پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,٢٧٤)

بازدید
٥,٣٣٤
تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. از توان انداختن. ناتوان کردن. عاجز کردن ۲. سلبِ صلاحیت کردن مثال: They incapacitated the government. آنها دولت را از توان انداختند. آنها دولت را ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مبهم. نامعین. نامشخص. نامعلوم مثال: an indeterminate period یک دوره و عصر نامعلوم

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٢

۱. ناکافی. ناقص ۲. غیر قطعی. غیر قاطع ۳. بدون نتیجه ی ( قطعی ) مثال: an inconclusive result یک نتیجه غیر قطعی

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. ( کتاب و آثار هنری ) اهداء ، اهداءیه. تقدیم نامه ۲. از خود گذشتگی. ایثار. احساس تعهد ۳. ( کلیسا ) نامگذاری ۴. وقف

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. حکاکی. کنده کاری ۲. گراورسازی ۳. گراور. کلیشه ۴. تصویر گراوری

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. اجتماعی کردن. با جامعه سازگار کردن ۲. سوسیالیستی کردن. ملی کردن ۳. مردمی کردن. به خدمت اجتماع در آوردن ۴. اجتماعی شدن. در امور اجتماعی شرکت جستن ۵ ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بدون تبعیض نژادی مثال: a desegregated school

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٢

۱. واحد. یکپارچه. متحد ۲. یکنواخت. یکسان مثال: Unified nations کشورهای یکپارچه و متحد

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. تضمین. تعهد. تامین ۲. مصونیت ( قضایی ) ۳. خسارت. تاوان ۴. غرامت جنگی

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٢

۱. حدسی ۲. شهودی. درونی. باطنی مثال: his intuitive understanding of the readers real needs درک شهودی و درونی او از نیازهای واقعی خوانندگان

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٢

If, God forbid, the country is confronted with this bitter, difficult fate — that is, an aging population — there will no longer be any remedy for th ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

مثال: If, God forbid, the country is confronted with this bitter, difficult fate — that is, an aging population — there will no longer be any remedy ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

عصبانی کننده. ناراحت کننده. آزارنده. زجر آور

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. بی دین. بی ایمان. لامذهب ۲. شکاک

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بدون حرکت مثال: Claudia sat unmoving behind her desk کلودیا بدون حرکت پشت میز تحریرش نشست.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. متغیر. بی ثبات. ناپایدار ۲. دمدمی. دمدمی مزاج. متلون مثال: She has a fickle character. او یک شخصیت بی ثبات و ناپایداری دارد.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٢

۱. به کنایه گفتن. تلویحا گفتن. حالی کردن ۲. دل ( کسی را ) به دست آوردن. جای خود را پیش ( کسی ) باز کردن ۳. ( به تدریج ) جایگیر کردن. جا دادن. کاشتن

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. عصبانی. ناراحت ۲. ملتهب. تحریک شده

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: If the population grows uncontrollably one day, you should curb that growth and that is a good thing. اگر جمعیت یک روزی �مهارناپذیر و بی ضابطه ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد

تقلیدی. اقتباسی. اقتباس شده مثال: I found the film empty and derivative من فیلم رو پوچ و تقلیدی تشخیص دادم.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. شرم آور. ننگین. بد. زشت ۲. بی شرف. بی آبرو. بی حیثیت. پست

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. خوش برخورد. گرم. صمیمی ۲. دوستانه. صمیمانه ۳. خوشایند. با روح مثال: a welcoming smile یک لبخند دوستانه و خوشایند

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٣

۱. سبد. زنبیل ۲. سبد رخت چرک ۳. بسته غذای کادویی / ۱. مشکل کردن ۲. دست و بال ( کسی را ) بستن ۳. جلو ( چیزی را ) گرفتن . مانع ( چیزی ) شدن مثال: He ha ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

تردید. دو دلی. بی تصمیمی مثال: You must finish your hesitancy. شما باید به تردید و دو دلی تان خاتمه بدید.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: Now, that growth rate of 3. 5% — although I don't know the exact figures and I don't have the latest statistics — has become about 0. 5% or som ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. مقصر. مجرم. گنهکار ۲. ( حقوقی ) به تقصیر. ناشی از قصور

