پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٣٥٩)
1. کابل 2. سیم 3. طناب کلفت 4. زنجیره 5. تلگرام. تلگراف 6. کابل ( واحد اندازه گیری مسافت تقریبا برابر با 185 متر 7. تلگراف کردن یا زدن 8. تلگرافی فرس ...
1. سرپیچی کردن. نافرمانی کردن. ( از دستور کسی ) سرباز زدن. اطاعت نکردن. به حرف ( کسی ) گوش ندادن 2. ( قانون ) زیر پا گذاشتن. نقض کردن 3. مقاومت کردن. ...
استثنایی، عالی. فوق العاده خوب مثال: he made an exceptional contribution during his lifetime او یک همکاری و کمک استثنایی در طی طول زندگی اش انجام دا ...
1. رومی. رومیایی. ( مربوط به ) روم 2. رمی. ( مربوط به ) شهر رم 3. اهل روم. رومی 4. اهل شهر رم. رمی 5. کاتولیک مثال: a Roman legion یک لشگر رومی
1. معتبر. خوشنام 2. معتمد. قابل اعتماد 3. آبرومند. محترم 4. آبرومندانه. محترمانه 5. معروف. سرشناس 6. مرغوب مثال: they leased the mill to a reputable ...
آشیانه ( هواپیما ) مثال: the film crew leased a large hangar عوامل فیلم یک آشیانه ی هواپیمای بزرگ را کرایه کردند.
1. به زودی 2. کمی. اندکی 3. به اختصار 4. تند. خشن مثال: he learned that the school would shortly be closing او خبر دار شد که مدرسه به زودی بسته خواهد ...
دسته. بافه مثال: a sheaf of loose leaves یک دسته از برگهای ریخته شده.
1. گوش خراش 2. ( صدا ) زیر 3. تند. شدید. شدید الحن 4. جیغ کشیدن. با صدای گوش خراش گفتن. صدای گوش خراش دادن
�rob� �take� �steal� �burgle� همه به معنی �دزدین یا دزدی کردن� است. ولی هم از نظر نوع دزدی و هم از نظر کاربرد دستوری با هم تفاوتهایی دارند. برای بیان ...
1. قانونی 2. مقرر 3. کیفری. جزایی. قابل مجازات مثال: he invoked his statutory rights او حقوق قانونی اش را طلب کرد.
1. هواخوری 2. قرار دادن در معرض هوا. خشک کردن 3. عوض کردن هوا ( ی جایی ) 4. ( عقیده و موضوع ) ابراز. اظهار مثال: airing such views invites trouble هو ...
( مربوط به ) روزنامه نگاری. مطبوعاتی مثال: a journalistic invention یک دروغ پردازی مطبوعاتی
1. تلسکوپ. دوربین نجومی 2. در هم رفتن. در هم فرو رفتن. جمع شدن 3. در هم فرو کردن. جمع کردن مثال: the invention of the telescope اختراعِ تلسکوپ
مرداب. تالاب مثال: the coastal plain is interrupted by large lagoons جلگه ساحلی بوسیله تالاب های بزرگ قطع شده است.
مودبانه. محترمانه
1. متوحش کردن. به وحشت انداختن. ترساندن 2. متنفر ساختن. منزجر کردن مثال: intellectuals are appalled by television
پل عابر پیاده مثال: an insecure footbridge یک پل عابر پیاده فاقد ایمنی
کودئین مثال: he injected a dose of codeine او یک دوز کودئین تزریق کرد.
1. اعتقاد به تساوی حقوق زن و مرد 2. زن باوری 2. نهضت آزادی زنان
یهود ستیزی. ضدیت با یهود مثال: the play inflames antisemitism این نمایش یهود ستیزی و ضدیت با یهود را برمی انگیزاند.
نیترات مثال: nitrates were infecting rivers نیتراتها رودخانه ها را آلوده می کردند.
1. سلف. متصدی قبلی. شخص قبلی 2. شکل پیشین. نمونه قبلی. صورت قبلی. قبلی مثال: a theory incompatible with that of his predecessor یک فرضیه ی علمی در تض ...
1. نود ( تا ) 2. عدد نود ( 90 ) 3. شماره نود 4. ( بصورت جمع ) دهه نود مثال: an inclination of ninety degrees. یک شیب نود درجه
1. ( معماری ) قاب بندی تزئینی 2. ترنج 3. مدال بزرگ مثال: goldsmiths impressed his likeness on medallions طلاسازها تصویر او را بر روی مدالهای بزرگ مهر ...
