پیشنهادهای آرمان بدیعی (٥,٦٠٢)
۱. تالیف کردن. تدوین کردن ۲. گردآوری کردن. جمع آوری کردن ۳. تهیه کردن. تنظیم کردن ۴. ( کامپیوتر ) ترجمه کردن. همگردانی کردن مثال: The first Persian d ...
رهنمود. توصیه. دستور عمل مثال: Our elders want the best for us and they are willing to tell us what set of rules and guidelines have made them succes ...
۱. چیز ِ ( متعلق به ) ۲. تعلق. وابستگی مثال: This heritage and history brings a sense of belonging. این میراٍث و تاریخ، احساسی از تعلق و وابستگی به ...
املت مثال I get up early in the morning, and I make an omelet myself. من صبح زود از خواب بیدار می شوم و خودم یک املت درست می کنم.
کلمه ربط مثال: A sentence with more than one subject, more than one verb and a connecting word such as and, or, but or so is called a compound senten ...
تاجیک. تاجیکی مثال: He is a famous Tajik poet. او یک شاعر معروف تاجیکی است.
تاجیکستان مثال: Persian is spoken in Iran, Tajikistan and Afghanistan. {زبان} فارسی در ایران، تاجیکستان و افغانستان صحبت می شود.
تورات مثال: He put it in the ark with the scrolls of the Torah. او آن را با طومارهای تورات در صندوقچه گذاشت.
۱. خوش بینی ۲. ایین خوش بینی مثال: a young girl, full of life and optimism دختری جوان سرشار از شور و نشاط و خوش بینی
۱. جستجو. کاوش ۲. جستجو کردن. کاویدن مثال: She quested for fame. او در جستجوی شهرت بود. his quest for life's meaning جستجوی او برای {یافتن} معنی ز ...
۱. بسیج کردن. ۲. بسیج شدن مثال: They failed to mobilize their resources effectively. آنها نتوانستند منابع خودشان را بطور موثر بسیج کنند.
بسیج مثال: The mobilization of large numbers of white males for the war بسیج تعداد زیادی از مردان سفیدپوست برای جنگ
۱. ( ماشین. موتور و غیره ) باز کردن. پیاده کردن. اوراق کردن ۲. برچیدن. جمع کردن ۳. ( اسباب و اثاثیه ) برداشتن. خالی کردن مثال: This was a month when ...
دستگاه تهویه مطلوب مثال: Yes, they are natural air cooling systems and can be used instead of electrical air conditioners بله آنها سیستم های خنک کنند ...
۱. مبهم. گنگ. دو پهلو ۲. نامشخص. نامعین مثال: That is pretty ambiguous. آن تا اندازه ای مبهم و دو پهلو است.
بی قید و شرط. بی چون و چرا. مطلق مثال: Germany's unconditional surrender. تسلیم شدن بی قید و شرط آلمان
۱. زودگذر. گذرا. موقتی ۲. دنیوی. ناسوتی. غیرروحانی ۳. ( دستور زبان ) زمانی. زمان دار. زمانمند / ( کالبدشکافی ) گیجگاهی. ( مربوط به ) گیجگاه مثال: Tem ...
( منابع طبیعی ) تمام شدنی. تجدید نشدنی. تجدیدناپذیر مثال: Fossil fuels are non - renewable and cannot be replaced easily. سوختهای فسیلی تمام شدنی و ...
۱. ( فیزیک ) تابش ۲. انرژی تابشی ۳. تشعشع. اشعه مثال: Solar energy is produced by the radiation that reaches the earth. انرژی خورشیدی توسط تابشها و ...
خوش اقبالی. بخت بلند مثال: Is it a kind of serendipity that we cannot explain? آیا این نوعی خوش اقبالی است که ما نمی توانیم توضیح بدهیم؟
۱. فرمول ۲. طرح. راه حل ۳. روش. دستور العمل. دستور کار ۴. کلیشه. عبارت کلیشه ای. عبارت قالبی ۵. غذای آماده نوزاد ۶. ( مسابقات اتومبیل رانی ) دسته. گر ...
۱. وحشت زده. زهره ترک ۲. سنگ شده. به سنگ تبدیل شده مثال: I was so petrified and so numb من خیلی وحشت زده و بسیار بهت زده شده بودم.
۱. ( از ترس. تعجب و غیره ) سر جای خود میخکوب کردن. مو بر بدن ( کسی ) سیخ کردن . وحشت زده کردن. زهره ترک کردن ۲. ( مجازی ) فلج کردن. دچار رکود کردن. ۳ ...
۱. معمولا. عموما ۲. بطور عادی. معمولی ۳. بطور متداول ۴. عامیانه. عوامانه. مبتذل. پست. سبک مثال: animals are commonly described as irrational معمولا ح ...
