک داد و بیداد طولانی مدت

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

داربست. چوب بست مثال: scaffolding blinded the windows داربست پنجره ها را پوشاند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. به احترام واداشتن ۲. مرعوب کردن مثال: they try to overawe you with science آنها سعی می کنند تو را با علم مرعوب کنند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. قرنطینه ۲. در قرنطینه نگهداشتن. قرنطینه کردن مثال: the ship was flying a quarantine flag کشتی پرچم قرنطینه را به اهتزار درآورده بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

سرزنش کردن. نکوهش کردن. ملامت کردن مثال: They had effrontery to upbraid others. آنها گستاخی این را داشتند که دیگران را سرزنش و ملامت کنند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

گستاخی. جسارت. وقاحت. پر رویی. بی شرمی مثال: They had effrontery to upbraid others. آنها گستاخی و جسارت این را داشتند که دیگران را سرزنش و نکوهش کنن ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

فرضیه مثال: the hypothesis I wish to advance in this article فرضیه ای {که} من آرزو می کنم در این مقاله ارائه بشود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

متجاوز. مهاجم مثال: the advance of the aggressors پیشروی مهاجمین

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. زعفران ۲. زعفرانی ۳. ( رنگ ) نارنجی روشن مثال: I can’t buy any saffron. It is so expensive. من نمی توانم زعفران بخرم. آن خیلی گران است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. پول نقد. نقدینگی. نقد ۲. پول ۳. نقد کردن ۴. سوء استفاده کردن مثال: a lack of cash has held up progress کمبود پول نقد جلوی پیشرفت را گرفت. کمبود ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. نشانه شوم. فال بد ۲. از وقوع ( چیزی ) خبر دادن. نشان ( چیزی ) بودن، دلالت کردن بر، گواهی دادن از مثال: a red sky in the morning usually presage ra ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. صرفه جویی ۲. راه صرفه جویی مثال: a mean between saving and splashing out یک میانه روی بین صرفه جویی و ولخرجی کردن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

سنگین. پر زحمت. شاق مثال: an onerous burden of responsibility یک بار سنگین از مسئولیت

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. خواب آلوده. خموده. بی حال. کسل ۲. رخوت آلود. افسرده کننده. کسالت اور مثال: Hot and humid weather makes me lethargic اب و هوای گرم و مرطوب من را خ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کسل کننده. ملال آور. خسته کننده مثال: these poems are rather tedious این اشعار نسبتا خسته کننده و ملال آور هستند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. آرامش بخش. ارام ۲. ( آب و هوا ) رخوت آور. سست کننده مثال: a relaxing dip in the pool یک اب تنی آرامش بخش در استخر

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. فرو کردن در آب. ۲. فرو رفتن در آب ۳. غوطه ور شدگی. غوطه وری ۴. غسل مثال: The wood had become swollen from prolonged immersion. چوب از غوطه ور شدن ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. وحشی. بربر ۲. بی ذوق. بی شعور ۳. بی فرهنگ. بی تمدن مثال: the town fell to the barbarians شهر به تصرف بربرها و وحشی ها در آمد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. عقب ماندن. عقب افتادن. ۲. عقب ماندگی. واماندگی. کندی ۳. فاصله. شکاف مثال: the other walkers lag behind. بقیه پیاده روی کننده ها عقب افتادند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. راه نورد. پیاده روی کننده ۲. رهرو ۳. ( پزشکی ) واکر. راهبر مثال: the other walkers fell behind بقیه پیاده روی کننده ها عقب افتادند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

اطاعت کردن. پیروی کردن مثال: he won't comply with their demands او از مطالبات آنها پیروی نخواهد کرد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

تی شرت مثال: I bought a tee shirt for my daughter. من برای دخترم یک تی شرت خریدم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٧

نفرت انگیز. مشمئز کننده مثال: to desert was despicable in their eyes

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. هیز نگاه کردن به ۲. چشم چرانی کردن ۳. نگاه هیز مثال: Ogling young women in the street چشم چرانی کردنِ زنان جوان در خیابان نگاه هیز کردن به زنان ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. نیمه وقت ( در مقابل تمام وقت ) ۲. ( فوتبال و غیره ) وقت بین دو نیمه بازی. هاف تایم مثال: I am looking for a half - time work. من دنبال یک کار نیم ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. متوازن. متعادل ۲. هماهنگ. متناسب ۳. جامع. جامع الاطراف مثال: Eat balanced proportion of food خوردن سهم متعادل و متناسبی از غذا.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

خوره تلویزیون. تنبل مثال: Come on! Stop being a couch potato! یالا بجنب! دست از خوره تلویزیون بودن بردار. یالا بجنب! اینقدر تنبل نباش.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

گوشی. هدفون مثال: Listening to music by headsets can be harmful to one’s hearing and even brain. گوش دادن به موسیقی با هدفون و گوشی می تواند برای شن ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. ( سیاست ) میان دوره ای ۲. ( امتحان و غیره ) میان ترم مثال: We have a midterm exam tomorrow. فردا یک امتحان میان ترم داریم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. اجتماعی. معاشرتی ۲. خوش مشرب. خون گرم. زود آشنا ۳. گرم. پر شور. باحال مثال: Art makes people more creative and sociable. هنر آدمها را خلاق تر و ا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

خسته. کسل. بی حوصله. بی حال مثال: I was bored and tired when we arrived. من وقتی رسیدیم بی حوصله و خسته بودم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

مثال: a skillful painter یک نقاش چیره دست و ماهر By handicrafts, we mean making decorative items in a skillful way using our hands بوسیله صنایع دستی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. هوا - فضا ( = جو و فضای بالای جو ) ۲. هوا - فضایی مثال: Britain is leading the way in aerospace technology بریتانیا ابتکار عملِ تکنولوژی هوافضا ر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

ازادی خواهی. آزادمنشی مثال: He was concerned over growing liberalism in the Church. او نگران رشد لیبرالیسم و آزادی خواهی در کلیسا بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

فاقد شرایط لازم. فاقد صلاحیت مثال: fielding an ineligible player به کار گرفتن یک بازیکن فاقد صلاحیت

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. ( ماده ) افزودنی ۲. جمع پذیر. جمعی ۳. جمع شونده. افزایشی مثال: additives for fining wine افزودنی هایی برای خالص کردن شراب

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. وحشت زده. سراسیمه. دستپاچه. هول ۲. ناشی از وحشت مثال: panicky onlookers ran for cover تماشاچی های وحشت زده دنبال حفاظ و پناه دویدند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

( ساختمان ) نشست مثال: ( Brit. ) your policy provides cover against damage by subsidence سیاستِ شما، بیمه ی در برابر خسارت بوسیله نشست {ساختمان} را ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. سنگ کاری ۲. بنای سنگی ۳. ( به صورت جمع ) محل سنگ تراشی. سنگ تراشی مثال: the stonework was painted with pastel paint سنگ کاری با رنگ پاستل نقاشی ش ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. مداد شمعی ۲. مداد رنگی ۳. گچ رنگی ۴. با مداد شمعی یا مداد رنگی کشیدن مثال: water thinned out the crayon into a wash آب، مداد شمعی را به یک لایه ی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سراسیمه کننده. خجل کننده مثال: she threw a withering glance at him. او به مرد نگاه اجمالی خجل کننده ای انداخت