پیشنهادهای آرمان بدیعی (٥,٦٠٢)
1. حرارت مرکزی. گرمایش مرکزی 2. شوفاژ مثال: a central heating pipe یک لوله ی گرمایش مرکزی یک لوله ی شوفاژ
1. تشویق آمیز. دلگرم کننده 2. نوید بخش. امید بخش. امیدوار کننده مثال: we regard these results as encouraging ما این نتایج را دلگرم کننده و نوید بخش ت ...
1. رای دهنده. دارنده حق رای. واجد شرایط ( انتخاب کردن ) 2. ( در آمریکا ) عضو کالج انتخاباتی مثال: the register of electors ثبت نام رای دهنده ها
1. ( موسیقی یا رقص ) والس 2. والس رقصیدن 3. شق و رق رفتن. شق و رق آمدن 4. ( امتحان ) به راحتی قبول شدن
1. بیرون آمدن. نمایان شدن. پدیدار شدن. ظاهر شدن 2. معلوم شدن 3. بدست آمدن. حاصل شدن 4. شکل گرفتن. بوجود آمدن مثال: he emerged from the shadows او از ...
1. ستاد. مرکز فرماندهی 2. اداره مرکزی. مرکز مثال: I'm waiting for the word from HQ من منتظر دستور از طرف ستاد و مرکز فرماندهی هستم.
درخشان. براق مثال: The shiny black pants is really taking the place of jeans. شلوارهای براق مشکی واقعا جایگزین شلوار جین شده است. Maybe you’ve seen ...
برف پوش. برف گرفته مثال: snow - capped peaks towered over the valley قله های پوشیده از برف روی دره قد کشیده بودند.
نوزاد مثال: A newborn girl یک نوزاد دختر
روغن بزرک مثال: linseed oil restores the shine روغن بزرک درخشش و جلا را به حال اول بر می گرداند.
1. برنده 2. گیرا. جذاب. خوشایند 3. پیروزی. برد. مثال: a winning shot یک ضربه ی توپ {منجر به} برد و پیروزی
1. محکم. جان دار 2. عظیم. کلان. قابل توجه 3. ثروتمند. غنی 4. اساسی. بنیادی 5. جوهری. ذاتی 6. واقعی مثال: substantial reductions تحفیف های اساسی و قاب ...
دیوار حائل. دیوار ضامن مثال: the strength of the retaining wall استحکام و دوام دیوار حائل
تورمی. تورم زا مثال: a reduction in inflationary pressure یک کاهش در فشار تورمی
افتخاری مثال: he was voted in as honorary secretary. او به عنوان یک منشی افتخاری انتخاب شده بود.
1. بدتر شدن 2. وخیم تر شدن. رو به وخامت گذاشتن 3. سیر قهقرایی پیمودن 4. خراب شدن. کیفیت خود را از دست دادن 5. بدتر کردن. وخیم تر کردن مثال: her heari ...
1. زمین بازی 2. تفریح گاه مثال: Gary was banned from the playground گری از زمین بازی محروم شده بود.
خانه های سازمانی. مجتمع مسکونی دولتی مثال: an anonymous housing estate یک مجتمع مسکونی دولتی معمولی و عادی
1. اهدا کننده. دهنده 2. ( حقوقی ) هبه کننده. واهب مثال: an anonymous donor یک اهدا کننده گمنام
زندانبان. نگهبان زندان مثال: warders can't always anticipate the actions of prisoners زندانبانها همیشه نمی توانند افعال و حرکات زندانیان را پیش بینی ...
منحصرا. فقط. تنها مثال: a uniquely social animal یک حیوان منحصرا اجتماعی
( اقتصاد ) زیان ده. ضرر ده مثال: they prop up loss - making industries آنها صنایع زیان ده را حمایت و پشتیبانی می کنند.
