پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٣٥٩)
1. بیرون. به بیرون. در بیرون. خارج. به خارج 2. خاموش 3. بیهوش 4. ( توپ ) اوت 5. ممنوع. غیر مجاز 6. غلط. اشتباه 7. از مد افتاده 8. در اعتصاب. اعتصاب 9 ...
مشروطه خواه مثال: They neglected the fact that at some point the policy of the English may require the English bring in someone like Reza Khan to swe ...
پیام گیر مثال: Your cell phone is always on answering machine. موبایل شما همیشه روی پیام گیر است.
1. مراقبت. گوش به زنگ ( بودن ) 2. ( برج ) دیدبانی 3. نگهبان. دیده بان 4. چشم انداز. اینده
مغازه دار مثال: shopkeepers are facing ruin مغازه دارها با ورشکستگی مواجه هستند
بودجه ای. ( مربوط به ) بودجه مثال: it is subject to budgetary approval آن موکول به تصویب بودجه می شود. آن مشروط به تصویب بودجه می شود.
1. مکنده 2. ( در برخی جانوران ) بادکش 3. ( گیاه ) پاجوش 4. شخص ساده لوح مثال: What a sucker do you think I am ? من را ساده لوح گیر آوردی؟
قابل تعویض. عوض شدنی. جانشین پذیر مثال: Everyone is not replaceable. Be careful who you hurt. همه قابل تعویض نیستند مراقب باش چه کسی را آزار می دهی.
اردک ماهی / بزرگراه عوارضی / نیزه ( با دسته چوبی ) مثال: he hooked a 24 lb pike او یک اردک ماهی 24 پوندی را با قلاب گرفت.
پوند ( واحد وزن برابر با 454 گرم ) مثال: he hooked a 24 lb pike او یک اردک ماهی 24 پوندی را با قلاب گرفت.
( در ترکیب ) – نفره مثال: the 12 - seater is classed as a commercial vehicle این خودروی دوازده نفره به عنوان یک وسیله نقلیه تجاری طبقه بندی شده است.
راه ورودی اتومبیل مثال: the driveway was lined by poplars {دو طرف} راه ورودی اتومبیل درختان سپیدار ردیف شده بود
1. بن بست 2. کار بی حاصل. کار بی ثمر 3. ( شغل ) بدون آینده. بدون ترقی
( اتومبیل ) هم پیمانی. چند سرنشینی if a group of people carpool, they travel to work together in one car and divide the cost between them اگر یک گروه ...
1. پشتیبانی. حمایت. کمک 2. کمکی. پشتیبان 3. ذخیره. رزرو
1. سرخرگی. شریانی . ( مربوط به ) سرخرگ ها 2. اصلی. مهم. حیاتی
1. سرعت بخشیدن. تندتر کردن. تشدید کردن 2. سرعت گرفتن. تندتر شدن. شدت یافتن 3. افزایش یافتن. بالا رفتن 4. تندتر رفتن. جلو انداختن مثال: The car accele ...
1. غلتک 2. نورد 3. موج عظیم 4. بیگودی ( حلقه ای برای فر و بیگودی کردن مو )
مثال: My electric shaver doesn’t work. ماشین ریش تراش برقی ام کار نمی کند.
کلاه دوش ( کلاهی که خانمها برای رنگ کردن مو و رفتن به حمام سر می کنند )
فضول مثال: Hey, busybody, mind your own business. آهای فضول، سرت بکار خودت باشه
1. ( مو. طناب و غیره ) بافتن 2. موی بافته. گیس بافته مثال: Her hair was tied back in a long thick plait. موهایش به صورت موی بافته بلند و زخیم به عقب ...
1. جای نفس کشیدن. جای تکان خوردن 2. آزادی عمل. اختیار. میدان مثال: To give someone elbow - room به کسی میدان و آزادی عمل دادن
مسابقه دو
1. بی مزه 2. بی روح. نچسب. کسل کننده مثال: She is beautiful but insipid. او خوشگله اما بی مزه است.
1. حواس ( کسی را ) پرت کردن. ( توجه کسی را ) منحرف کردن 2. گیج کردن. پریشان کردن. آشفته کردن 3. سرگرم کردن مثال: My mind got distracted for a second. ...
