پیشنهادهای آرمان بدیعی (٥,٦٠٢)
۱. گردنبند ۲. آویز مثال: Can you believe that her husband has bought a diamond pendant for her? می توانی باور کنی که شوهرش برایش یک گردنبند الماس خری ...
۱. زرورق. نوار زرورق ۲. زرق و برق ۳. زرق و برق دار. پر زرق و برق ۴. زرق و برق دار کردن مثال: I will give you a surprise with a lot of tinsel paper ro ...
۱. بی اعتنا. بی تفاوت ۲. متاثر نشده. تحت تاثیر قرار نگرفته مثال: she was unmoved by their pleading. او در برابر خواهش آنها بی تفاوت و بی اعتنا بود. ...
۱. تمثیل. حکایت. داستان نمادین ۲. مجاز ۳. نماد مثال: He told us an allegory. او برای ما یک حکایت و داستان نمادین گفت.
۱. نقل. روایت. شرح ۲. داستان. حکایت. قصه ۳. داستان سرایی. قصه نویسی مثال: The narration in the film is perfect. روایت و داستان فیلم عالی است.
۱. جمع کردن. انباشتن ۲. اندوختن ۳. جمع شدن مثال: They accumulated billions of dollars in the bank. آنها میلیاردها دلار در بانک جمع کردند.
۱. نصب. کارگزاری ۲. انتصاب ۳. ( بصورت جمع ) تاسیسات مثال: So far, 600 installations have made in 23 states. تا اینجا ۶۰۰ تا تاسیسات در ۲۳ ایالت ایجا ...
۱. ( دانش آموز و دانشجو ) ترک تحصیلی ۲. ولگرد مثال: He was a school drop - out from Gaza how he was able to sustaining? او یک ( دانش آموز ) ترک تحصیل ...
۱. ویترین مغازه ۲. رو به خیابان. هم کف خیابان مثال: And how can we share more of our hopes for our vacant storefronts can reflect our needs and dream ...
تخته سیاه مثال: Come to the chalkboard. بیا پای تخته سیاه
کارت تبریک مثال: Why did she send me a greetings card? چرا او برای من کارت تبریک فرستاد؟
۱. با پاهای باز ایستادن یا نشستن ۲. در میان دو پا قرار دادن. پاها را دو طرف ( چیزی ) گذاشتن مثال: Before I die, I want to straddle the International ...
آموزنده مثال: It is about understanding our neighbors in new and enlightening ways. آن درباره درک کردن همسایه هایمان با روشهای جدید و آموزنده است.
۱. ترحم انگیز. رقت انگیز. اسف بار. غم انگیز ۲. مفلوک ۳. مفلوکانه مثال: It was a pitiable fight for life. آن یک نبرد غم انگیز و اسف بار برای زندگی بو ...
۱. مضر. زیانمند. زیان آور. مخرب. سوء ۲. ( بیماری ) خطرناک. وخیم. مهلک مثال: It deserves not to be deem anything but a pernicious sickness آن سزاوار ...
۱. ناخوشی. ۲. بیماری. مرض ۳. تهوع. حالت تهوع. دل آشوبه مثال: It deserves not to be deem anything but a pernicious sickness آن سزاوار است چیزی به جز ...
کیسه خواب مثال: It was so cold and we didn’t have any sleeping bag for sleep. {هوا} بسیار سرد بود و ما کیسه خواب برای خوابیدن نداشتیم.
کر و لال مثال: At first I didn’t know that she was a deaf - mute girl. من اول نمی دانستم که او یک دختر کر و لال بود.
۱. با وجودِ، به رغمِ ۲. با وجود این. به هر حال. با این همه ۲. با وجود اینکه. اگر این که. هر چند که مثال: Notwithstanding heavy rain he continued to c ...
۱. ( در ترکیب ) – ساله ۲. کهنه ۳. رسیده. جاافتاده / ۱. پیر. سالخورده. مسن ۲. کهنسال ۳. ( مربوط به ) پیری مثال: At the first time I saw her aged mothe ...
۱. بی دل و جرات. بزدل. ترسو ۲. بزدلانه. توام با ترس و لرز. ضعیف
بطور غم انگیزی. بطور دردناکی. بطور ناراحت کننده ای مثال: She was crying distressingly for help. او بطور دردناک و ناراحت کننده ای برای {درخواست} کمک ...
۱. سنجش. ارزیابی ۲. آزمایش ۳. نتیجة آزمایش ۴. تجزیه ی شیمیایی. تجربه ۵. ( کانی. فلز و غیره ) عیارگیری. عیارسنجی. عیاریابی ۶. سنجیدن. آزمودن. ارزیابی ...
