پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٢٧٧)
مد. موج. تب مثال: she rushed headlong to join the craze او عجولانه و نسنجیده برای پیوستن به مد هجوم برد.
1. ( نان. کیک و غیره ) پخت 2. سوزان. داغ مثال: grease a baking dish یک ظرف {مخصوص} پخت را چرب کن
یهود. یهودی مثال: they adhere scrupulously to Judaic law آنها به حد افراط به قانون یهود وفادار و پایبند هستند.
1. حق. حق قانونی. حق انحصاری 2. قدرت قانونی 3. امتیاز. امتیاز ویژه مثال: the royal prerogative حق انحصاری پادشاهی و سلطنتی
1. دیواری ( مربوط به ) نقاشی دیواری 2. نقاشی دیواری. دیوارنگاره مثال: a Belfast mural artist یک نقاش دیواری بلفستی
1. مخلوط کردن. قاطی کردن 2. مخلوط شدن. قاطی شدن 3. با هم تناسب داشتن. به هم آمدن. با هم جور بودن. مخلوط. امیزه مثال: blend the ingredients to a paste ...
1. ضد اب 2. ( لباس ) بارانی 3. ضد اب کردن مثال: waterproof plasters چسب زخمهای ضد آب
مجسمه کوچک. تندیسک مثال: a statuette made of plaster یک مجسمه ی کوچک/تندیسک ساخته شده از گچ
بیش از اندازه. بیش از حد لزوم مثال: the poll was unduly low تعداد آراء بیش از اندازه کم و اندک بود.
1. سادگی. بی آلایشی 2. آسانی 3. سهولت مثال: the essential simplicity of his style سادگی و بی آلایشی اساسی و بنیادی سبک او his style is marked by simp ...
1. بدخواه. مغرض. شیطان صفت. شریر 2. بدخواهانه. مغرضانه. موذیانه 3. شرارت بار مثال: malevolent existences موجودات شریر و شیطان صفت
1. ( واقع در ) حومه. حومه ای 2. دهاتی. پشت کوهی مثال: her suburban existence
پنبه نسوز مثال: he was exposed to asbestos او در معرض پنبه ی نسوز قرار گرفته شده بود.
هیئت نمایندگان مثال: they feasted the deputation آنها هیئت نمایندگان را مهمان کردند. آنها به افتخار هیئت نمایندگان ضیافت دادند.
( لقب ) قدیس. سِنت. سَن مثال: the feast of St Stephen عیدِ قدیس استفان
حسادت. رشک مثال: fierce, murderous jealousy حسادت شدید و کشنده I was distraught with jealousy من از حسادت پریشان و آشفته شده بودم.
سگ نگهبان مثال: a fierce black mastiff یک سگ نگهبان سیاهِ وحشی و درنده
بر هم زننده و اخلالگر {سخنرانی} مثال: I flattened a drunken heckler من یک اخلال گرِ سخنرانیِ مست را با خاک یکسان کردم.
مچاله. چروک مثال: Tom flattened the crumpled paper تام کاغذهای مچاله ( شده ) را صاف کرد.
بورس اوراق بهادار مثال: the company was floated on the Stock Exchange این شرکت در بورس اوراق بهادار تاسیس شده بود.
نرخ برابری ( ارز ) مثال: a floating exchange rate یک نرخ برابری ارزِ متغییر و شناور
1. مبادله. تبادل. رد و بدل 2. معاوضه. تعویض. عوض 3. ( ارز ) تبدیل 4. بورس 5. صرافی 6. مشاجره. بگو مگو. جر و بحث 7. مرکز تلفن. تلفن خانه 8. تهاتری. پا ...
1. نشت کردن 2. چکیدن 3. تراوش کردن. تراویدن مثال: the fluid seeps up the tube مایع از لوله نشت کرد.
1. الوار 2. تیر چهار تراش 3. چوب جنگلی. درختان جنگلی مثال: the grain of the timber رگه ی الوار
اوج هنر پیشگی. ستاره شدن مثال: they were groomed for stardom آنها برای ستاره شدن پرورش داده شده بودند.
1. ویکتوریایی 2. ( مربوط به ) عصر ملکه ویکتوریا 3. ( مجازی ) سنتی. خشک اندیش. قدیمی 4. شخص معاصر ملکه ویکتوریا مثال: the life and manners of Victoria ...
