پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٣٥٩)
1. برگرداندن. چپ کردن 2. سرنگون کردن. واژگون کردن 3. لغو کردن. باطل کردن 4. برگشتن. چپ شدن مثال: the boat overturned in the heavy seas قایق در موجهای ...
زمین کشاورزی. زمین زراعی مثال: the farmland was submerged زمین کشاورزی زیر اب رفته بود.
1. ماجراجو. حادثه جو 2. پر دل و جرات. پر شهامت. جسور 3. پر ماجرا. پر مخاطره مثال: adventurous chefs borrow foreign techniques سرآشپزهای ماجراجو و جس ...
کروم. عنصر کروم مثال: shining chromium tubes لوله های کروم براق
نامناسب مثال: he dropped his unsuitable friends او دوستهای نامناسبش را کنار گذاشت.
مخفف peace be upon them به معنی �سلام الله علیهم� است که بعد از اسم اهل البیت و امامان در حالت جمع بکار می رود مثال: We must speak about the spiritu ...
1. ( ریاضیات ) قطر 2. خط مورب. خط مایل 3. قطری 4. کج. مایل. اریب. مورب 5. ضربدری مثال: three diagonal slits سه شکاف مورب
وارث ( زن ) مثال: he managed to snare an heiress او موفق شد یک وارث زن را به دام بیندازد.
پرنده شکار مثال: game birds were snared پرنده های ( مورد نظر برای ) شکار به دام انداخته شده بودند.
مخرب. مخل مثال: aggressive and disruptive behavior. رفتار پرخاشگرانه و مخرب
بی وقفه مثال: he played the game with unceasing aggression او مسابقه را با حمله و خشونت بی وقفه بازی کرد.
1. آدم رذل. بی شرف 2. ( به شوخی و دوستانه ) پدر سوخته. حرام زاده. تخم جن / 1. ( حیوان وحشی ) تک زی. جمع گریز 2. تک رو. خود سر 3. غیر مترقبه. ناگهانی. ...
خاکه قند مثال: sprinkle the cake with icing sugar خاکه قند را روی کیک بپاش
کنجد مثال: sprinkle sesame seeds over the top بذرها و دانه های کنجد را روی بالا بپاش.
1. ارعاب. 2. تهدید مثال: intimidation stiffened their resolve
به زور چاقو. با تهدید چاقو. با نشان دادن چاقو مثال: he raped her at knifepoint مرد با تهدید چاقو به زن تجاوز کرد.
1. تشنه 2. خشک . بی آب 3. تشنگی آور 4. مشتاق. تشنه
1. تشنگی 2. عطش. شور. اشتیاق 3. تشنه بودن 4. اشتیاق ( چیزی را ) داشتن. تشنه ( چیزی ) بودن مثال: her raging thirst تشنگی و عطش شدید او
1. گروه ارازل و اوباش. لات و لوت ها. چماق به دست ها 2. جمعیت. ازدحام 3. عوام. خلق الله 4. دار و دسته. بر و بچه ها 5. هجوم بردن. حمله کردن 6. دور ( کس ...
1. سوارکارِ ( حرفه ای ) 2. ( برای رسیدن به قدرت و مقام و غیره ) به هر دری زدن. از هر وسیله ای سود جستن مثال: jockey faces quiz over bribes سوارکار حر ...
1. ( روانشناسی ) شیدا. دیوانه. مانیایی 2. دیوانه وار. جنون آمیز مثال: he tried to quieten manic patients او سعی کرد بیماران شیدا و دیوانه را آرام و ...
( سیاسی ) مخالف. ناراضی. دگر اندیش مثال: the purge of dissidents تصفیه و پاکسازی ناراضیان و مخالفین
قانون شکن. خلاف کار. مجرم مثال: lawbreakers were purged from the army قانون شکنان و مجرمین از ارتش پاک سازی شده بودند.
ارزانی. کم ارزشی. پستی مثال: cheap paint soon proclaims its cheapness رنگ ارزان قیمت طولی نمی کشد که کم ارزشی خود را نشان می دهد.
کنسرو سازی مثال: a new canning process یک روش جدید کنسرو سازی.
