پیشنهادهای آرمان بدیعی (٥,٦٠٢)
۱. کفرآمیز ۲. نامعقول. بی معنی مثال: We thought of them as holly warriors who were taking The good fight to the ungodly communities. ما به آنها به ع ...
۱. ( صدا ) طنین دار. پر طنین. رسا. قوی ۲. پژواک دار ۳. تشدید کننده مثال: Our voices were resonant in the large, empty room. صدای ما در اتاق بزرگ خا ...
۱. نادینی کردن. غیر مذهبی کردن ۲. دنیوی کردن ۴. سکولار کردن secularized سکولار شده. غیر دینی شده مثال: He claims that Western secularized society ...
۱. ( آدم ) نادین مدار. نادین باور. سکولاریست {طرفداران جدایی دین از سیاست} ۲. نادین مدارانه. نادین باورانه مثال: The country is being torn to pieces ...
نادین محوری. نادین مداری. نادین باوری. سکولاریسم ۲. دنیا پرستی، اعتقاد به اصالت امور دنیوی، نادینی گری، سکولاریسم ۳. مادیت، دنیاگرایی، دنیویت مثال: O ...
۱. همبستگی ۲. ارتباط. ربط. بستگی مثال: There is a strong correlation between income and education. یک ارتباط قوی بین درآمد و تحصیلات وجود دارد.
۱. همتا ۲. قرینه. نظیر ۳. مکمل مثال: One of the priceless earrings was found, but its counterpart seems lost forever. یکی از گوشواره های نفیس پیدا ...
۱. توافق ۲. اتفاق نظر ۳. اجماع ۴. نظر عمومی. نظر اکثریت مثال: There is no consensus on the morality of abortion. هیچ توافق و اجماعی درباره ی اصول ا ...
۱. استبداد. خودکامگی. فردسالاری ۲. نظام استبدادی. حکومت فردی. دیکتاتوری مثال: The republic fell and was replaced by autocracy. حکومت جمهوری سقوط کرد ...
۱. تعداد شرکت کنندگان. تعداد حاضران ۲. ( انتخابات ) تعداد رای دهندگان ۳. نظافت. خانه تکانی ۴. سر و لباس. سر و وضع مثال: Voter turnout was high at th ...
۱. آشوب زده. پر آشوب. آشفته ۲. متلاطم مثال: The period from 1789 to 1799 was a turbulent one in French history. دوره ۱۷۸۹ تا ۱۷۹۹ یک دوره متلاطم و ...
۱. نمایندة مبرز ۲. طرفدار حکومت پارلمانی مثال: He was a remarkable parliamentarian and, as a Minister, he was with me for many years. او یک نماینده ...
۱. قرار گرفته. مانده. ایستاده ۲. معلق ۳. اماده ۴. موقر. متین مثال: the soldiers were poised for the attack. سربازها آماده ی حمله بودند.
۱. وقار. متانت ۲. ( بدن ) حالت / ۱. معلق ماندن. ماندن ۲. نگهداشتن. به حالت تعادل نگهداشتن ۳. قرار دادن. گذاشتن مثال: He poised his hat on his knee. ...
سکولار مذهبی {به افراد مذهبی گفته می شود که ادای فرایض دینی همچون نماز و روزه و حج را واجب شرعی می دانند و به آن پایبند هستند اما معتقد اند دین یک پد ...
۱. ارزیابی کردن. برآورد کردن. سنجیدن. ۲. ارزشیابی کردن مثال: Teachers give tests to evaluate what their students have learned. معلم ها آزمونهایی می ...
۱. فاجعه آمیز. اسف بار. مصیبت بار. فجیع ۲. ( عامیانه ) افتضاح مثال: The water shortage in this country is potentially catastrophic. کمبود آب در این ...
بیش از حد حس محافظت داشتن در قبل کسی. حمایت بیش از حد کردن از کسی مثال: The children of overprotective parents are sometimes rather neurotic. بچه ها ...
۱. نظری ۲. صوری. لفظی. ظاهری مثال: the students were given a heavy dose of dry, theoretical material. به دانش آموزان مقدار زیادی اطلاعات خشک و نظری ...
تحسین. تشویق. تمجید. ستایش مثال: The actress received accolades from the critics for her performance in this new film. هنرپیشه زن بخاطر عملکردش در ا ...
۱. امواج رادیویی ۲. رادیو و تلوزیون. صدا و سیما مثال: A well - known voice came over the airwaves. یک صدای شناخته شده از روی امواج رادیویی {به گوش} ...
۱. غیر قانونی. غیر مجاز. بدون مجوز ۲. ثبت نشده. مستند نشده مثال: undocumented foreign workers will be expelled. کارگران خارجی غیرقانونی و بدون مجوز ...
۱. زبان آور. دارای قدرت بیان ۲. فصیح. روشن. واضح. رسا ۳. مفصل دار. بند بند / ۱. گفتن. بیان کردن. ۲. با صراحت اظهار کردن ۳. مفصل دار کردن مثال: Each s ...
