quiver
/ˈkwɪvər//ˈkwɪvə/
معنی: ارتعاش، ترکش، تیردان، در تیردان قرار گرفتن، بهدف خوردن، لرزیدن
معانی دیگر: جنبیدن، مرتعش بودن، شیبیدن، لرزه، لرزش، تنبش، شگا، تیرکش
بررسی کلمه
فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )
حالات: quivers, quivering, quivered
حالات: quivers, quivering, quivered
• : تعریف: to shake or tremble slightly.
• مترادف: pulsate, tremble, vibrate
• مشابه: shake, shiver
• مترادف: pulsate, tremble, vibrate
• مشابه: shake, shiver
- Her chin quivered as she wept and begged for mercy.
[ترجمه گوگل] چون گریه می کرد و التماس رحمت می کرد، چانه اش می لرزید
[ترجمه ترگمان] همچنان که اشک می ریخت، چانه اش می لرزید و التماس می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] همچنان که اشک می ریخت، چانه اش می لرزید و التماس می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: quivery (adj.), quiveringly (adv.), quiverer (n.)
مشتقات: quivery (adj.), quiveringly (adv.), quiverer (n.)
• : تعریف: a slight shake or tremble.
• مترادف: palpitation, shiver, tremor
• مشابه: shake, thrill, trepidation
• مترادف: palpitation, shiver, tremor
• مشابه: shake, thrill, trepidation
- I put my arm around the frightened child and felt the quiver of her shoulders.
[ترجمه گوگل] بازویم را دور کودک ترسیده گرفتم و لرزش شانه هایش را حس کردم
[ترجمه ترگمان] دستم را دور بچه وحشت زده گذاشتم و لرزش شانه هایش را احساس کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دستم را دور بچه وحشت زده گذاشتم و لرزش شانه هایش را احساس کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We could hear the quiver in his voice as he nervously addressed the audience.
[ترجمه گوگل] هنگامی که با عصبانیت حضار را مورد خطاب قرار می داد، صدای لرزش را در صدای او می شنیدیم
[ترجمه ترگمان] ما می توانستیم صدای لرزش صدایش را وقتی که با حالتی عصبی مخاطب قرار می داد، بشنویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما می توانستیم صدای لرزش صدایش را وقتی که با حالتی عصبی مخاطب قرار می داد، بشنویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• (1) تعریف: a case designed to hold and transport arrows, often strapped to the back or waist.
- He adjusted the position of his quiver so that his arrows were in easy reach.
[ترجمه گوگل] او موقعیت تیرهایش را طوری تنظیم کرد که تیرهایش به راحتی در دسترس باشد
[ترجمه ترگمان] او موقعیت quiver خود را تنظیم کرد تا تیره ای تیرها به آسانی به آن دسترسی پیدا کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او موقعیت quiver خود را تنظیم کرد تا تیره ای تیرها به آسانی به آن دسترسی پیدا کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: enough arrows to fill such a case.
جمله های نمونه
1. the quiver of leaves in the breeze
لرزش برگ ها در نسیم
2. The memory of that day made him quiver with anger.
[ترجمه گوگل]خاطره آن روز او را از عصبانیت به لرزه در آورد
[ترجمه ترگمان]خاطره آن روز او را از خشم تکان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]خاطره آن روز او را از خشم تکان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. Jane couldn't help the quiver in her voice.
[ترجمه مسعود] جین نتوانست جلو لرزش صدایش را بگیرد|
[ترجمه گوگل]جین نمیتوانست صدایش را مهار کند[ترجمه ترگمان]جین نمی توانست به لرزش صدایش کمک کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. Can you feel a quiver of her hands?
[ترجمه مسعود] میتوانی لرزش در دستانش را احساس کنی؟|
[ترجمه گوگل]آیا می توانید لرزش دستان او را احساس کنید؟[ترجمه ترگمان]آیا می توانید یک لرزش دست او را احساس کنید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. I felt a quiver of excitement run through me.
[ترجمه گوگل]احساس کردم لرزشی از هیجان در وجودم جاری شد
[ترجمه ترگمان]احساس کردم لرزشی از هیجان وجودم را فرا می گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]احساس کردم لرزشی از هیجان وجودم را فرا می گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. A quiver of expectancy ran through the audience.
[ترجمه گوگل]لرزه ای از توقع در میان تماشاگران جاری شد
[ترجمه ترگمان]لرزشی از امید در میان حضار گذشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]لرزشی از امید در میان حضار گذشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. The opening bars of the music sent a quiver of excitement through the crowd.
[ترجمه گوگل]میلههای آغازین موسیقی لرزهای از هیجان را در میان جمعیت پخش کرد
[ترجمه ترگمان]صدای باز شدن صدای موسیقی لرزشی از میان جمعیت به گوش رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]صدای باز شدن صدای موسیقی لرزشی از میان جمعیت به گوش رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. I felt a quiver of panic.
