stifle

/ˈstaɪfəl//ˈstaɪfəl/

معنی: فرو نشاندن، خفه کردن، خاموش کردن
معانی دیگر: خفه کردن یا شدن، (آتش را) خاموش کردن، سرکوب کردن، (در خود) خفه کردن، فرو خوردن، (از خود) نشان ندادن، از گرما (یا کمبود هوای تازه) رنج بردن، دچار خفقان شدن یا کردن، (پای اسب و خر و سگ و غیره) بند بالای زانو، مفصل فوق زانو، فرونشاندن
stifle( joint)
زانوی اسب

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: stifles, stifling, stifled
(1) تعریف: to hold back; inhibit.
مترادف: check, inhibit, restrain
متضاد: kindle
مشابه: constrain, contain, curb, mute, repress, restrict, smother, stay, still, suppress, throttle

- He stifled his laughter during the ceremony.
[ترجمه امیریزدیزاده] در هنگام مراسم به شدت از خندیدن خودداری کرد
|
[ترجمه گوگل] در مراسم خنده اش را خفه کرد
[ترجمه ترگمان] هنگام مراسم خنده خود را خفه می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to end or quell by force; crush.
مترادف: put down, quash, quell
متضاد: encourage, incite
مشابه: arrest, crush, end, extinguish, halt, quench, repress, snuff, squelch, stop, suppress, terminate, throttle, trample

- Government troops quickly stifled the uprising.
[ترجمه گوگل] نیروهای دولتی به سرعت قیام را خفه کردند
[ترجمه ترگمان] نیروهای دولتی به سرعت قیام را سرکوب کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to kill by shutting off the air supply from; smother; suffocate.
مترادف: choke, smother, suffocate
مشابه: asphyxiate, burke, garrote, strangle, throttle

- Rubble from the explosion stifled them.
[ترجمه گوگل] آوار ناشی از انفجار آنها را خفه کرد
[ترجمه ترگمان] صدای انفجاری که از انفجار برمی خاست آن ها را خفه می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: stifler (n.)
(1) تعریف: to die from lack of air.
مترادف: smother, suffocate
مشابه: asphyxiate, choke, gag

- Many earthquake victims stifled amid fallen debris.
[ترجمه گوگل] بسیاری از قربانیان زلزله در میان آوارهای فرو ریخته خفه شدند
[ترجمه ترگمان] بسیاری از قربانیان زلزله در میان آوار فرو ریخته خفه شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to suffer from having to breathe impure or hot air.
مترادف: stew, suffocate, swelter
مشابه: boil, gasp, pant, wither

- We stifled in the hot classrooms without ventilation.
[ترجمه گوگل] در کلاس های گرم و بدون تهویه خفه می شدیم
[ترجمه ترگمان] در کلاس ها داغ بدون تهویه خفه می شدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to stifle a rebellion
شورش را سرکوب کردن

2. to stifle a sob
جلو گریه ی خود را گرفتن

3. to stifle one's resentment
آزردگی خود را بروز ندادن

4. i tried to stifle my yawn
سعی کردم جلو دهان دره ی خود را بگیرم.