1. بدون نگرانی. بدون اضطراب. بی خیال 2. بی علاقه. بدون دلبستگی 3. بی ارتباط با. نامربوط به مثال: he made a pretense of being unconcerned او وانمود ...
1. کارگر چاپخانه 2. ( کامپیوتر ) چاپگر مثال: the company manufactures laser printers این شرکت چاپگرهای لیزری تولید می کند.
ماشین تحریر مثال: a manual typewriter یک ماشین تحریر دستی
1. قوی 2. ( بو ) بطور زننده ای 3. به شدت. عمیقا مثال: a powerfully masculine man
ویژگی. خصوصیت. خصلت مثال: a masculine trait یک خصلت و ویژگی مردانه
1. تاکتیکی 2. رزمی. جنگی 3. ( مربوط به ) روش یا نحوه اجرا 4. مصلحتی 5. ماهرانه مثال: they played with tactical mastery آنها با برتری ماهرانه ای بازی ...
1. جمعیت 2. جمع شدن. ازدحام کردن 3. ( از جمعیت ) پر کردن مثال: merry throngs of students جمعیت های شاد از دانش آموزان.
1. سپاسگذار. متشکر 2. خوشحال. خرسند 3. تشکرآمیز مثال: we must be thankful for small mercies ما باید برای نعمتهای کوچک سپاسگذار و خوشحال باشیم.
1. پودینگ 2. دسر مثال: the pudding mixture مخلوط پودینگ
1. محدودیت 2. قید. قید و بند 3. ضعف. نقطه ضعف مثال: our perception of our own limitations درک و فهم ما از محدودیتهای خودمان.
1. لغو کردن. باطل کردن. 2. فسخ کردن مثال: they petitioned the king to revoke the decision آنها از پادشاه درخواست کردند تصمیم و حکم دادگاه را لغو کند.
غرب وحشی = غرب آمریکا در اوایل هجوم اروپایان به آن منطقه مثال: the pioneers of the Wild West پیشگامان غرب وحشی
جوجه خروس مثال: the cockerel pecked my heel جوجه خروس پاشنه ی پایم را نوک زد.
1. جا دادن 2. منزل دادن 3. سازگار کردن. وفق دادن 4. همراهی کردن. مساعدت کردن مثال: to accommodate the overflow, five more offices were built برای جا ...
1. ( حشره و غیره ) بالدار. پرنده 2. کوتاه. سرپایی 3. ( پرش ) با دور خیز / 1. سفر با هواپیما 2. هوانوردی مثال: they overcame their fear of flying آنه ...
1. زیبا. قشنگ 2. جذاب. خوشایند 3. خوب. عالی 4. دوست داشتنی مثال: a lovely open outlook یک چشم انداز روبازِ زیبا، قشنگ و دوست داشتنی.
1. ظروف سفالی. ظروف سرامیک 2. سفالی. سفالین. سرامیک مثال: earthenware pots گلدانهای سفالی/سفالین
عضله دو سر. ماهیچه دو سر مثال: Keith postured, flexing his biceps کیت با منقبض کردن عضله ی دو سر خودش ژست گرفت.
1. ستیزه جو. جنگ طلب 2. ستیزه جویانه. خشن 3. سختگیر. سر سخت. انعطاف ناپذیر 4. مبارز. رزمنده 5. افراطی مثال: trade unions adopted a militant posture ا ...
رواداری. مدارا. تساهل مثال: they preach toleration آنها مدارا و تساهل را تبلیغ می کنند.
1. طفلک 2. ذره. چکه. خرده 3. کِرم ریز
اتفاق. پیش آمد. حادثه. تصادف 2. احتمال. امکان 3. ( روان شناسی ) وابستگی 4. احتیاطی مثال: the preparation of contingency plans تدارک و آماده سازی طرح ...
عاشق سینه چاک مثال: a village maid and her swain زن جوان روستایی و عاشق سینه چاک او
1. دلربا. افسونگر. جذاب. لوند 2. مسحور کننده. پر جاذبه. هیجان انگیز. جالب
1. ریختن. فرو ریختن. افتادن 2. پرت شدن. پرتاب شدن 3. با سرعت رفتن 4. پرتاب کردن. پرت کردن مثال: it was fun, hurtling madly downhill با سرعت دیوانه وا ...