1. جزر. فروکشند 2. افول. زوال. انحطاط. افت / 1. ( آب دریا ) پس رفتن. پایین رفتن. فرو نشستن 2. فروکش کردن. آرام شدن 3. ضعیف شدن. رو به ضعف گذاشتن 4. ب ...
1. گروه کر. همسرایان 2. موسیقی کر. همسرایی 3. آواز جمعی. برگردان جمعی. همخوانی 4. ( نمایش موزیکال ) گروه رقاصان و آواز خوانان 5. فریاد ( جمعی ) 6. ( ...
1. نمونه ارمانی 2. الگوی نخستین. کهن الگو. صورت مثالی
( حقیقی و مجازی ) راه میان بر. میان بر مثال: No secret. No short cut. Only hard work. رازی نیست، میانبری هم وجود ندارد، تنها سخت کوشی
1. جنباندن. تکان دادن. تکان تکان دادن 2. وول خوردن 3. تکان. حرکت. وول مثال: He removed his shoes and wiggled his toes. او کفشش را در آورد و انگشتانش ...
تندخویی. اخلاق بد
مثال: Ballot - box was stolen. صندوق رای دزدیه شده بود.
آشتی جویانه. مسالمت آمیز. دوستانه مثال: a conciliatory attitude. یک نگرش اشتی جویانه و مسالمت آمیز
مثال: She was reelected to the parliament. او مجددا برای پارلمان انتخاب شده بود.
نامزد. داوطلب مثال: a presidential nominee یک نامزد و داوطلب ریاست جمهوری
1. معاینه کردن 2. بررسی کردن. رسیدگی کردن به. بازبینی کردن 3. بازرسی کردن 4. درباره ( کسی ) تحقیق کردن 5. دامپزشک
1. دیوانه. خل 2. احمقانه 3. عاشق. کشته و مرده 4. کوچک. محقر. خرد 5. لگن بچه
ناخوشایند. ناپسند. آزارنده مثال: It was so displeasing. آن خیلی ناخوشایند و آزارنده بود.
۱. لازم. ضروری ۲. شرط لازم. لازمه ۳. {درس دانشگاهی} پیش نیاز مثال: Habits 1 and 2 are absolutely essential and prerequisite to Habit 3. عادتهای یک ...
1. آگاهی دهنده. فرد مطلع 2 جاسوس. خبرچین ( پلیس ) 3. ( زبان شناسی ) گویشور
1. اصلاح کردن 2. اصلاح شدن 3. اصلاح مثال: The report may provide further impetus for reform. این گزارش می تواند نیرو و انگیزه بیشتری برای اصلاحات فر ...
1. عفو. عفو عمومی 2. مهلت. ضرب الاجل مثال: They asked for amnesty. آنها درخواست عفو عمومی کردند. آنها درخواست مهلت و ضرب الاجل کردند.
1. جناس 2. ابهام 3. بازی با کلمات. بازی با الفاظ 4. جناس یا ایهام به کار بردن 5. با کلمات بازی کردن مثال: No pun intended. قصد ندارم با کلمات بازی ک ...
غلبه کردن بر. از سر راه خود برداشتن 2. از چنگ ( چیزی ) گریختن . ( چیزی را ) دور زدن مثال: Stop circumventing the issue. دور زدن موضوع را متوقف کن. { ...
1. زیپ 2. ( صدای ) ویز. ویژ 2. شور و حال. نشاط. انرژی 3. سرعت 5. هیچ 6. زیپ ( چیزی را ) بستن یا باز کردن 7. ویز کردن 8. به سرعت رفتن. مثل برق گذشتن ...
1. مکالمه. گفتگو. گفت و شنود 2. تبادل نظر. بحث. مذاکره 3. مذاکرات مثال: This is the best dialogue in the film. این بهترین گفتگو و دیالوگ در فیلم است ...
1. باتلاق. لجن زار. گنداب 2. ( عامیانه ) مستراح
1. اندوهبار. غم انگیز. دلتنگ کننده. بی روح 2. یکنواخت. کسل کننده. خسته کننده 3. ( هوا ) گرفته. خفه مثال: How dreary to be somebody! چقدر اندوهبار و غ ...
1. مددکار. یاری بخش. دلسوز. مهربان 2. پشتیبان. حامی. طرفدار 3. دلسوزانه. همدلانه مثال: He is supportive of her sister. او حامی و پشتیبان خواهرش است.