پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,٣٥٩)

بازدید
٦,٩٤٨
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. کابل 2. سیم 3. طناب کلفت 4. زنجیره 5. تلگرام. تلگراف 6. کابل ( واحد اندازه گیری مسافت تقریبا برابر با 185 متر 7. تلگراف کردن یا زدن 8. تلگرافی فرس ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

1. سرپیچی کردن. نافرمانی کردن. ( از دستور کسی ) سرباز زدن. اطاعت نکردن. به حرف ( کسی ) گوش ندادن 2. ( قانون ) زیر پا گذاشتن. نقض کردن 3. مقاومت کردن. ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

استثنایی، عالی. فوق العاده خوب مثال: he made an exceptional contribution during his lifetime او یک همکاری و کمک استثنایی در طی طول زندگی اش انجام دا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. رومی. رومیایی. ( مربوط به ) روم 2. رمی. ( مربوط به ) شهر رم 3. اهل روم. رومی 4. اهل شهر رم. رمی 5. کاتولیک مثال: a Roman legion یک لشگر رومی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. معتبر. خوشنام 2. معتمد. قابل اعتماد 3. آبرومند. محترم 4. آبرومندانه. محترمانه 5. معروف. سرشناس 6. مرغوب مثال: they leased the mill to a reputable ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آشیانه ( هواپیما ) مثال: the film crew leased a large hangar عوامل فیلم یک آشیانه ی هواپیمای بزرگ را کرایه کردند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

1. به زودی 2. کمی. اندکی 3. به اختصار 4. تند. خشن مثال: he learned that the school would shortly be closing او خبر دار شد که مدرسه به زودی بسته خواهد ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دسته. بافه مثال: a sheaf of loose leaves یک دسته از برگهای ریخته شده.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. گوش خراش 2. ( صدا ) زیر 3. تند. شدید. شدید الحن 4. جیغ کشیدن. با صدای گوش خراش گفتن. صدای گوش خراش دادن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

�rob� �take� �steal� �burgle� همه به معنی �دزدین یا دزدی کردن� است. ولی هم از نظر نوع دزدی و هم از نظر کاربرد دستوری با هم تفاوتهایی دارند. برای بیان ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. قانونی 2. مقرر 3. کیفری. جزایی. قابل مجازات مثال: he invoked his statutory rights او حقوق قانونی اش را طلب کرد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

1. هواخوری 2. قرار دادن در معرض هوا. خشک کردن 3. عوض کردن هوا ( ی جایی ) 4. ( عقیده و موضوع ) ابراز. اظهار مثال: airing such views invites trouble هو ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

( مربوط به ) روزنامه نگاری. مطبوعاتی مثال: a journalistic invention یک دروغ پردازی مطبوعاتی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. تلسکوپ. دوربین نجومی 2. در هم رفتن. در هم فرو رفتن. جمع شدن 3. در هم فرو کردن. جمع کردن مثال: the invention of the telescope اختراعِ تلسکوپ

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

مرداب. تالاب مثال: the coastal plain is interrupted by large lagoons جلگه ساحلی بوسیله تالاب های بزرگ قطع شده است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

مودبانه. محترمانه

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. متوحش کردن. به وحشت انداختن. ترساندن 2. متنفر ساختن. منزجر کردن مثال: intellectuals are appalled by television

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پل عابر پیاده مثال: an insecure footbridge یک پل عابر پیاده فاقد ایمنی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کودئین مثال: he injected a dose of codeine او یک دوز کودئین تزریق کرد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. اعتقاد به تساوی حقوق زن و مرد 2. زن باوری 2. نهضت آزادی زنان

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

یهود ستیزی. ضدیت با یهود مثال: the play inflames antisemitism این نمایش یهود ستیزی و ضدیت با یهود را برمی انگیزاند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

نیترات مثال: nitrates were infecting rivers نیتراتها رودخانه ها را آلوده می کردند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

1. سلف. متصدی قبلی. شخص قبلی 2. شکل پیشین. نمونه قبلی. صورت قبلی. قبلی مثال: a theory incompatible with that of his predecessor یک فرضیه ی علمی در تض ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. نود ( تا ) 2. عدد نود ( 90 ) 3. شماره نود 4. ( بصورت جمع ) دهه نود مثال: an inclination of ninety degrees. یک شیب نود درجه