۱. عامة مردم . مردم عادی. توده مردم ۲. واقعیات. مسائل سیاسی مثال: Grass roots don’t care much about politics. عامه مردم زیاد به سیاست اهمیت نمی دهن ...
خواهری مثال: There was a degree of solidarity and sisterhood among the women. یک مقداری همبستگی و {حس} خواهری بین زنها وجود داشت.
۱. دفاع از خود ۲. ( حقوقی ) دفاع مشروع the act or an instance of protecting oneself against physical attack. عمل یا درخواست دفاع کسی در برابر حملة ...
۱. دید ۲. وضوح مثال: fog reduced visibility to ten meters. مه دید را به ده متر کاهش داد.
۱. کندن. بیرون کشیدن . کشیدن ۲. تکان محکم مثال: And I remember at that moment I felt a yank at the back of my head. و من یادم می آید که در آن لحظه م ...
غیردفاعی. غیر تدافعی. تهاجمی. غیرعذرخواهانه. بی رودربایستی. بی تعارف. جسور مثال: You need to be firm, and unapologetic about guarding your time. شما ...
۱. چرخش. گردش. دوران ۲. دور. نوبت. گشت مثال: the rotation of the head on the neck. چرخش سر بر روی گردن.
۱. ( مربوط به ) روان رنجوری. ناشی از روان رنجوری ۲. ( مربوط به ) اعصاب. عصبی ۳. وسواسی ۴. ( شخص ) روان رنجور مثال: The children of overprotective par ...
به شوخی. از روی شوخی مثال: Sarah jokingly called her "my monster". سارا به شوخی صدایش زد: �هیولای من�
۱. افق ۲. خط افق مثال: A medieval castle stands against the skyline. یک قلعه ی قرون وسطایی در مقابل خط افق قرار دارد.
۱. میانجیگری صلح ۲. استقرار صلح. روند صلح مثال: The risks of peacemaking seemed too great. خطرهای میانجیگری صلح به نظر خیلی زیاد می آید. خطرهای رو ...
غیر نظامی مثال: More than 200 non - military people died in the attack. بیش از ۲۰۰ {نفر از} مردم غیر نظامی در حمله کشته شدند.
در میان، در وسط مثال: I can’t find him in - between the crowd. من نمی توانم او را در وسط جمعیت پیدا کنم.
حکومت. حکمرانی. حاکمیت مثال: They believe that a fundamental change in the governance of Britain is the key to all other necessary changes. آن ها بر ...
۱. بطور تحمل ناپذیری ۲. بطور طاقت فرسایی مثال: It was unbearably hot in the car. داخل ماشین بطور طاقت فرسایی داغ بود.
نیروی شبهه نظامی. میلیشیا مثال: The militia in Lebanon has agreed to pull out of Beirut. شبه نظامیان در لبنان توافق کرده اند که از بیروت بیرون بروند.
تجلیل. تحسین. بزرگداشت. گرامیداشت مثال: His novel is a glorification of war. رمان او یک تجلیل و بزرگداشت از جنگ است.
تیغة خیش. تیغة گاو آهن مثال: Beat swords into ploughshares. شمشیرها را به تیغه های گاوآهن بزنید.
وجود. موجودیت مثال: The attribute of being alive, of beingness. علامت زنده بودن، {علامت} وجود
۱. تسلیم. اطاعت ۲. عبودیت. بندگی ۳. سجده ۴. از حال رفتگی. از پا افتادگی. خستگی. ضعف مثال: When I have finished the formation of Adam from clay, and ...
اسلام گرا مثال: Above all, the exact number of armed Islamists is not known. از همه مهم تر تعداد دقیق اسلام گرایان مسلح معلوم نیست.
آوازه خوان، خواننده مثال: A female vocalist. یک خواننده زن
۱. ( نور ) چشم را زدن. کور کردن ۲. خیره کردن. مبهوت کردن. بهت زده کردن ۳. درخشش. برق ۴. شکوه. جلال مثال: America still dazzles at allowing anybody to ...
۱. غصه دار. غمگین. اندوهگین ۲. متاسف. ناراحت مثال: At the first time when I saw her after her son’s death She was so grieved. اولین باری که من او را ...
ارزشمند. گران بها. ذی قیمت مثال: Your advice has been invaluable to us. نصیحت شما برای ما ارزشمند و ذی قیمت بوده است.
۱. نادرست. غلط ۲. غیر دقیق. خالی از دقت مثال: It was good drama, but historically inaccurate. درام خوبی بود، اما از لحاظ تاریخی غیر دقیق و نادرست بو ...
۱. ویژگی ۲. تخصص. ۳. رشته تخصصی ۴. کار تخصصی ۵. فراورده خاص مثال: My specific technical specialty is in health system رشته تخصصی فنی و خاص من در سیست ...