[ترجمه گوگل]لرزه ای از وحشت را احساس کردم
[ترجمه ترگمان]لرزشی از وحشت سراپای وجودم را فرا گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]لرزشی از وحشت سراپای وجودم را فرا گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. He felt not a quiver of fear, not a doubt of his own powers.
[ترجمه گوگل]او نه یک لرزش ترس احساس می کرد، نه شکی در قدرت خود
[ترجمه ترگمان]او لرزشی از ترس نداشت، بدون شک به قدرت خودش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]او لرزشی از ترس نداشت، بدون شک به قدرت خودش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. An ivory quiver hung upon her left shoulder and in her hand was a bow.
[ترجمه گوگل]تیر عاج بر شانه چپ او آویزان بود و در دستش کمانی بود
[ترجمه ترگمان]لرزشی از عاج بر شانه چپش آویخته بود و در دستش کمان داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]لرزشی از عاج بر شانه چپش آویخته بود و در دستش کمان داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. Its inhabitants quiver with curiosity whenever the desert train discharges a consignment of tourists.
[ترجمه گوگل]هر زمان که قطار صحرا محموله ای از گردشگران را تخلیه می کند، ساکنان آن از کنجکاوی می لرزند
[ترجمه ترگمان]هر وقت که قطار صحرا محموله ای از توریست ها را تخلیه می کند، ساکنانش از کنجکاوی می لرزند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]هر وقت که قطار صحرا محموله ای از توریست ها را تخلیه می کند، ساکنانش از کنجکاوی می لرزند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. So with his trusty bow and a quiver full of arrows he set out to prove everyone else wrong.
[ترجمه گوگل]بنابراین با کمان قابل اعتماد خود و یک تیر پر از تیر او تصمیم گرفت تا ثابت کند که دیگران اشتباه می کنند
[ترجمه ترگمان]پس با آن تعظیم و کمانش که پر از تیر بود، بیرون رفت تا همه را اشتباه نشان دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]پس با آن تعظیم و کمانش که پر از تیر بود، بیرون رفت تا همه را اشتباه نشان دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. Never a quiver or a moan.
[ترجمه گوگل]هرگز یک تپش یا ناله
[ترجمه ترگمان]هرگز یک لرزش یا ناله وجود ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]هرگز یک لرزش یا ناله وجود ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. However, their bottom lips still quiver when the ball is stolen from them.
[ترجمه گوگل]با این حال، وقتی توپ از آنها دزدیده می شود، لب های پایینی آنها هنوز می لرزد
[ترجمه ترگمان]با این حال، وقتی توپ از آن ها دزدیده شد، لب هایش هنوز تکان می خورند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]با این حال، وقتی توپ از آن ها دزدیده شد، لب هایش هنوز تکان می خورند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
15. He extended a hand: not a quiver.
[ترجمه گوگل]او دستی دراز کرد: نه یک کوچولو
[ترجمه ترگمان]دستش را دراز کرد؛ یک لرزش نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]دستش را دراز کرد؛ یک لرزش نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
مترادف ها
ارتعاش (اسم)
shake, vibration, tremble, shudder, shiver, quaver, tremolo, libration, vibrancy, quiver, plangency, vibratility
ترکش (اسم)
quiver
تیردان (اسم)
quiver
در تیردان قرار گرفتن (فعل)
quiver
بهدف خوردن (فعل)
quiver
لرزیدن (فعل)
shake, thrill, dither, grudge, flutter, throb, palpitate, flicker, bog, tremble, shudder, shiver, vibrate, twitter, trill, quail, dodder, flinch, quake, quiver, wince
به انگلیسی
• shiver, shudder; case for carrying arrows
shiver, quake, tremble, shudder
if something quivers, it shakes or trembles. verb here but can also be used as a singular noun. e.g. her whole body gave a slight quiver.
shiver, quake, tremble, shudder
if something quivers, it shakes or trembles. verb here but can also be used as a singular noun. e.g. her whole body gave a slight quiver.
پیشنهاد کاربران
محل نگهداری تیرهای تیرکمان
هراسان شدن، نگران شدن، مضطرب شدن
[1] لرزیدن، جنبیدن، تکاندن، ارتعاش، جنبش، اهتزاز
[2] تیردان، ترکش، جعبه
[2] تیردان، ترکش، جعبه
ارتعاش
Quiver velocity سرعت ارتعاشات سرعت نوسانی
Quiver velocity سرعت ارتعاشات سرعت نوسانی
quiver ( ورزش )
واژه مصوب: تیردان
تعریف: محفظه ای برای نگهداری تیرها
واژه مصوب: تیردان
تعریف: محفظه ای برای نگهداری تیرها