آسایشگاه مثال: We can’t defend of sanitarium everybody must leave there. ما از آسایشگاه نمی توانیم دفاع کنیم همه باید آنجا را ترک کنند.
۱. بی دینی. لامذهبی ۲. ناسپاسی. حق ناشناسی مثال: What should we do about increasing impiety in our society? ما درباره افزایش بی دینی و لامذهبی در جام ...
خوراکی مثال: Eating mushrooms. قارچهای خوراکی
۱. کوتوله ۲. جن ۳. از رشد بازداشتن ۴. کوچک نمایاندن. کوچک جلوه دادن ۵. تحت الشعاع قرار دادن مثال: Although she was a dwarf but very beautiful. هرچند ...
۱. پایان دادن. خاتمه دادن. به اتمام رساندن ۲. متوقف کردن ۳. پایان یافتن. خاتمه یافتن ۴. منقضی شدن ۵. منتهی شدن به مثال: We must make it easier for pe ...
۱. نیمکت. کاناپه ۲. تخت نیمکتی مثال: She lies on a divan. او روی یک نیمکت {کاناپه} دراز کشید.
۱. اعتبار بخشیدن به. معتبر ساختن ۲. اثبات کردن. تایید کردن مثال: And a lot of the time the question of parenthood is what do we validate in our child ...
پدر و مادری. پدر و مادر مثال: And a lot of the time the question of parenthood is what do we validate in our children and what do we cure in them. د ...
۱. از نو ساختن ۲. ( از داستانی ) دوباره فیلم تهیه کردن مثال: Europe is remaking itself politically within the matrix of the European Community. ارو ...
بدون ابتلا به اوتیسم مثال: Jim Sinclair a prominent autism activist said, when parents say I wish my child did not have autism. ” What they’re really ...
( روانشاسی ) درخود مانده. اوتیسم مثال: Jim Sinclair a prominent autism activist said, when parents say I wish my child did not have autism. ” What th ...
۱. دست دوم ۲. غیر مستقیم مثال: He got the information at second hand. او اطلاعات {را} غیر مستقیم و دست دوم بدست اورد.
۱. جهنمی. دوزخی. ۲. شیطانی. اهریمنی ۳. ( عامیانه ) لعنتی. کوفتی مثال: Fearing the infernal flames, she repented of her sin. او ( از ) ترس شعله های ج ...
۱. معلول کردن ۲. از کار انداختن. فلج کردن ۳. ناتوان کردن ۴. ( حقوقی ) سلب صلاحیت کردن از مثال: The virus will disable your computer. ویروس رایانه ی ...
معلول. توان خواه مثال: I thought a lot about the mother of one disabled child I had seen. من خیلی به مادری که یک بچه معلول داشت و دیده بودمش فکر کرد ...
مراقب. مراقبت کننده. پرستار مثال: A severely disabled child who died through caregiver neglect. یک بچه ی به شدت معلول که بخاطر قصور و کوتاهی مراقب ف ...
۱. جانشین. جایگزین ۲. نماینده ۳. به جای ِ. در حکمِ
مادر میانجی ( زنی که در ازای پول حاضر است از راه تلقیح مصنوعی یا به شیوه ای دیگر برای زنی که نازاست بچه بیاورد. )
۱. تند نویسی ۲. صورت کوتاه تر. شکل مختصر تر
پزشک اطفال. متخصص کودکان مثال: I am an experienced pediatrician working in a well known's hospital in Shanghai. من یک پزشک اطفال و متخصص کودکان باتج ...
نامتقارن. بی تقارن مثال: an asymmetric painting یک نقاشی نامتقارن
۱. شش. شش تا. شش تایی ۲. نیم دو جین ۳. یک دست ( =شش تا ) مثال: I want half a dozen of this shirt. من شش تا {یک دست} از این پیراهن می خواهم.
۱. به تله انداختن. به دام انداختن ۲. در دام ( چیزی ) گرفتار شدن. گرفتار کردن. به تور انداختن ۳. اغفال کردن. فریب دادن مثال: I think children had ensn ...
مسحور کننده. سحرانگیز. جادویی. فریبنده مثال: I fell very naturally into its bewitching patterns. من خیلی طبیعی در طرح های سحرانگیز و مسحور کننده آن ...
۱. جادو کردن ۲. مسحور کردن. مجذوب کردن. مفتون کردن مثال: The movements of the dancers bewitched the audience. حرکات رقاص ها حضار را جادو و مسحور کرد.
۱. رقاص. رقاصه ۲. رقصنده مثال: The movements of the dancers bewitched the audience. حرکات رقاص ها حضار را مسحور و مجذوب کرد.
آسیب پذیری. ضعف مثال: And I saw how splendor can illuminate even the most object vulnerabilities. و من دیدم چطور شکوه و عظمت می تواند حتی قسمت اعظم ...