plank

/ˈplæŋk//plæŋk/

معنی: قسمت، قطعه، تخته، واحد، قسمتی از برنامه، تخته میز و پیشخوان مهمانخانه، تخته تخته کردن، تخته پوش کردن
معانی دیگر: الوار، درود، پاسار، گداره، توفال، (حزب) مرام، برنامه، آرمان، تخته کوب کردن، الوار دار کردن، (ماهی یا گوشت و غیره) روی تخته پختن، (عامیانه) محکم قرار دادن، تالاپی انداختن، طقی انداختن، (عامیانه) پول دادن، پرداختن، سلفیدن، رجوع شود به: planking، پایه، نگهدار، اساس

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a length of wood similar to, but thicker than, a board.
مشابه: batten, beam, board, boards, clapboard, lath, lumber, scantling, slat, two-by-four, wood

(2) تعریف: such lengths of wood collectively.

(3) تعریف: one of the statements or proposed policies in a political party's platform.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: planks, planking, planked
• : تعریف: to provide or cover with planks.
مشابه: batten, board, clapboard

جمله های نمونه

1. a plank awash in a stormy sea
تخته ای که در دریای متلاطم شناور است

2. the party's plank calls for a tax cut
برنامه ی حزب کاهش مالیاتی را دربر می گیرد.

3. walk the plank
(دزدان دریایی با اسیران چنین می کردند) بستن چشم و وادار کردن به راه رفتن روی الواری که از کشتی به بیرون امتداد داشت

4. i saw a plank edgeways
تخته ای را از پهلو (از ضخامت و نه از طول یا عرض) دیدم.

5. Clamp one end of the plank to the edge of the table.
[ترجمه گوگل]یک انتهای تخته را به لبه میز محکم کنید
[ترجمه ترگمان]گیره کاغذ را به لبه میز نزدیک می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. A wooden plank bridged the stream.
[ترجمه گوگل]یک تخته چوبی روی رودخانه پل می زد
[ترجمه ترگمان]یک تخته چوبی از میان نهر گذشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. We used a plank to cross the ditch.
[ترجمه گوگل]از یک تخته برای عبور از خندق استفاده کردیم
[ترجمه ترگمان]از یک الوار برای عبور از نهر استفاده کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. She sawed the plank in half.
[ترجمه گوگل]تخته را از وسط اره کرد
[ترجمه ترگمان]تخته را با دو پاره کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Frank put the first plank down and nailed it in place.
[ترجمه گوگل]فرانک اولین تخته را پایین آورد و در جای خود میخ کرد
[ترجمه ترگمان]فرانک اولین تخته را روی زمین گذاشت و به جای خود میخکوب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The central plank of the bill was rural development.
[ترجمه گوگل]محور اصلی این لایحه توسعه روستایی بود
[ترجمه ترگمان]تخته مرکزی این لایحه توسعه روستایی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The plank was set against the wall.
[ترجمه گوگل]تخته به دیوار چیده شده بود
[ترجمه ترگمان]تخته به دیوار چسبیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Encouraging people to shop locally is a central plank of his environment policy.
[ترجمه گوگل]تشویق مردم به خرید محلی یکی از اصلی‌ترین خط مشی‌های محیط‌زیست او است
[ترجمه ترگمان]تشویق مردم به خرید محلی، یک تخته مرکزی سیاست محیط او است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. A plank of wood bridged the stream.
[ترجمه گوگل]یک تخته چوبی روی رودخانه پل می زد
[ترجمه ترگمان]یک تخته سنگی از میان نهر گذشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Plank down your one hundred dollars.
[ترجمه گوگل]صد دلارت رو کم کن
[ترجمه ترگمان] تو صد دلار به من دادی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

قسمت (اسم)
detachment, section, party, leg, share, portion, sect, lot, division, dole, proportion, segment, canton, arm, chapter, department, ratio, plank, feck, parcel, percentage, compartment, snick, grist, internode, kismet, rasher, whang

قطعه (اسم)
section, tract, lump, bit, part, share, portion, lot, passage, stretch, fragment, segment, mainland, block, panel, piece, goblet, dab, bloc, plank, slab, plat, plot, doit, internode, nugget, pane, snip

تخته (اسم)
stock, shield, sheet, board, plank, lumber, tablet, ledger

واحد (اسم)
measure, one, unit, unity, monad, plank, module

قسمتی از برنامه (اسم)
plank

تخته میز و پیشخوان مهمانخانه (اسم)
plank

تخته تخته کردن (فعل)
plank

تخته پوش کردن (فعل)
board, plank

تخصصی

[عمران و معماری] الوار - تخته
[زمین شناسی] الوار

انگلیسی به انگلیسی

• long flat piece of wood; board; political platform
cover with planks, cover with thick boards
a plank is a long rectangular piece of wood.
the main plank of a political campaign is the main principle on which the campaign is based.

پیشنهاد کاربران

an exercise in which you hold your body straight and parallel to the floor while resting on your toes and hands or elbows
ورزشی که در آن بدن خود را صاف و موازی با زمین نگه می دارید، در حالی که روی انگشتان پا و دست ها یا آرنج های خود قرار می گیرید
...
[مشاهده متن کامل]

Planks are very good for strengthening your core.

plankplank
منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/plank
تخته
∆ He has more trust in that wood plank than I have trust in my girlfriend
ارکان
اسگل. احمق. نادون. کودن
آرمان/اساس/جنبه اساسی
an important aspect of sth, on which it is baswd
plank ( حمل‏ونقل دریایی )
واژه مصوب: تخته 2
تعریف: الواری که برای عملیات چوب کاری و مصارف دیگر در درون و بیرون شناور از آن استفاده می شود
( عامیانه ) محکم قرار دادن، تالاپی انداختن، طقی انداختن
walk the plank
[Idiom]
​ ( in the past )
to walk along a board placed over the side of a ship and fall into the sea, as a punishment
Equal pay for equal work is an important plank of feminism.
حقوق مساوی برای کار مساوی از اصول عمده فعالیت های سیاسی فمنیست هاست.
اصل یا ویژگی مهم در برنامه حزب یا گروه سیاسی
جنبه مهم، ارمان
اساس اصل اصالت
An important aspect of some things
حالت ورزشی درازکش روی پنجه پاو آرنج و سطح بدن در حالت یکنواخت و تخت و بدن از زمین جداست
حالت ورزشی درازکش روی پنجه پاو آرنج و سطح بدن در حالت یکنواخت و تخت
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس