پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٢٧٧)
1. سپاسگذار. متشکر 2. خوشحال. خرسند 3. تشکرآمیز مثال: we must be thankful for small mercies ما باید برای نعمتهای کوچک سپاسگذار و خوشحال باشیم.
1. پودینگ 2. دسر مثال: the pudding mixture مخلوط پودینگ
1. محدودیت 2. قید. قید و بند 3. ضعف. نقطه ضعف مثال: our perception of our own limitations درک و فهم ما از محدودیتهای خودمان.
1. لغو کردن. باطل کردن. 2. فسخ کردن مثال: they petitioned the king to revoke the decision آنها از پادشاه درخواست کردند تصمیم و حکم دادگاه را لغو کند.
غرب وحشی = غرب آمریکا در اوایل هجوم اروپایان به آن منطقه مثال: the pioneers of the Wild West پیشگامان غرب وحشی
جوجه خروس مثال: the cockerel pecked my heel جوجه خروس پاشنه ی پایم را نوک زد.
1. جا دادن 2. منزل دادن 3. سازگار کردن. وفق دادن 4. همراهی کردن. مساعدت کردن مثال: to accommodate the overflow, five more offices were built برای جا ...
1. ( حشره و غیره ) بالدار. پرنده 2. کوتاه. سرپایی 3. ( پرش ) با دور خیز / 1. سفر با هواپیما 2. هوانوردی مثال: they overcame their fear of flying آنه ...
1. زیبا. قشنگ 2. جذاب. خوشایند 3. خوب. عالی 4. دوست داشتنی مثال: a lovely open outlook یک چشم انداز روبازِ زیبا، قشنگ و دوست داشتنی.
1. ظروف سفالی. ظروف سرامیک 2. سفالی. سفالین. سرامیک مثال: earthenware pots گلدانهای سفالی/سفالین
عضله دو سر. ماهیچه دو سر مثال: Keith postured, flexing his biceps کیت با منقبض کردن عضله ی دو سر خودش ژست گرفت.
1. ستیزه جو. جنگ طلب 2. ستیزه جویانه. خشن 3. سختگیر. سر سخت. انعطاف ناپذیر 4. مبارز. رزمنده 5. افراطی مثال: trade unions adopted a militant posture ا ...
رواداری. مدارا. تساهل مثال: they preach toleration آنها مدارا و تساهل را تبلیغ می کنند.
1. طفلک 2. ذره. چکه. خرده 3. کِرم ریز
اتفاق. پیش آمد. حادثه. تصادف 2. احتمال. امکان 3. ( روان شناسی ) وابستگی 4. احتیاطی مثال: the preparation of contingency plans تدارک و آماده سازی طرح ...
عاشق سینه چاک مثال: a village maid and her swain زن جوان روستایی و عاشق سینه چاک او
1. دلربا. افسونگر. جذاب. لوند 2. مسحور کننده. پر جاذبه. هیجان انگیز. جالب
1. ریختن. فرو ریختن. افتادن 2. پرت شدن. پرتاب شدن 3. با سرعت رفتن 4. پرتاب کردن. پرت کردن مثال: it was fun, hurtling madly downhill با سرعت دیوانه وا ...
1. کابل 2. سیم 3. طناب کلفت 4. زنجیره 5. تلگرام. تلگراف 6. کابل ( واحد اندازه گیری مسافت تقریبا برابر با 185 متر 7. تلگراف کردن یا زدن 8. تلگرافی فرس ...
1. سرپیچی کردن. نافرمانی کردن. ( از دستور کسی ) سرباز زدن. اطاعت نکردن. به حرف ( کسی ) گوش ندادن 2. ( قانون ) زیر پا گذاشتن. نقض کردن 3. مقاومت کردن. ...
استثنایی، عالی. فوق العاده خوب مثال: he made an exceptional contribution during his lifetime او یک همکاری و کمک استثنایی در طی طول زندگی اش انجام دا ...
1. رومی. رومیایی. ( مربوط به ) روم 2. رمی. ( مربوط به ) شهر رم 3. اهل روم. رومی 4. اهل شهر رم. رمی 5. کاتولیک مثال: a Roman legion یک لشگر رومی
1. معتبر. خوشنام 2. معتمد. قابل اعتماد 3. آبرومند. محترم 4. آبرومندانه. محترمانه 5. معروف. سرشناس 6. مرغوب مثال: they leased the mill to a reputable ...
آشیانه ( هواپیما ) مثال: the film crew leased a large hangar عوامل فیلم یک آشیانه ی هواپیمای بزرگ را کرایه کردند.
