پیشنهادهای آرمان بدیعی (٥,٦٢١)
حدس زدن. گمان بردن. فهمیدن مثال: What should we do to sense or intuit a person's thoughts or motives? ما برای احساس کردن یا فهمیدن افکار و انگیزه ه ...
۱. درمانی. ۲ شفا بخش مثال: Exercising in warm water can be therapeutic for people with physical injuries. ورزش کردن در آب گرم می تواند برای افرادی ک ...
ربط. ارتباط مثال: When you feel I understand them, then we'll see whether my proposal has any relevance or not. ' وقتی که شما احساس کردید من آنها را ...
{پزشکی} تشخیص مثال: the timely diagnosis of a disease تشخیص به موقع یک بیماری
فضول، فضولانه، ناخواسته. مداخله گرانه مثال: she could sense on officious tone in his voice. او می توانست لحن مداخله گرانه را در صدایش احساس کند.
مخرج {کسر}. وجه مشترک. ویژگی مشترک common denominator {ریاضی} مخرج مشترک مثال: I think the only common denominator of success is hard work. من فکر م ...
مُتل. راه سرا. مسافرخانه مثال: We are looking for an economy motel. ما دنبال یک مسافرخانه ارزان هستیم.
۱. {روانشناسی} کودن ۲. آدم احمق. ابله مثال: The school's great, Mom and Dad are great, and I'm a moron. مدرسه عالی است، بابا و مامان عالی هستند و من ...
کوه یخ. یخ شناور مثال The ship hit an iceberg and went under. کشتی به یک کوه یخ برخورد کرد و به زیر {آب} رفت. اصطلاح tip of the iceberg به معنی: ن ...
۱. در امتحان {درسی} رد شدن. {درسی را} افتادن ۲. {کسی را} در امتحان رد کردن. مردود کردن ۳. رد شدن. مردود شدن مثال: "I'm going to flunk, Dad. بابا من ...
۱. بی شمار. خارج از شمار ۲. بدون شماره مثال: There are unnumbered stars in the sky. ستاره های بی شماری در آسمان هست.
۱. مذاکره کننده ۲. طرف مذاکره یا معامله مثال: He is a negotiator of considerable skill. او مذاکره کننده ای با مهارتی قابل توجه است.
شاملِ. دارایِ / محتوی. حاوی. متضمن مثال: do not remove the label containing the manufacturer's name and the item's price! برچسبی که شامل نام تولید ک ...
۱. بی ثمر. بی حاصل. بی نتیجه. بی فایده ۲. نابارور. غیر حاصلخیز. ۳. {وقت} تلف شده مثال: It was an unproductive meeting because no one was willing to ...
۱. خلقیات. روحیات. طرز فکر ۲. ویژگی. خصیصه. خصلت مثال: His book captures exactly the ethos of Elizabethan England. کتاب او دقیقا ویژگی {و خصیصه} دو ...
۱. غم انگیزی. اسفناکی. رقت باری ۲. وضع غم انگیز. حالت رقت بار ۳. تاثر . ترحم مثال: Her suffering made me feel pathos. درد او باعث شد من احساس تاثر ...
عدم پایبندی. بدون پایبندی مثال: It should not be imagined that this incompatibility is solely due to adhering to religion where one side adheres to r ...
۱. غول آسا. عظیم ۲. پر زرق و برق. نمایشی ۳. بلندپروازانه. واهی ۴. متکبرانه. خودنمایانه مثال: He's always producing grandiose plans that never work. ...
قابل نفوذ . قابل تاثیر مثال: Because you really listen, you become influenceable. چون شما واقعا گوش می دهید، قابل تاثیر می شوید.
تنش زا. پر تنش. پر فشار مثال: She had a stressful job as a sales representative. او به عنوان یک نماینده فروش یک شغل پر تنش داشت.
نامناسب. به طرز نامناسبی مثال: She was inappropriately dressed for a funeral. او برای یک مراسم خاکسپاری به طور نامناسبی لباس پوشیده بود.
طرفدار. حامی. پشتیبان. مُبلغ مثال: one of the proponents of reforming the election laws. یکی از طرفداران اصلاح قوانین انتخابات
۱. {مربوط به} افتتاح یا گشایش. افتتاحی ۲. سخنرانی افتتاحی {افتتاحیه} / آغازین مثال: the inaugural meeting of the committee جلسه افتتاحیه مجلس an inau ...
تسریع کردن مثال: Modern technology catalyzed tremendous economic growth in China. تکنولوژی مدرن رشد اقتصادی فوق العاده در چین را تسریع کرد.
