watery

/ˈwɒtəri//ˈwɔːtəri/

معنی: ابدار، رقیق، ابی، تر، ابکی، پر اب، اشکبار
معانی دیگر: آبکی، پر آب، آب زیپو، اشک آلود، با گریه و زاری، واقع در آب، دریایی، ضعیف، کم قوه، سست، شل، شل و ول، کم رنگ، رنگ پریده، وابسته به یا همانند آب، آبی، آبسان، آب مانند، آبگون، خیس، آبروت، لمبو، آب لمبو، آب آکند، (ابر) پر آب، باران دار، بارانی، باران زا

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: waterier, wateriest
مشتقات: wateriness (n.)
(1) تعریف: pertaining to or consisting of water.
متضاد: dry
مشابه: aqueous

(2) تعریف: containing water, esp. in excessive amounts.
متضاد: thick
مشابه: aqueous, thin

- watery oatmeal
[ترجمه گوگل] بلغور جو دوسر آبکی
[ترجمه ترگمان] oatmeal watery
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: like or suggestive of water; liquid.
مشابه: aqueous

(4) تعریف: not forceful or distinctive; weak; vague.
مشابه: wishy-washy

- a watery pink color
[ترجمه گوگل] یک رنگ صورتی آبکی
[ترجمه ترگمان] رنگ صورتی آبکی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a watery speech
[ترجمه گوگل] یک سخنرانی آبکی
[ترجمه ترگمان] یک سخنرانی آبکی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: full of tears.
مشابه: tearful

- watery eyes
[ترجمه گوگل] چشمان اشک آلود
[ترجمه ترگمان] چشمان watery،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. watery soup
سوپ آبکی

2. a watery blue
آبی کم رنگ

3. a watery style of writing
سبک نویسندگی سست

4. sisters met with watery eyes
خواهران با چشمان اشکبار با هم ملاقات کردند.

5. thick soup and watery soup
سوپ غلیظ و سوپ آبکی

6. sailors lying in their watery graves
ملوانانی که در گورهای دریایی خود خوابیده اند

7. she drowned the fish in a watery sauce
او ماهی را در سس آبکی خواباند.

8. the patients were given nothing but bland, watery soup
به بیماران چیزی جز سوپ بی مزه و آبکی نمی دادند.

9. His eyes were red and watery.
[ترجمه گوگل]چشمانش قرمز و پر آب بود
[ترجمه ترگمان]چشمانش سرخ و پر از اشک بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. A watery light began to show through the branches.
[ترجمه گوگل]نور آبکی از میان شاخه ها شروع به خودنمایی کرد
[ترجمه ترگمان]نور ضعیفی از میان شاخه ها شروع به نشان دادن کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Just then, a watery sun broke through the clouds.
[ترجمه گوگل]درست در همان لحظه خورشیدی پرآب از میان ابرها عبور کرد
[ترجمه ترگمان]در همان وقت خورشید از میان ابرها طلوع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Emma's eyes went red and watery.
[ترجمه گوگل]چشمان اما قرمز و اشک آلود شد
[ترجمه ترگمان]اما چشمان اما سرخ شد و آب دهانش را خیس کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. His eyes were a watery blue.
[ترجمه گوگل]چشمانش آبی پر آب بود
[ترجمه ترگمان]چشمانش آبی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. They develop a fever and a watery discharge from their eyes.
[ترجمه گوگل]تب و ترشحات آبکی از چشمانشان ایجاد می شود
[ترجمه ترگمان]آن ها تب و تخلیه آب از چشمانشان ایجاد می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. She gave him a watery smile .
[ترجمه گوگل]لبخند آبکی به او زد
[ترجمه ترگمان]لبخند ملیحی به او زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Snakes lay eggs in a watery environment.
[ترجمه گوگل]مارها در محیطی پرآب تخم می گذارند
[ترجمه ترگمان]مارها در یک محیط آبکی تخم می گذارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The vegetables were watery and tasteless.
[ترجمه گوگل]سبزیجات آبکی و بی مزه بودند
[ترجمه ترگمان]سبزی ها، بی مزه و بی مزه بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. He had the watery eyes and swollen nose of a drinker.
[ترجمه گوگل]چشمان اشک آلود و بینی متورم یک مشروب خورده داشت
[ترجمه ترگمان]چشم های watery و بینی ورم کرده اش را داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ابدار (صفت)
rude, lush, aqueous, juicy, succulent, hydrous, watery, humid

رقیق (صفت)
attenuate, thin, watery, rare, ethereal, lenis, washy, wishy-washy

ابی (صفت)
watery, blue

تر (صفت)
watery, humid, wet, soggy, moist, dewy, rainy

ابکی (صفت)
watery, dilute, washy, diluted, soupy, wishy-washy

پر اب (صفت)
ripe, lush, juicy, watery, having high water level

اشکبار (صفت)
watery, wet, tearful, lachrymose

تخصصی

[نساجی] آبی - آبدار - آبکی

انگلیسی به انگلیسی

• of or resembling water; full of water (especially in excess); weak, thin, wishy-washy; containing liquid; tearful
something that is watery is weak or pale.
food or drink that is watery contains a lot of water.
watery is also used to describe something which contains, resembles, or consists of water.

پیشنهاد کاربران

بپرس