پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٣٦٢)
1. ( وسیله ) بادنما 2. آدم دمدمی 3. چیز متغیر مثال: a steeple crowned by a gilded weathercock بر فراز برج کلیسا یک بادنمای طلاکاری شده قرار داشت.
1. طلاکاری شده. زر اندود. تذهیب شده 2. اعیان. ثروتمند مثال: a steeple crowned by a gilded weathercock بر فراز برج کلیسا یک بادنمای طلاکاری شده قرار ...
1. برج مناره دار 2. برج کلیسا. برج ناقوس مثال: a steeple crowned by a gilded weathercock بر فراز برج کلیسا با یک بادنمای طلاکاری شده قرار داشت.
1. لانه. کنام 2. مخفیگاه 3. پاتوق 4. گوشه دنج. خلوتگاه مثال: David was closeted in his den دیوید در مخفیگاه خودش پنهان شده بود.
1. اداری 2. دیوان سالاری 3. خشک. مقرراتی 4. ( مستلزم ) کاغذبازی مثال: bureaucratic clowns مقلدین خشک و مقرراتی
تماشاچی. تماشاگر مثال: a cluster of spectators دسته ای از تماشاگران The craven spectators did nothing to help the defenseless victim. تماشاگران ت ...
صرفا. کاملا مثال: responses based purely on emotion پاسخ ها کاملا بر اساس هیجان استوار شده بود.
کشیش ساده مثال: his engagement as a curate استخدام او به عنوان یک کشیش ساده
کنایه مثال: a coarse innuendo یک کنایه ی بی ادبانه و زشت
1. بزرگ. عظیم 2. سنگین. حجیم 3. چشمگیر. برجسته 4. وسیع. گسترده مثال: arches supported by massive columns تاقهای قوسی شکل بوسیله ستونهای بزرگ و عظیم ...
1. تماشاخانه 2. نمایش ساز و آوازی. تاتر روحوضی مثال: a music hall comic یک هنرپیشه ی کمدی تماشاخانه
1. آدم شرور. شر 2. مجرم. جنایتکار 3. ( فیلم. نمایش. داستان ) شخصیت منفی. ضد قهرمان مثال: many people have been tricked by villains with false identit ...
1. با ابهت 2. حیرت انگیز مثال: she imaged imposing castles او قلعه های با ابهت و حیرت انگیز را تصور کرد.
1. پاستل. گچ رنگی 2. نقاشی پاستل یا گچ رنگی 3. رنگ خفیف. رنگ روشن 4 ( رنگ ) خفیف. کم رنگ. روشن مثال: I work in pastels a lot من خیلی زیاد با پاستل ک ...
1. ( لباس زنانه ) تونیک 2. ( نظامی ) فرنج مثال: his tunic was gathered at the waist لباس تونیک اش در کمر چین داده شده بود.
1. تجدید سازمان کردن 2. از نو سر و سامان دادن به مثال: my advice is to reorganize the project توصیه من از نو سر و سامان دادن به پروژه است.
1. زهکشی 2. زهاب 3. فاضلاب 4. لوله فاضلاب مثال: weeds can block drainage ditches علفهای هرز می توانند جوی های زهکشی را مسدود کنند.
گمنام ماندن. گمنامی . ناشناس ماندن. ناشناخته بودن مثال: they demanded complete anonymity آنها بر ناشناس ماندن کامل پافشاری کردند.
عجیب و غریب. باور نکردنی مثال: a bizarre train of events یک زنجیره از حوادث عجیب و غریب و باور نکردنی
1. تعهد. التزام. تضمین 2. قرارداد. تعهدنامه. قول نامه 3. اوراق قرضه 4. پیوند 5. چسبندگی. اتصال 6. ( بصورت جمع ) کند و زنجیر. بند 7. قید. قید و بند 8. ...
1. در دسترس 2. قابل دسترسی. دست یافتنی 3. تاثیر پذیر. نفوذ پذیر 4. قابل فهم. همه کس فهم مثال: the island is readily accessible جزیره به راحتی در دست ...
1. سهمیه . جیره 2. جیره بندی کردن. سهمیه بندی کردن 3. جیره دادن. سهمیه دادن مثال: niggardly rations جیره ها و سهمیه های اندک
1. چیدن. قیچی کردن . قطع کردن. زدن 2. قطع 3. برش. تکه 4. ( جنس ) ارزان. مفت مثال: snip the fabric longitudinally. پارچه را از طول برش بده.