۱. متحد کردن ۲. یکسان کردن. یکنواخت کردن مثال: It is possible to unify the world and abolish war. متحد کردن جهان و از بین بردن جنگ امکان پذیر است.
۱. راه یاب ۲. پیشگام. مبتکر مثال: You become a pathfinder. تو یک پیشگام و مبتکر می شوی.
پیشگام. پیشاهنگ. پیش کسوت مثال: You become a trailblazer, a pathfinder. تو یک پیشگام و مبتکر می شوی.
بهم امیختن، بهم مخلوط کردن. ( در هم ) آمیختن. مثال: If you plant two plants close together, the roots commingle and improve the quality of the soil ...
با همکاری یکدیگر. هم افزاگونه مثال: When you communicate synergistically, you are simply opening your mind and heart and expressions to new possibili ...
بکر. دست نخورده. بهره برداری نشده. به کار گرفته نشده. استفاده نشده مثال: This represents one of the great tragedies and wastes in life, because so m ...
غیر قابل پیش بینی. مثال: Almost all creative endeavors are somewhat unpredictable. تقریبا تمام تلاش های خلاقانه تا حدی غیر قابل پیش بینی هستند.
تصادفی. شانسی. الله بختکی مثال: They often seem ambiguous, hit - or - miss, trial and error. آنها اغلب مبهم، تصادفی و آزمون و خطا به نظر می رسند.
هراس انگیز. نگران کننده. تکان دهنده مثال: they find it unnerving and unpleasant to be involved with. آنها درگیر شدن با آن را نگران کننده و ناخوشاین ...
پیش بینی پذیری مثال: Their need for structure, certainty, and predictability is too high. نیاز آنها به ساختار، اطمینان و پیش بینی پذیری بسیار بالا ا ...
۱. محسوس. ملموس. ۲. آشکار. واضح. مشهود مثال: yet it's almost palpable to the people involved. آن هنوز تقریبا برای مردمی که درگیر هستند آشکار {و محس ...
۱. منسجم. همبسته. متحد ۲. متحد کننده. پیوند دهنده ۳. چسبناک ۴. {فیزیک} همدوس. {مربوط به} همدوسی مثال: Iran has a cohesive team. ایران یک تیم متحد { ...
مسحور. مفتون. شیفته مثال: In fact, I was almost mesmerized by it because it seemed so magical and creative. در حقیقت من تقریبا شیفته آن بودم چون او ...
صورت جمع کلمه �alumnus� است به معنی: فازغ التحصیلان. دانش آموختگان مثال: For years, alumni meetings were held among members of that class. برای سالی ...
فارغ التحصیل. دانش آموخته مثال: I am an alumnus of the University of Colorado. من دانش آموخته ی دانشگاه کلوریدا هستم.
۱. فاش شدن. ۲. اتفاق افتادن. پیش امدن ۳. عرق کردن مثال: It soon transpired that there were disagreements among them. آن خیلی زود فاش شد که بین آنها ...
به طور نامفهومی مثال: George mumbled incoherently to himself. گیورگ به طور نامفهومی زیر لب با خودش حرف می زد.
غیر خلاقانه. غیر مبتکرانه. عاری از خلاقیت مثال: They were usually predictable, uncreative, and boring. آنها معمولا قابل پیش بینی و عاری از خلاقیت و ...
دلهره. دلشوره. نگرانی. اضطراب مثال: We read the list of the casualties with trepidation. ما با دلشوره و اضطراب فهرست تلفات را خواندیم.
دوباره زنده کردن. از نو خلق کردن. بازآفرینی کردن مثال: The group recreated several Greek plays. گروه چندین نمایشنامه یونانی را باز آفرینی کردند.
حالت دفاعی. موضع دفاعی مثال: He felt a certain defensiveness about his position. او درباره موقعیت اش حالت دفاعی مسلمی را احساس کرد.
خستگی پرواز {ناشی از اختلاف ساعت} مثال: The only bad thing is the jet lag. تنها بدی که هست خستگی پرواز است.
۱. بیمار. مریض ۲. بی رونق. کساد مثال: He was an ailing old man. او یک پیرمرد بیمار بود.
۱. عدم حساسیت ۲. بی شعوری. بی توجهی مثال: I was ashamed at my insensitivity towards her. من به {خاطر} بی توجهی ام نسبت به او شرمنده بودم.
سور خانه نو. ولیمه خانه نو مثال: We're having a housewarming party on Friday if you'd like to come. اگه دوست داشته باشی بیایی ما روز جمعه یک مهمانی ...
مغز متفکر ۲. طراح اصلی {چیزی} بودن. مغز متفکر {کاری} بودن مثال: the mastermind behind that robbery. مغز متفکر {و طراح اصلی} پشت آن سرقت.