پیشنهادهای آرمان بدیعی (٥,٦٠٢)
شکاربان مثال: After the gamekeeper died، Father put in for his job. بعد از اینکه شکاربان مرد، پدر برای {گرفتن} شغلش تقاضا کرد.
1. آشوب. شورش. نا آرامی 2. بلوا 3. طغیان 4. هنگامه. محشر. غوغا 5. شخص بامزه 6. شورش کردن. دست به شورش زدن. آشوب به راه انداختن 7. بلوا به پا کردن 8. ...
1. خط لوله 2. ( مجازی ) کانال اطلاعاتی مثال: The pipeline's cost is now put at 2. 7 billion pounds هزینة خط لوله تا الان ۲. ۷ میلیارد پوند براورد شده.
1. خر حمال 2. خر حمالی کردن. جان کندن مثال: a drudge who slaved for her employer یک خر حمالی که برای کارفرمایش جان می کند.
1. رئیس دانشگاه 2. ( در بریتانیا ) رئیس افتخاری دانشگاه 3. صدر اعظم 4. رئیس دیوان عالی کشور 5. وزیر دارایی مثال: the chancellor put up taxes صدراعظم ...
اطلاعیه رسمی مثال: he put out a press release او یک اطلاعیه رسمی را انتشار داد.
1. مامور آتش نشانی 2. آتشکار. تون تاب. سوخت انداز مثال: firemen put out the blaze ماموران آتش نشانی شعله و حریق را خاموش کردند.
1. شعله 2. آتش. آتش سوزی. حریق 3. درخشش. تابش. نور 4. حالت ( عصبانیت ) بحبوحه 5. ( بصورت جمع ) جهنم. درک / 1. مشتعل بودن. تابیدن. درخشیدن. برق زدن. 3 ...
1. جویده جویده حرف زدن. 2. در هم برهم نوشتن 3. ماست مالی کردن. لاپوشانی کردن 4. بدگویی. افترا. تهمت 5. لکه ننگ 6. ( موسیقی ) خط اتحاد مثال: Maria was ...
( پوند یا دلار ) پنجی . پنج دلاری. پنج پوندی مثال: he put a fiver on Oxford United او یک اسکناس پنج دلاری ( پنج پوندی ) روی آکسفورد یونایتد شرط بست.
1. در مقیاس کوچک. 2. کوچک. خرد. محدود 3. خرده پا مثال: a small - scale prototype was tested یک نمونه نخستین در مقیاس کوچک آزمایش شده بود.
1. الگوی نخستین. نمونه نخستین. نمونه اصلی. مدل 2. مدل مثال: a small - scale prototype was tested یک نمونه نخستین در مقیاس کوچک آزمایش شده بود
1. اونس ( واحد وزن برابر با 28. 35 گرم ) 2. ( مجازی ) یک ذره. سر سوزنی مثال: perfume which cost a king’s ransom per ounce عطری که هر اونس آن مقدار بس ...
1. آبزی 2. آبی مثال: penguin is a black and white aquatic bird that cannot fly پنگوئن پرنده ای سیاه و سفید و آبزی است که نمی تواند پرواز کند.
ریاضیدان مثال: a congress of mathematicians یک همایش و کنگرة از ریاضی دانها
1. قلوه سنگ 2. با قلوه سنگ فرش کردن. سنگ فرش کردن
مثال: I was walking along Amsterdam's narrow cobbled streets من در خیابانهای باریک و سنگفرش شدة آمستردام قدم می زدم.
1. وحشی. سبع 2. وحشیانه. توام با وحشیگری 3. ظالم. بی رحم. خشن 4. بی تمدن. بی فرهنگ 5. بی ذوق. بی شعور 6. پر از غلط 7. پر سر و صدا. جنجالی مثال: barba ...
1. کابین. جایگاه 2. کلبه. خانه محقر مثال: a tiny cabin یک کلبه بسیار کوچک
1. سازگار. هماهنگ. یک جور 2. منطبق. مطابق 3. استوار. محکم. با ثبات. پی گیر 4. ثابت. دائمی. همیشگی 5. منسجم. یکپارچه. یکدست. مثال: again, evidence wa ...
1. قیمت شکنی. ارزان فروشی 3. تخلیه. ریختن مثال: increased penalties for dumping oil at sea. جریمه های فزاینده برای ریختن و تخلیه نفت در دریا.
1. موجود زنده. سازواره. ارگانیسم 2. نظام. دستگاه. سامانه مثال: the organism can cause pregnant ewes to abort این ارگانیسم می تواند باعث سقط گوسفندا ...
آتش بس مثال: they had agreed to a ceasefire انها با یک آتش بس موافقت کردند.