شش ضلعی مثال: irregularly hexagonal شش ضلعی بی قائده و نامنظم
جوانه ( گیاه ) ، گیاه نورسته مثال: time to bed out the seedlings زمان نشا کردن جوانه ها
رادون. گاز رادون مثال: radon gas emanation انتشار گاز رادون
بولشویسم مثال: the evolution of Bolshevism سیر تکامل و تحول بلشویسم
نژادی مثال: racial discrimination تبعیض نژادی
سوختهای کانی. سوختهای سنگواره ای. سوختهای فسیلی مثال: the consumption of fossil fuels مصرف سوختهای فسیلی
1. سراسری . سرتاسری. عمومی 2. ملی 3. در سرتاسر کشور. در سطح کشور. مثال: the film was broadcast nationwide فیلم در سرتاسر کشور پخش شده بود.
1. ( باد ) سوزدار. گزنده 2. ( صدا ) گوشخراش 3. نافذ 4. عمیق. عمقی 5. تند. تیز. بران مثال: his piercing gaze نگاه خیره ی تند و تیز و نافذ او
1. جریان . گردش 2. جریان خون. گردش خون 3. انتشار. اشاعه 4. ( مجله و روزنامه ) تیراژ مثال: a stimulating effect on the circulation یک اثر تحریک کننده ...
1. ملکی 2. ملاک. زمین دار مثال: a member of the landed gentry یک عضو از اشرافِ زمین دار
1. ادعا. اظهار 3. اتهام مثال: a deceitful allegation یک ادعای فریب کارانه
1. اطاعت 2. پیروی 3. قبول. پذیرش. موافقت. رضایت. تسلیم مثال: they can compel compliance آنها می توانند تسلیم {شدن} را تحمیل کنند
1. ملتمسانه. پر از خواهش و تمنا 2. خواهش و تمنا. التماس مثال: she was deaf to their pleading او در برابر خواهش و تمنای آنها بی اعتنا بود.
مرد مسلح. فرد مسلح مثال: He gazed fearlessly at the gunman. او بدون ترس و واهمه به مرد مسلح خیره شد. he was targeted by a gunman او توسط یک مرد مسل ...
پایانی. آخری مثال: the concluding paragraph پاراگرف آخری و پایانی
مربوط به متن. در متن مثال: textual commentary شرح و تفسیرِ مربوط به متن
( فلسفه ) مابعدالطبیعه. متافیزیک مثال: politics and metaphysics collide با هم تضاد داشتنِ سیاست مدون و متافیزیک
جاده کمربندی مثال: a collision on the ring road یک تصادف بر روی جاده کمربندی
1. کفن 2. لفافه 3. کفن کردن 4. در لفافه پیچیدن 5. پوشاندن. مخفی کردن مثال: her past is shrouded in mystery گذشته ی او در یک ابهام پوشیده شده.
( گیاه شناسی ) مخروطیان. درختان مخروطی مثال: a valley clothed in conifers دره ای پوشیده از درختان مخروطی ( رسته ای از درختان شبیه کاج که میوه ی مخروط ...
1. موجه. قابل قبول. پذیرفتنی. معقول 2. ( دروغگو. شیاد ) ماهر. ظاهرفریب مثال: it sounded plausible enough on the surface آن در نگاه اجمالی اول به اندا ...
1. بطور موضعی. موضعی 2. در محل. از محل 3. به طور منطقه ای. در سطح منطقه مثال: he farmed locally او در سطح منطقه کشاورزی و زراعت می کرد. او در محل ک ...
1. تغییر و تبدیل دادن در 2. ( کابینه ) ترمیم کردن 3. ( بازی ورق ) بر زدن 4. ( کابینه ) ترمیم مثال: backbenchers muttered about the reshuffle پشت نشی ...
آرد زده مثال: a floured surface یک رویه ی آرد زده
مارپیچ. پیچ در پیچ مثال: serpentine curves of the river پیچ و خم های مارپیچ رودخانه
( رنگ ) مایل به خاکستری . تقریبا خاکستری مثال: some sort of greyish mush یک نوعی خمیر نرم مایل به خاکستری
فصاحت. بلاغت. زبان آوری. سخنوری مثال: his characteristic eloquence سخنوری و فصاحت و بلاغت مخصوص او