1. به زودی 2. کمی. اندکی 3. به اختصار 4. تند. خشن مثال: he learned that the school would shortly be closing او خبر دار شد که مدرسه به زودی بسته خواهد ...
دسته. بافه مثال: a sheaf of loose leaves یک دسته از برگهای ریخته شده.
1. گوش خراش 2. ( صدا ) زیر 3. تند. شدید. شدید الحن 4. جیغ کشیدن. با صدای گوش خراش گفتن. صدای گوش خراش دادن
�rob� �take� �steal� �burgle� همه به معنی �دزدین یا دزدی کردن� است. ولی هم از نظر نوع دزدی و هم از نظر کاربرد دستوری با هم تفاوتهایی دارند. برای بیان ...
1. قانونی 2. مقرر 3. کیفری. جزایی. قابل مجازات مثال: he invoked his statutory rights او حقوق قانونی اش را طلب کرد.
1. هواخوری 2. قرار دادن در معرض هوا. خشک کردن 3. عوض کردن هوا ( ی جایی ) 4. ( عقیده و موضوع ) ابراز. اظهار مثال: airing such views invites trouble هو ...
( مربوط به ) روزنامه نگاری. مطبوعاتی مثال: a journalistic invention یک دروغ پردازی مطبوعاتی
1. تلسکوپ. دوربین نجومی 2. در هم رفتن. در هم فرو رفتن. جمع شدن 3. در هم فرو کردن. جمع کردن مثال: the invention of the telescope اختراعِ تلسکوپ
مرداب. تالاب مثال: the coastal plain is interrupted by large lagoons جلگه ساحلی بوسیله تالاب های بزرگ قطع شده است.
مودبانه. محترمانه
1. متوحش کردن. به وحشت انداختن. ترساندن 2. متنفر ساختن. منزجر کردن مثال: intellectuals are appalled by television
پل عابر پیاده مثال: an insecure footbridge یک پل عابر پیاده فاقد ایمنی
کودئین مثال: he injected a dose of codeine او یک دوز کودئین تزریق کرد.
1. اعتقاد به تساوی حقوق زن و مرد 2. زن باوری 2. نهضت آزادی زنان
یهود ستیزی. ضدیت با یهود مثال: the play inflames antisemitism این نمایش یهود ستیزی و ضدیت با یهود را برمی انگیزاند.
نیترات مثال: nitrates were infecting rivers نیتراتها رودخانه ها را آلوده می کردند.
1. سلف. متصدی قبلی. شخص قبلی 2. شکل پیشین. نمونه قبلی. صورت قبلی. قبلی مثال: a theory incompatible with that of his predecessor یک فرضیه ی علمی در تض ...
1. نود ( تا ) 2. عدد نود ( 90 ) 3. شماره نود 4. ( بصورت جمع ) دهه نود مثال: an inclination of ninety degrees. یک شیب نود درجه
1. ( معماری ) قاب بندی تزئینی 2. ترنج 3. مدال بزرگ مثال: goldsmiths impressed his likeness on medallions طلاسازها تصویر او را بر روی مدالهای بزرگ مهر ...
زرگر. طلاساز مثال: goldsmiths impressed his likeness on medallions زرگرها و طلاسازها تصویر او را بر روی مدالهای بزرگ مهر زدند.
1. به شدت. بسیار 2. با قدرت. محکم مثال: Hazel had impressed him mightily هزل به شدت او را تحت تاثیر قرار داده بود.
1. عاج 2. عاجی 3. شیری ( رنگ ) . استخوانی مثال: imitation ivory عاج بدلی و مصنوعی they pressed for a ban on the ivory trade آنها برای ممنوعیت تجار ...
1. سخاوتمندانه. با گشاده دستی 2. به وفور. فراوان ۳. آزادانه مثال: he had imbibed liberally او فراوان مشروب خورده بود. او آزادانه مشروب خورده بود.
1. ( زیست شناسی ) تکامل یافتن 2. تحول یافتن. رشد کردن 3. ابداع کردن. بوجود آوردن 4. شکل گرفتن. درست شدن مثال: They have evolved over millennia. آنها ...
1. غول پیکر. غول آسا 2. مخوف. وحشت انگیز. هولناک 3. یاوه. مزخرف. بی معنی. نامعقول
آتش بس موقت . ترک مخاصمه مثال: a herald announced the armistice یک پیک و فرستاده ترک مخاصمه و آتش بس موقت را اعلان کرد.