5. How can this party stifle debate on such a crucial issue?
[ترجمه گوگل]چگونه این حزب می تواند بحث در مورد چنین موضوع مهمی را خفه کند؟
[ترجمه ترگمان]چگونه این حزب می تواند بحث در مورد چنین مساله ای را خفه کند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Too strict a regulatory system will stifle innovation.
[ترجمه گوگل]یک سیستم نظارتی بیش از حد سختگیرانه، نوآوری را خفه می کند
[ترجمه ترگمان]یک سیستم نظارتی بیش از حد بر نوآوری غلبه خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The government failed to stifle the unrest.
[ترجمه گوگل]دولت نتوانست ناآرامی ها را خفه کند
[ترجمه ترگمان]دولت نتوانست ناآرامی ها را سرکوب کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. They hope the new rules will not stifle creativity.
[ترجمه گوگل]آنها امیدوارند قوانین جدید خلاقیت را خفه نکنند
[ترجمه ترگمان]آن ها امیدوارند که قوانین جدید خلاقیت را سرکوب نکنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Critics have accused the US of trying to stifle debate.
[ترجمه گوگل]منتقدان ایالات متحده را به تلاش برای خفه کردن بحث متهم کرده اند
[ترجمه ترگمان]منتقدان، ایالات متحده را به تلاش برای خفه کردن بحث متهم کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. She makes no attempt to stifle a yawn.
[ترجمه گوگل]او هیچ تلاشی برای خفه کردن خمیازه نمی کند
[ترجمه ترگمان]اون سعی نمی کنه که جلوی خمیازه کشیدن رو بگیره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. She tried to stifle a grin.
[ترجمه گوگل]سعی کرد خنده اش را خفه کند
[ترجمه ترگمان]سعی کرد جلوی خنده اش را بگیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I don't know how I managed to stifle my anger.
[ترجمه گوگل]نمی دونم چطور تونستم خشمم رو خفه کنم
[ترجمه ترگمان]نمی دانم چطور توانستم خشم خود را سرکوب کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. It is best to stifle curiosity and leave birds' nests alone.
[ترجمه گوگل]بهتر است کنجکاوی را خفه کنید و لانه پرندگان را به حال خود رها کنید
[ترجمه ترگمان]بهتر است که کنجکاوی را خفه کرده و لانه های پرنده ها را به تنهایی ترک کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He accused the government of trying to stifle debate.
[ترجمه گوگل]او دولت را به تلاش برای خفه کردن بحث متهم کرد
[ترجمه ترگمان]او دولت را به تلاش برای خفه کردن بحث متهم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The food did nothing to stifle her queasiness.
[ترجمه گوگل]غذا هیچ کاری برای خفه کردن تهوع او نداشت
[ترجمه ترگمان]غذا چیزی برای خفه کردن او نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

فرو نشاندن (فعل)
curb, suppress, calm, appease, stanch, pacify, quell, quench, tranquilize, stifle, extinguish, distinguish, slack, lull, soften, oppress, mollify, repress

خفه کردن (فعل)
dumb, throttle, silence, choke, asphyxiate, stifle, strangle, smother, thug, squash, burke, scrag, shush, string up

خاموش کردن (فعل)
snub, out, dumb, stanch, silence, quench, stifle, smother, extinguish, muffle, put out, hush, make silent, slake, snub out, suffocate

انگلیسی به انگلیسی

• hold back, restrain; crush, quell; smother, suffocate, asphyxiate; be suffocated
if someone stifles something that is happening, they stop it from continuing.
if you stifle a cry or a yawn, you prevent yourself from crying or yawning.
if the air or the atmosphere stifles you, it makes you feel as if you cannot breathe properly.
see also stifling.

پیشنهاد کاربران

🗣️ سْ تاٰی فِل
۱ ) خفه کردن - خفه شدن ناشی از نبود هوا و اکسیژن
هم بصورت مجهول بکار برده میشه و هم در جملات با تنس معلوم
SYN: suffocate
۲ ) خاموش کردن آتش
۳ ) جلوی وقوع چیزی را گرفتن - سرکوب کردن - مانع ایجاد کردن
...
[مشاهده متن کامل]

SYN: prevent
۴ ) سرکوب کردن - ( در خود ) خفه کردن - فرو خوردن - ( از خود ) نشان ندادن
MEANING
⭐to ( cause to ) be unable to breathe because you have no air
⭐ to prevent something from happening, being expressed, or continuing
e. g.
. . .
The refusal by the government to let her family attend has caused outrage among EU lawmakers, who said the country was seeking to stifle her supporters.

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : stifle
✅️ اسم ( noun ) : _
✅️ صفت ( adjective ) : stifling
✅️ قید ( adverb ) : stiflingly
Restrain ( a reaction ) or stop oneself acting on ( an emotion )
‘she stifled a giggle’
دختر جلوی خنده اش را گرفت.
جلوی خنده، نفس نفس زدن و . . .
و یا جلوی یه واکنشی رو گرفتن، مثلا جلوی عصبانیتمون رو یا جلوی حرکت ناگهانیمون رو بگیریم.
منابع• https://www.lexico.com/definition/stifle
جلوگیری
جلوگیری از وقوع انجام کار

بپرس