( آدم ) خوشبین مثال: he was ever the optimist او همیشه {یک آدم} خوش بین بود
1. عرض. پهنا 2. پهنه. گستره 3. وسعت. دامنه 4. گشادگی. فراخی
مثال: we travelled the length and breadth of the island ما به گوشه و کناره ی جزیره سفر کردیم.
1. ( اتوبوس. تاکسی و غیره ) کرایه 2. مسافر ( تاکسی ) / ۱. گذراندن ۲. از عهده برآمدن. انجام دادن ۳. ( بد یا خوب ) شدن یا اوردن ۴. ( با کسی ) رفتار کرد ...
جواز ساختمان. پروانه ساختمان شهرداری مثال: planning permission is necessary پروانه و جواز ساختمان الزامی است.
1. ( مربوط به ) پیری 2. فرتوت 3. خرفت مثال: you're trying to convince me I'm senile! تو داری تلاش می کنی من را متقاعد کنی که من فرتوت و خرفت هستم.
1. پناه. پناهگاه 2. پناهندگی ( سیاسی ) 3. تیمارستان مثال: They had to put him into an asylum. آنها مجبور بودند او را در تیمارستان بگذارند.
کوالا ( نوعی پستاندار درخت زی استرالیایی شبیه خرس ) مثال: The koala is a medium - sized creature that lives in trees. کوالا یک جانور با جثه ی متوسط ...
سایز و اندازه و جثه متوسط مثال: The koala is a medium - sized creature that lives in trees. کوالا یک جانور با جثه ی متوسط است که در درختان زندگی می ...
1. رشد کردن. نمو کردن. بالیدن 2. موفق بودن. موفق شدن 3. پر رونق بودن. رونق یافتن مثال: there may be equivalent ways to thrive, ممکن است روشهای مشابه ...
1. شهری. ( مربوط به ) شهر 2. شهروندی. ( مربوط به ) شهروندان مثال: an elaborate civic ritual یک مراسم و تشریفات شهری مفصل
1. دقیق. استادانه. ماهرانه 2. پیچیده 3. مفصل 4. مبسوط. مشروح. پر طول و تفصیل 5. ( سبک ) معلق. مطمطن 6. پر نقش و نگار. مزین 7. آراسته // 1. توضیح دادن ...
1. خرابی. از کار افتادگی. نقص. اختلال. به هم ریختگی 2. قطع 3. اختلال روانی. اشفتگی روانی 4. انقراض. نابودی 5. ریز ( اقلام ) . جزئیات. اجزاء مثال: a ...
1. از هم پاشاندن. متلاشی کردن 2. به هم زدن و مختل کردن. وقفه ایجاد کردن 3. قطع کردن مثال: a service disrupted by continual breakdowns سرویس بوسیله خ ...
1. نقل کردن. نقل قول کردن 2. ذکر کردن 3. مظنه دادن. قیمت دادن 4. نقل قول 5. ( بصورت جمع ) گیومه
1. یافته ها. نتایج. کشفیات 2. ( حقوقی ) حکم. رای مثال: the findings are consonant with other research این کشفیات و یافته ها با دیگر تحقیقات علمی همخو ...
الکترود مثال: electrodes were connected to the device الکترودها به دستگاه وصل شده بودند.
صرفا. فقط مثال: the information is merely conjecture این اطلاعات صرفا حدس و گمان است.
1. تحلیلگر. روانکاو مثال: the figures confounded analysts اعداد و ارقام تحلیلگران را متعجب و مبهوت کرد.
1. شوالیه گری 2. رتبه شوالیه گری. عنوان شوالیه گری 3. عنوان رسمی. سِر 4. شوالیه ها 5. جوانمردی مثال: she conferred a knighthood on him {زن} به {مرد} ...
بخار مثال: the water vapor condenses بخار آب متراکم می شود.
1. مولکول 2. ذره. مقدار کم مثال: the molecule's component elements اجزای تشکیل دهنده ی مولکول
ارسطو مثال: the philosophy of Aristotle فلسفه ی ارسطو
1. عکس 2. عکس گرفتن. عکس انداختن. عکس برداری کردن 3. در عکس ( خوب یا بد ) افتادن
1. بدهی ( عقب افتاده ) 2. کار عقب افتاده 3. عقب افتاده. معوقه مثال: a mutiny over pay arrears یک سرپیچی برای پرداخت بدهی های معوقه
1. با سختگیری. سختگیرانه . با انضباط 2. جدا. بطور جدی. اکیدا 3. مطلقا. کاملا 4. دقیقا 5. بسیار. خیلی 6. صرفا. منحصرا
متری. متریک. معیار. واحد. سنجه. شاخص مثال: all measurements are given in metric form همة سنجش ها بر اساس فرم شاخص ارائه شده