پیشنهادهای آرمان بدیعی (٥,٦٠٢)
۱. سرپرستی. اداره. نظارت ۲. پیشکاری. مباشرت مثال: And I began to think about what I called the “stewardship of affluence, and stewardship of influen ...
مدون کردن. تدوین کردن مثال: They never really Codify it or qualify it or quantify it, and say, this is what I believe in. آنها هیچ وقت بطور واقعی، { ...
۱. ماده گرایی. ماتریالیسم ۲. مادی گری مثال: Because every time I give my money, It breaks the grip of materialism in my life. چون هر وقت که پولم را ...
خودخواهانه مثال: And it just sounds like the most egotistical request you could make . و آن دقیقا خودخواهانه ترین درخواستی به نظر می رسد که می توانس ...
۱. راس. تارک. نوک ۲. اوج. نقطه اوج مثال: He was the king of Israel at that time at its apex in power او {حضرت سلیمان} در آن زمان در اوج قدرت اسرائیل، ...
نوه مترادف آن grandchild است. مثال: They’re all grown, now I have grandkids الان همشون بزرگ شدن و من صاحب چند تا نوه هستم.
بخش سوانح. بخش فوریتهای پزشکی. بخش اورژانس مترادف آن emergency ward است. مثال: who bring him to the emergency room / emergency ward? کی او را به ب ...
اشتباه فهمیدن. غلط تعبیر کردن. کج فهمی مثال: And if we have misconstrue the relationship between biological complexity and the possibilities of exper ...
۱. تقلیل پذیر. تحویل. کاهش یافتنی ۲. ( ریاضیات ) تحویل پذیر. ساده شدنی
۱. فردا ۲. آینده مثال: Alice and Kate will go to the library tomorrow. آلیس و کیت فردا به کتابخانه خواهند رفت.
پیوستار. زنجیره مثال: We know that there is a continuum of such facts. ما می دانیم که یک زنجیره ای از چنین واقعیتهایی وجود دارد.
۱. همکاری. مشارکت. تشریک مساعی ۲. همدستی با دشمن. خبرچینی مثال: Where stranger cannot find the basis for peaceful collaboration, where people are mur ...
آرام. آرامش بخش. خوش و خرم. باصفا. بهشتی مثال: Don't you think that sounds idyllic? فکر نمی کنی آن آرام و باصفا به نظر بیاید؟
۱. قابل تصور ۲. باور کردنی ۳. ممکن. شدنی مثال: He was a good swimmer; is it conceivable that he may have drowned? او شناگر خوبی بود، آیا باورکردنی ا ...
۱. زندگی پس از مرگ. حیات اخروی ۲. باقیمانده عمر. آخر عمر. اواخر عمر
به نحوی شایسته. به درستی مثال: Perhaps some of these states can be appropriately called mystical or spiritual. شاید تعدادی از این حالات را بتوان به ...
دلیل منطقی. ( در معنی غیر فنی ) منطق مثال: And the rationale for this behavior is explicitly religious. و دلیل منطقی این رفتار بصورت کاملا روشنی مذه ...
به طور ابدی. همیشه. دائم مثال: Now, many of you might worry that the notion of well - being is truly undefined, And seemingly perpetually open to be ...
۱. تعریف نشده ۲. مبهم. نامشخص مثال: Now, many of you might worry that the notion of well - being is truly undefined, و اکنون بسیاری از شما ممکن است ...
تعبیر مجدد کردن. تفسیر مجدد کردن مثال: Now, many of you might worry that the notion of well - being is truly undefined, and seemingly perpetually ope ...
۱. انتظار ۲. توقع. ۳. امید مثال: When this statue was carved the average life expectancy was probably 30. زمانی که این مجسمه کنده کاری شده امید متو ...
دخالت کردن. فضولی کردن. سر ( چیزی ) رفتن مثال: She was found guilty on charges of abuse of power, bribery and meddling in state affairs. او به اتهام ...
۱. بی معنی. بی محتوا . تهی. پوچ ۲. حماقت بار. بُله، منگ. حاکی از نفهمی ۳. تهی مغز .
۱. معلولیت. ۲. نقص عضو ۳. نقص. عیب ۴. از کار افتادگی ۵. ناتوانی. عجز ۶. ( حقوقی ) عدم صلاحیت. عدم اهلیت. حَجر
۱. مهم ۲. در نتیجه ی. منتج از. ناشی از. متعاقبِ مثال: This is why we spend our time talking about things like gay marriage and not about genocide or ...
۱. برابر. معادل ۲. هم ارز. هم ارزش ۳. قرینه. نظیر. شبیه. مشابه ۴. هم سنگ. هم پایه ۵. ( شیمی ) هم ظرفیت مثال: there may be equivalent ways to thrive, ...