1. مرکز شهر. ناحیه فقیر نشین 2. مرکزی. مرکز شهری
کتری مثال: steam from the kettle بخار آب ِ کتری
( سهام و غیره ) مطمئن. سودآور. معتبر مثال: blue - chip stocks سهامهای مطمئن و سودآور
1. عمیقا. به شدت. شدیدا 2. به طور عمیقی. عمقی. عمیق 3. از ته دل. قلبا مثال: she breathed deeply او عمیقا نفس کشید. / او نفس عمیقی کشید.
1. جلوگیری. منع. ممانعت 2. محدودیت. قید. قید و بند. مانع 3. خویشتن داری 4. ( قیمت. دستمزد و غیره ) تثبیت
1. مشت و مال. ماساژ 2. مشت و مال دادن. ماساژ دادن 3. ( پماد و غیره ) مالیدن 4. ( ارقام ) دستکاری کردن
1. رگبار 2. دوش 3. ریختن 4. باریدن 5. پاشیدن 6. دوش گرفتن
رنگ. رنگ کاری. محل رنگ شده مثال: the paintwork has faded رنگ کاری {ساختمان} کم رنگ شده بود.
1. بازبینی کردن. دوباره دیدن. کنترل کردن 2. بازبینی. کنترل دقیق مثال: every fact was double - checked همه داده ها بازبینی شده بود.
1. الوده کردن 2. فاسد کردن. منحرف کردن. خراب کردن مثال: it is a fact that the water is polluted این یک واقعیت است که آب آلوده شده.
( در بریتانیا ) وزیر امور خارجه مثال: he became Foreign Secretary او وزیر اور خارجه شد.
تفنگ سر پر. تفنگ فتیله ای مثال: a musket ball یک گلوله ی تفنگ فتیله ای
جنوبی مثال: a summer house with a southern aspect یک خانه تابستانی با یک نمای جنوبی
1. کشیدن. نقاشی کردن 2. نشان دادن. نمایش دادن 3. وصف کردن. توصیف کردن. تصویر کردن 4. ( در نمایش ) نقش کسی را ایفا کردن
1. بارون ( لقب اشرافی در بریتانیا ) 2. ( مجازی ) سلطان مثال: the barons appropriated church lands بارونها املاک کلیسا را تصاحب کردند.
1. احساساتی 2. افراطی. افراط آمیز 3. ( سنگ ) خروجی مثال: he was effusive in his attentions او در محبت هایش احساساتی بود.
1. نمایش جانبی 2. رویداد فرعی. واقعه کم اهمیت
گرانشی. ( مربوط به ) جاذبه مثال: the stars are held together by gravitational attraction ستاره ها همدیگر را توسط جاذبه گرانشی نگهداشته اند
1. بسیار مهم. حساس. حیاتی. سرنوشت ساز 2. سخت. دشوار. مشکل 3. ضربدری. صلیبی' مثال: the crucial article of the treaty یک بند بسیار مهم و سرنوشت ساز از ...
جام جهانی ( فوتبال ) مثال: World Cup fever تب و تاب جام جهانی
کُنتس مثال: he was ignored by the countess او توسط کنتس نادیده گرفته شده بود.
1. ( گیاه ) دسته. کُپه 2. چیدن. ردیف کردن. دسته کردن 3. جمع شدن. کپه شدن
تجدید حیات. تولد دوباره. نوزایی. احیا مثال: the cycle of birth, death, and rebirth چرخه تولد، مرگ و تجدید حیات
1. دهانه آتشفشان 2. قیف انفجار 3. چاله. گودال مثال: the lip of the crater لبه دهانه آتشفشان
1. ( جواهرات و غیره ) جعبه. صندوقچه 2. تابوت
ساعت شنی مثال: the hourglass is the attribute of Father Time ساعت شنی نشانه و نماد پدر زمان است.
پدر زمان مثال: the hourglass is the attribute of Father Time ساعت شنی نشانه و نماد پدر زمان است.
پشت نشین ( نماینده عوام مجلس بریتانیا که جزو رهبران هیچ یک از احزاب نیست ) / عضو هیئت قانون گذاری مثال: the rumors fueled anxiety among opposition ba ...