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. ( معماری ) قاب بندی تزئینی 2. ترنج 3. مدال بزرگ مثال: goldsmiths impressed his likeness on medallions طلاسازها تصویر او را بر روی مدالهای بزرگ مهر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

زرگر. طلاساز مثال: goldsmiths impressed his likeness on medallions زرگرها و طلاسازها تصویر او را بر روی مدالهای بزرگ مهر زدند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. به شدت. بسیار 2. با قدرت. محکم مثال: Hazel had impressed him mightily هزل به شدت او را تحت تاثیر قرار داده بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. عاج 2. عاجی 3. شیری ( رنگ ) . استخوانی مثال: imitation ivory عاج بدلی و مصنوعی they pressed for a ban on the ivory trade آنها برای ممنوعیت تجار ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. سخاوتمندانه. با گشاده دستی 2. به وفور. فراوان ۳. آزادانه مثال: he had imbibed liberally او فراوان مشروب خورده بود. او آزادانه مشروب خورده بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

1. ( زیست شناسی ) تکامل یافتن 2. تحول یافتن. رشد کردن 3. ابداع کردن. بوجود آوردن 4. شکل گرفتن. درست شدن مثال: They have evolved over millennia. آنها ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. غول پیکر. غول آسا 2. مخوف. وحشت انگیز. هولناک 3. یاوه. مزخرف. بی معنی. نامعقول

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

آتش بس موقت . ترک مخاصمه مثال: a herald announced the armistice یک پیک و فرستاده ترک مخاصمه و آتش بس موقت را اعلان کرد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

مد. موج. تب مثال: she rushed headlong to join the craze او عجولانه و نسنجیده برای پیوستن به مد هجوم برد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. ( نان. کیک و غیره ) پخت 2. سوزان. داغ مثال: grease a baking dish یک ظرف {مخصوص} پخت را چرب کن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

یهود. یهودی مثال: they adhere scrupulously to Judaic law آنها به حد افراط به قانون یهود وفادار و پایبند هستند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. حق. حق قانونی. حق انحصاری 2. قدرت قانونی 3. امتیاز. امتیاز ویژه مثال: the royal prerogative حق انحصاری پادشاهی و سلطنتی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. دیواری ( مربوط به ) نقاشی دیواری 2. نقاشی دیواری. دیوارنگاره مثال: a Belfast mural artist یک نقاش دیواری بلفستی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

1. مخلوط کردن. قاطی کردن 2. مخلوط شدن. قاطی شدن 3. با هم تناسب داشتن. به هم آمدن. با هم جور بودن. مخلوط. امیزه مثال: blend the ingredients to a paste ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. ضد اب 2. ( لباس ) بارانی 3. ضد اب کردن مثال: waterproof plasters چسب زخمهای ضد آب

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مجسمه کوچک. تندیسک مثال: a statuette made of plaster یک مجسمه ی کوچک/تندیسک ساخته شده از گچ

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بیش از اندازه. بیش از حد لزوم مثال: the poll was unduly low تعداد آراء بیش از اندازه کم و اندک بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. سادگی. بی آلایشی 2. آسانی 3. سهولت مثال: the essential simplicity of his style سادگی و بی آلایشی اساسی و بنیادی سبک او his style is marked by simp ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. بدخواه. مغرض. شیطان صفت. شریر 2. بدخواهانه. مغرضانه. موذیانه 3. شرارت بار مثال: malevolent existences موجودات شریر و شیطان صفت

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. ( واقع در ) حومه. حومه ای 2. دهاتی. پشت کوهی مثال: her suburban existence

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

پنبه نسوز مثال: he was exposed to asbestos او در معرض پنبه ی نسوز قرار گرفته شده بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

هیئت نمایندگان مثال: they feasted the deputation آنها هیئت نمایندگان را مهمان کردند. آنها به افتخار هیئت نمایندگان ضیافت دادند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

( لقب ) قدیس. سِنت. سَن مثال: the feast of St Stephen عیدِ قدیس استفان

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

حسادت. رشک مثال: fierce, murderous jealousy حسادت شدید و کشنده I was distraught with jealousy من از حسادت پریشان و آشفته شده بودم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سگ نگهبان مثال: a fierce black mastiff یک سگ نگهبان سیاهِ وحشی و درنده

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بر هم زننده و اخلالگر {سخنرانی} مثال: I flattened a drunken heckler من یک اخلال گرِ سخنرانیِ مست را با خاک یکسان کردم.