1. کهنه. مهجور. منسوخ 2. باستانی. قدیمی 3. ابتدایی. اولیه 4. از مد افتاده. مالِ عهد بوق مثال: In the sentence: "what manner of person is he?" manner ...
( صدا ) سیستم پخش چهار باندی مثال: quadraphony had arrived سیستم پخش چهار باندی متولد شده بود.
هنر سوارکاری مثال: he schooled her in horsemanship مرد، زن را در هنر سوارکاری تربیت کرد.
برجسته. نامی. مشهور. سرشناس. پرآوازه
هجی. املاء مثال: spelling mistakes اشتباهات املاء
1. مناسب. بجا. به موقع 2. مستعد. اماده. قابل 3. با استعداد. تیزهوش مثال: men are apt to mistake their own feelings مردها در فهم نادرست از احساسات خود ...
1. کتاب جلد نازک. کتاب جلد شمیز 2. جلد نازک. جلد شمیزی. شمیزی مثال: the paperback edition didn't appear for two years چاپ کتاب جلد نازک برای دو سال م ...
1. وفادار. صادق. صدیق 2. صادقانه. صمیمانه 3. فداکار. از خود گذشته 4. علاقه مند. شیفته. عاشق مثال: they appeared to be completely devoted آنها کاملا و ...
ماهی تابه مثال: my brothers don't know a saucepan from a frying pan برادران من قابلمه را از ماهی تابه تشخیص نمی دهند.
1. چپ گرا. چپی 2. چپ گرایانه مثال: the left - wing parties احزاب چپ گرا
1. جهانگرد. گردشگر. توریست 2. جهانگردی. مسافرتی مثال: a party of British tourists یک دسته از گردشگران انگلیسی
1. خشک. سخت 2. بی روح. مرده 3. آشکار. واضح 4. لخت. بدون پوشش 5. کامل. صِرف 6. کاملا مثال: you paint a very stark picture of the suffering شما یک تصو ...
1. اجدادی. آبا و اجدادی. نیاکانی 2. ابتدایی. نخستین. اولیه مثال: visions of the ancestral pilgrims نگرشها و پندارهای مهاجرین اجدادی و نخستین
1. مهربان. رئوف. دل رحم 2. ارام. ملایم 3. معتدل 4. خوشایند. دلنشین. آرام بخش 5. مواظب. با ملاحظه. با احتیاط مثال: a gentle introduction to the life o ...
1. مشرف بودن بر 2. از بالا نگاه کردن 3. بی توجهی کردن به 4. پی نبردن. ندیدن 5. غفلت کردن 6. نادیده گرفتن. چشم پوشی کردن مثال: his prejudice inclines ...
قانونا. بطور مشروع مثال: the election was conducted lawfully این انتخابات بطور مشروع اداره شده بود.
1. آداب معاشرت 2. آداب. رسوم. راه و رسم. آیین 3. تشریفات 4. ضوابط اخلاقی. اخلاق مثال: How should I conduct myself at these dinners? I know nothing ab ...
ضمنی. تلویحی مثال: we had a tacit understanding ما یک تفاهم ضمنی و تلویحی داشتیم.
1. بهبود. بهبودی 2. بازیافت. بازیابی. دریافت 3. پیدا کردن. کشف 4. ( بیمارستان ) اتاق ریکاوری مثال: a holiday will speed his recovery یک تعطیلی بهبودی ...
1. استریو 2. پخش صوت استریو 3. صفحه نواز استریو 4. استریویی. استریو مثال: I've been looking for a new stereo system for my car, and this is just the ...
1. سفر کردن. سفر. مسافرت 2. سیار 3. دوره گرد 4. در حال تردد. در حال عبور و مرور 5. سفری. مسافرتی. ( مربوط به ) سفر یا مسافرت مثال: my job involves a ...
1. تیراندازی 2. شکار 3. ( مربوط به ) شکار مثال: the shooting resulted in five deaths تیراندازی به مرگ پنج نفر انجامید.
1. سخت کار کردن. زیاد کار کردن 2. کار کشیدن از. از پا انداختن. فرسودن 3. بیش از حد استفاده کردن از 4. روی ( چیزی را ) تزئین کردن 5. عصبی کردن. سراسیم ...
1. انتظامات پلیسی. مراقبتهای پلیسی 2. پلیسی مثال: an informal mode of policing یک روال بی تشریفات از مراقبتهای پلیسی