۱. نقب زدن. زیر ( جایی را ) خالی کردن. پی ( جایی را ) سست کردن ۲. تحلیل بردن. به تدریج ضعیف کردن
۱. دستور. حکم ۲. اصل. قاعده ۳. موعظه. پند و اندرز مثال: Many people worry that a universal morality would require moral precepts that admit of no exc ...
۱. ساکن. مقیم ۲. ( مجازی ) پیر دیر ۳. ( حیوان و گیاه ) بومی
قضاوت گریز. بدون قضاوت. دور از پیشداوری مثال: Your writing is a perfect nonjudgmental research نوشته تو یک تحقیقِ بدون قضاوتِ کامل است.
۱. منفجر کردن ۲. منفجر شدن مثال: Just let that fact detonate in your brain for a minute فقط اجازه بدهید که این واقعیت برای یک لحظه در مغز شما منفجر ...
۱. فکور. متفکر. اندیشه ورز ۲. فکورانه. متفکرانه. توام با تفکر ۳. ( نور ) منعکس کننده. بازتابان
بهینه، بهینه ای، دلخواه ترین، دلپسندترین، مساعدترین مثال: I mean is this the optimal environment in which to raise our children? منظور من این است که، ...
۱. طنز. طعنه ۲. وارونه رویداد. رویداد شگفت. قضای روزگار. طُرفه
۱. تکثیر. ازدیاد. افزایش. گسترش ۲. کثرت. تعدد. فراوانی ۳. ( زیست شناسی ) تکثیر یاخته ای مثال: This is why we spend our time talking about things like ...
خیلی. بی اندازه. بسیار مثال: This is why we spend our time talking about things like gay marriage and not about genocide or nuclear proliferation or ...
۱. تصور. ۲. مفهوم ۳. طرح ۴. برداشت. نظر. استنباط ۵. آبستنی. لقاح مثال: We need a universal conception of human values. ما به یک مفهوم جهانی برای ارز ...
جدایی ناپذیر، جدا نشدنی، لاینفک، اساسی، بنیادی ثمال: integral component of human happiness. جزء جدایی ناپذیر از شادی انسانی
( آدم ) دزدیدن. ربودن مثال: Ted Bundy was very fond of abducting and raping and torturing and killing young women. �تدباندی� بسیار علاقه به ربودن، ت ...
۱. سودآور. پر منفعت. به طور سودمندی ۲. یه طور سودآوری مثال: They invested the money very profitably. آنها پول را به طور سودآوری سرمایه گذاری کردند.
۱. کاذب ۲. جعلی. قلابی ۳. متظاهرانه. ساختگی مثال: String theory is bogus. نظریه ی ریسمان {نظریه ای} جعلی و ساختگی است.
۱. طنین انداختن. طنین انداز شدن ۲. ( از صدای چیزی ) به لرزه درآمدن ۳. ( صدا ) تشدید کردن مثال: The sound resonated within the high walls of the cave. ...
۱. مهارت. تخصص ۲. گزارش کارشناس. نظر کارشناس مثال: That is what it is to have a domain of expertise. آن چیزی است که باید برایش حوزه ی تخصص و مهارت و ...
۱. از منبع موثقی. به طور موثقی ۲. با اعتماد. با اطمینان. چنان که انتظار می رفت مثال: I have been reliably informed that the couple will marry next ye ...
آشکارا. به وضوح. به طور آشکار مثال: He made his displeasure patently obvious. او نارضایتی خودش را به وضوح آشکار کرد.
۱. گذرنامه. پاسپورت ۲. رمز. کلید. وسیله رسیدن به مثال: They must get passport and visa. آنها باید گذرنامه و روادید بگیرند.
۱. به هم رسیدن. تلاقی کردن. همدیگر را قطع کردن ۲. به هم نزدیک شدن ۳. جمع شدن. گرد آمدن ۴. متمرکز شدن ۵. یکی شدن. یکسان شدن ۶. همگرا بودن مثال: We sim ...
۱. قابل اشتعال ۲. سوختنی. قابل احتراق ۳. تند. آتشی. عصبی. تحریک پذیر ۴. ( بصورت جمع ) مواد سوختنی. مواد محترقه مثال: So, Some combustible material th ...
ویژه بودن. خصوصیات برجسته مثال: They would say, no, you know this is a celebration of female specialness آنها خواهند گفت: نه، می دانید این {حجاب} یک ...
احتمالا. به احتمال قوی. به ظن قوی مثال: This is arguably a sophisticated psychological view این به احتمال قوی یک دیدگاه روان شناختی پیچیده است.