زرگر. طلاساز مثال: goldsmiths impressed his likeness on medallions زرگرها و طلاسازها تصویر او را بر روی مدالهای بزرگ مهر زدند.
1. به شدت. بسیار 2. با قدرت. محکم مثال: Hazel had impressed him mightily هزل به شدت او را تحت تاثیر قرار داده بود.
1. عاج 2. عاجی 3. شیری ( رنگ ) . استخوانی مثال: imitation ivory عاج بدلی و مصنوعی they pressed for a ban on the ivory trade آنها برای ممنوعیت تجار ...
1. سخاوتمندانه. با گشاده دستی 2. به وفور. فراوان ۳. آزادانه مثال: he had imbibed liberally او فراوان مشروب خورده بود. او آزادانه مشروب خورده بود.
1. ( زیست شناسی ) تکامل یافتن 2. تحول یافتن. رشد کردن 3. ابداع کردن. بوجود آوردن 4. شکل گرفتن. درست شدن مثال: They have evolved over millennia. آنها ...
1. غول پیکر. غول آسا 2. مخوف. وحشت انگیز. هولناک 3. یاوه. مزخرف. بی معنی. نامعقول
آتش بس موقت . ترک مخاصمه مثال: a herald announced the armistice یک پیک و فرستاده ترک مخاصمه و آتش بس موقت را اعلان کرد.
مد. موج. تب مثال: she rushed headlong to join the craze او عجولانه و نسنجیده برای پیوستن به مد هجوم برد.
1. ( نان. کیک و غیره ) پخت 2. سوزان. داغ مثال: grease a baking dish یک ظرف {مخصوص} پخت را چرب کن
یهود. یهودی مثال: they adhere scrupulously to Judaic law آنها به حد افراط به قانون یهود وفادار و پایبند هستند.
1. حق. حق قانونی. حق انحصاری 2. قدرت قانونی 3. امتیاز. امتیاز ویژه مثال: the royal prerogative حق انحصاری پادشاهی و سلطنتی
1. دیواری ( مربوط به ) نقاشی دیواری 2. نقاشی دیواری. دیوارنگاره مثال: a Belfast mural artist یک نقاش دیواری بلفستی
1. مخلوط کردن. قاطی کردن 2. مخلوط شدن. قاطی شدن 3. با هم تناسب داشتن. به هم آمدن. با هم جور بودن. مخلوط. امیزه مثال: blend the ingredients to a paste ...
1. ضد اب 2. ( لباس ) بارانی 3. ضد اب کردن مثال: waterproof plasters چسب زخمهای ضد آب
مجسمه کوچک. تندیسک مثال: a statuette made of plaster یک مجسمه ی کوچک/تندیسک ساخته شده از گچ
بیش از اندازه. بیش از حد لزوم مثال: the poll was unduly low تعداد آراء بیش از اندازه کم و اندک بود.
1. سادگی. بی آلایشی 2. آسانی 3. سهولت مثال: the essential simplicity of his style سادگی و بی آلایشی اساسی و بنیادی سبک او his style is marked by simp ...
1. بدخواه. مغرض. شیطان صفت. شریر 2. بدخواهانه. مغرضانه. موذیانه 3. شرارت بار مثال: malevolent existences موجودات شریر و شیطان صفت
1. ( واقع در ) حومه. حومه ای 2. دهاتی. پشت کوهی مثال: her suburban existence
پنبه نسوز مثال: he was exposed to asbestos او در معرض پنبه ی نسوز قرار گرفته شده بود.
هیئت نمایندگان مثال: they feasted the deputation آنها هیئت نمایندگان را مهمان کردند. آنها به افتخار هیئت نمایندگان ضیافت دادند.
( لقب ) قدیس. سِنت. سَن مثال: the feast of St Stephen عیدِ قدیس استفان
حسادت. رشک مثال: fierce, murderous jealousy حسادت شدید و کشنده I was distraught with jealousy من از حسادت پریشان و آشفته شده بودم.
سگ نگهبان مثال: a fierce black mastiff یک سگ نگهبان سیاهِ وحشی و درنده
بر هم زننده و اخلالگر {سخنرانی} مثال: I flattened a drunken heckler من یک اخلال گرِ سخنرانیِ مست را با خاک یکسان کردم.