hurtle

/ˈhɜːrtl̩//ˈhɜːtl̩/

معنی: ازدحام، خوردن، تصادف کردن، پیچ دادن، پرت کردن، انداختن، مصادف شدن
معانی دیگر: (با سرعت و نیروی زیاد) حرکت کردن، شتابیدن، تیزروی کردن، پرتیدن، (با سرعت و شدت) انداختن، پرتاب کردن، (در اصل) به شدت بهم خوردن، تصادم کردن، بهم کوفتن

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: hurtles, hurtling, hurtled
• : تعریف: to speed violently and often noisily.
مترادف: barrel, speed
مشابه: fly, gallop, plunge, rush, tear, tumble, zip

- The comet hurtled toward earth.
[ترجمه گوگل] دنباله دار به سمت زمین پرتاب شد
[ترجمه ترگمان] ستاره دنباله دار به سمت زمین حرکت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to hurl or fling violently.
مترادف: fling, hurl
مشابه: chuck, heave, launch, sling, throw, toss

- The powerful engine hurtled the rocket into space.
[ترجمه گوگل] موتور قدرتمند موشک را به فضا پرتاب کرد
[ترجمه ترگمان] موتور قدرتمند با سرعت راکت را به فضا پرتاب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. She came hurtling round the corner and cannoned straight into me.
[ترجمه گوگل]او به سرعت به گوشه ای آمد و مستقیماً به سمت من شلیک کرد
[ترجمه ترگمان]او به طرف من آمد و مستقیم به طرف من آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. The truck came hurtling towards us.
[ترجمه گوگل]کامیون به سرعت به سمت ما آمد
[ترجمه ترگمان]کامیون به طرف ما آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. During the gale roof tiles came hurtling down.
[ترجمه گوگل]در طول طوفان، کاشی‌های سقف فرو ریختند
[ترجمه ترگمان]در طول تندباد، کاشی های سقف باد به پایین پرتاب می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. I saw the ball hurtling towards me and ducked .
[ترجمه گوگل]دیدم که توپ به سمتم پرت می‌شود و فرو می‌روم
[ترجمه ترگمان]گلوله توپ را دیدم که به طرف من آمد و خم شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He dodged to avoid the hurtling bicycle.
[ترجمه گوگل]او طفره رفت تا از دوچرخه‌ی پرتاب‌کننده دوری کند
[ترجمه ترگمان]او جاخالی داد تا از دوچرخه در حال سقوط اجتناب کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. His motorboat hurtled along the river.
[ترجمه گوگل]قایق موتوری او در کنار رودخانه پرتاب شد
[ترجمه ترگمان]قایق موتوری او از کنار رودخانه رد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. All of a sudden, a car came hurtling round the corner.
[ترجمه گوگل]یکدفعه ماشینی از گوشه دور زد
[ترجمه ترگمان]ناگهان یک ماشین در پیچ به صدا در آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The car hurtled past us, scraping the wall and screeching to a halt.
[ترجمه گوگل]ماشین با سرعت از کنار ما گذشت، دیوار را خراشید و جیغ کشید تا توقف کرد
[ترجمه ترگمان]اتومبیل با سرعت از جلوی ما رد شد و به دیوار تکیه داد و متوقف شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He hurtled his empty gun at my face.
[ترجمه گوگل]اسلحه خالی اش را به صورتم زد
[ترجمه ترگمان]به طرف من شلیک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. They hurtled across the line in a flat-out sprint.
[ترجمه گوگل]آنها با سرعتی مسطح از خط عبور کردند
[ترجمه ترگمان]آن ها با سرعت به سرعت از خط خارج شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. She slipped and went hurtling downstairs.
[ترجمه گوگل]لیز خورد و با سرعت به طبقه پایین رفت
[ترجمه ترگمان]او لیز خورد و به طبقه پایین رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He's hurtled out of the house.
[ترجمه گوگل]او با صدمه از خانه بیرون شده است
[ترجمه ترگمان]با سرعت از خانه بیرون دوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The breakers hurtle on the rocks.
[ترجمه گوگل]شکن ها روی سنگ ها پرتاب می شوند
[ترجمه ترگمان]The روی صخره ها پرتاب می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. His voice still hurtled around me.
[ترجمه گوگل]صدایش هنوز دورم می پیچید
[ترجمه ترگمان]صدایش هنوز دور من می چرخید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ازدحام (اسم)
huddle, congestion, host, crowd, hurtle, press, swarm, throng, drove, hoi polloi, rabble, rabblement, turn-out, to-do

خوردن (فعل)
fit, gnaw, feed, strike, hit, match, eat, grub, drink, corrode, hurtle, devour, erode, take a meal

تصادف کردن (فعل)
encounter, jar, hurtle

پیچ دادن (فعل)
strain, flex, screw, twist, hurtle, wrench, tweak, gnarl

پرت کردن (فعل)
precipitate, toss, shy, launch, throw, fling, hurl, hurtle, flounce, jaculate

انداختن (فعل)
drop, relegate, souse, put, hitch, toss, launch, cast, sling, thrust, lay away, fell, throw, fling, hurl, hurtle, delete, omit, shovel, hew, jaculate

مصادف شدن (فعل)
coincide, hurtle

انگلیسی به انگلیسی

• move forcefully, fly
if something hurtles somewhere, it moves very quickly, often in a dangerous way.

پیشنهاد کاربران

پرت شدن , پرت کردن ؛ به سرعت حرکت کردن
– She slipped and went hurtling downstairs
– During the gale roof tiles came hurtling down
– He hurtled his empty gun at his face
– The powerful engine hurtled the rocket into space
...
[مشاهده متن کامل]

– The truck came hurtling towards us
– The comet was hurtling toward earth

با شتاب آمدن
به سرعت به سمتی حرکت کردن
پریدن

بپرس