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بیشه. بیشه زار مثال: He suddenly disappeared in to the copse. او ناگهان در بیشه زار ناپدید شد.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. مقدماتی ۲. اقدامات مقدماتی ۳. ( مسابقه ) دوره مقدماتی مثال: I accept to do the preliminary works. من قبول می کنم که کارهای مقدماتی رو انجام بدم.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. فجیع ۲. شریر مثال: a heinous crime یک جنایت فجیع

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

غمگین کردن. غصه دار کردن. اندوهگین کردن مثال: it sadden me to leave her جدا شدن از او من را غمگین می کند.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. وقار. سنگینی. متانت ۲. ابهت. شکوه ۳. تشریفات مثال: the solemnity of his demeanor متانت و وقار در رفتارش

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نحوی ، طبق قواعد صرف و نحوی ، ترکیبی مثال: the syntactic structure of a sentence ساختار نحوی یک جمله

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٢

۱. حاکم ۲. غالب. مسلط ۳. رایج. متداول ۴. حکومت ۵. حکم. رای

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: knobbly potatoes سیب زمینی های ناصاف

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. ( در بریتانیا ) لقب اشرافی ( به کسی ) دادن ۲. عزیز کردن. احترام ( کسی یا چیزی را ) بالا بردن. منزلت بخشیدن مثال: the theatre is a moral instrumen ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. نومید. مایوس ۲. نومیدانه ۳. افسرده. غمگین. اندوهگین مثال: Joanna looked despondent. جوانا نومید و مایوس به نظر می رسید.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. یاس. نومیدی ۲. افسردگی. غم. غصه. اندوه مثال: his despondency deepened. غم و غصه و افسردگی او عمیق تر شد.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

محاسبه کردن. حساب کردن. تخمین زدن مثال: the interest is computed on a daily basis سود بر اساس پایه روزانه محاسبه شده است.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خاص. به خصوص. مشخص. معین مثال: a specified number of years تعداد مشخص و معینی از سالها

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. ایرادی. بهانه گیر. بد قلق ۲. پر زحمت. پر دردسر. مشکل مثال: he's very finicky about what he eats او دربارة چیزهایی که می خورد خیلی ایرادی و بهانه گ ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

عصبانیت. تندخویی. سبعیت مثال: he couldn’t control his fierceness. او نمی توانست عصبانیت خودش را کنترل کند.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. ( رنگ ) تیره. سنگین ۲. تار. گرفته. خفه ۳. اندوهگین. غمگین. مایوس. ۴. غم انگیز. اندوه بار ۵. ناگوار. تلخ. یاس اور مثال: the somber atmosphere dull ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. کورمال کورمال دنبال ( چیزی ) گشتن ۲. کورمال کورمال راه رفتن ۳. پی ( چیزی ) گشتن ۴. کورکورانه دنبال ( چیزی ) گشتن ۵. ( به کسی ) ور رفتن. ( کسی را ) ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. دوستی. مودت. صلح و صفا ۲. مناسبات دوستانه مثال: old ties of love and amity رابطه های قدیمی از عشق و دوستی و مودت

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. دوستانه. مسالمت آمیز ۲. گرم. محبت آمیز مثال: we had an amicable conversation ما یک گفتگوی دوستانه و مسالمت آمیز داشتیم.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. مهربان. با محبت ۲. خوش رو. خوش برخورد ۳. دوستانه. محبت آمیز

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. اختلاف. ناسازگاری ۲. اختلاف نظر ۳. دعوا. نزاع ۴. صدای گوش خراش. صدای ناهنجار ۵. ( موسیقی ) تنافر. ناهمخوانی. ناسازی مثال: there was considerable d ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. دوباره پر کردن ۲. یدکی مثال: the waitress refilled their coffee پیشخدمت قهوه شان را دوباره پر کرد.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٢

۱. تهویه کردن. هوای ( جایی را ) عوض کردن ۲. هواکش گذاشتن. تهویه نصب کردن ۳. هوا دادن. در معرض هوا قرار دادن ۴. آشکار کردن. در معرض افکار عمومی گذاشتن ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٢

۱. تجدید قوا کردن ۲. تر و تازه کردن. سرحال اوردن ۳. خوردن مثال: the cold water refreshed him آب خنک او را سرحال آورد.