۱. دریچه. دربچه ۲. ( هواپیما و کشتی ) در. مدخل ۳. پنجره / ۱. از تخم بیرون آمدن. در آمدن ۲. از تخم در آوردن ۳. ( تخم ) شکستن ۴. طرح ریختن. نقشه کشیدن ...
۱. آشپزی کردن. پخت و پز کردن. غذا پختن ۲. پختن ۳. سر هم کردن. بافتن. از خود در آوردن ۴. حساب سازی کردن. ( در دفاتر ) دست بردن. دست کاری کردن. جعل کرد ...
تلفن تصویری مثال: Videophones let you see the person you are talking to on the phone. تلفنهای تصویری این امکان را به شما می دهد که شخصی که دارید با ...
اندازه دست. دستی مثال: Tiny hand - size computers know your favorite subject رایانه های کوچک دستی موضوعات مورد علاقه ی شما را می دانند.
منظومه شمسی مثال: The Solar System consists of the Sun, Moon and Planets. منظومه شمسی تشکیل شده از خورشید، ماه و سیارات است.
راه آبی. آبراه. کانال. مسیر آبی مثال: We use oceans, seas, rivers and lakes as waterways to carry goods, passengers, etc. ما از اقیانوس ها، دریاها، ...
چرخشی، دورانی مثال: a windmill is a mill that converts the energy of wind into rotational energy by means of its vanes. and it can powder the grain. ...
۱. حیوان دو رگه ۲. گیاه پیوندی ۳. واژه دورگه ( که نیمی از آن از یک زبان و نیمی دیگر از زبانی دیگر باشد ) ۴. دورگه / ( خودرو ) هیبریدی مثال: To overco ...
نیروگاه برق آبی مثال: The budgets for hydropower, wind and solar energy systems were cut roughly in half. بودجه ها برای نیروگاه برق آبی و سیستم های ...
۱. بی نزاکتی کردن. بی ادبی کردن ۲. شیطنت کردن. بدرفتاری کردن مثال: all children misbehave from time to time همه بچه ها گهگاهی بی ادبی و شیطنت می کنن ...
الفبایی. به ترتیب الفبا. از روی الفبا مثال: This list can be arranged alphabetically. این فهرست می تواند به ترتیب الفبا مرتب بشود.
چسباندن. زدن. ( دستور زبان ) وَند مثال: affix the stamp there تمبر را آنجا بچسبان
بیرون جستن. بیرون زدن. بیرون آمدن. درآمدن مثال: his front teeth protrude دندانهای جلویی اش بیرون زده اند.
۱. پریشان. آشفته ۲. ( مجازی ) دیوانه مثال: I was distraught with jealousy من از حسادت دیوانه شده بودم.
سبزیجات مثال: Eat more fruit and veggies. میوه و سبزیجات بیشتری بخور.
مبتدی. تازه کار. نوآموز مثال: This is great for beginners. این برای مبتدی ها و نوآموزها عالی است.
۱. عنان گسیخته. مهار نشده ۲. بدون ممانعت. آزادانه ۳. بازبینی نشده مثال: We cannot allow such behavior to continue unchecked. ما نمی توانیم اجازه بده ...
۱. وحشی شدن. دیوانه شدن. عنان اختیار از دست دادن ۲. از کنترل خارج شدن ۳. رم کردن مثال: the children are running amok بچه ها عنان اختیار از دست داده ...
حقوق دان مثال: women jurists sit on the tribunal زنان حقوق دان در هیئت داوری قرار گرفتند.
کمرویی. حجب مثال: his shyness isn’t harmonious easily with Hollywood tradition کمرویی و حجب او یقینا با عرفِ هالیود سازگار نیست.
۱. موزون. هماهنگ. همساز ۲. سازگار. موافق. جور ۳. مسالمت آمیز ۴. آهنگین. خوش آهنگ مثال: his shyness isn’t harmonious easily with Hollywood tradition ...
بچه نگهداشتن. ازبچه نگاهداری کردن، بچه داری کردن مثال: Mrs. Hillman will babysit for us. خانم هیلمن برای ما بچه داری خواهد کرد.
حافظ. پاسدار مثال: The police are the preservers of law and order. پلیس ها حافظ قانون و نظم هستند.
ولت مثال: V stands for volts �V� به معنی ولت است.
ارشدیت مثال: as to rank, the young officer had seniority over the old soldier. افسر جوان از نظر درجه بر سرباز پیر ارشدیت داشت.
۱. کلنجار رفتن. یکی به دو کردن ۲. کلنجار. داد و بیداد مثال: a squabble of long standing یک داد و بیداد طولانی مدت