پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٢٧٣)
۱. تراوش کردن. پس دادن ۲. رو به کاهش گذاردن. نقصان یافتن ۳. ( مجازی ) باریدن ۴. لای. لجن
روان تنی مثال: people who had psychosomatic complaints were probably malingering افرادی که بیماری روان تنی داشتند احتمال داشت تمارض کنند {خود را به ب ...
تمارض کردن. خود را به بیماری زدن مثال: people who had psychosomatic complaints were probably malingering افرادی که بیماری روان تنی داشتند احتمال داشت ...
تهوع آور مثال: the stench was nauseating بوی گند و تعفن تهوع آور بود.
مثال: It’s a bloodthirsty regime, a wolf - like regime, and the US’s rabid dog in the region. این {رژیم صهونیسیتی} یک رژیم خون آشام، یک رژیم گرگ صف ...
گرگ صفت مثال: It’s a bloodthirsty regime, a wolf - like regime, and the US’s rabid dog in the region. این یک رژیم خون آشام، یک رژیم گرگ صفت و سگ ها ...
۱. فاحش. وقیحانه. شرم آور ۲. وقیح. بی حیا
( بدون ازدواج ) با هم زندگی کردن مثال: Mary is now cohabiting with Paul ماری الان با پول ( بدون ازدواج ) با هم زندگی می کنند.
۱. شهوانی. نفسانی. جنسی ۲. جسمانی ۳. دنیوی
جناب محمد حاتمی نژاد عزیز ارادتمندم. reproductive صفت است و قبل از اسم باید قرار بگیرد. صحیح این است که اینطور نوشته بشود. the reproductive organs
۱. بخیه. بخیه ها ۲. درز ۳. کوک مثال: the gloves were white with black stitching دستکشها سفید بود با کوکهای مشکی.
حساسیت مثال: study leads to the growth of sensitivity. مطالعات و بررسی ها منجر به افزایش حساسیت شد.
۱. فرقه ۲. کیش. ایین ۳. پرستش ۴. ( مجازی ) بت ۵. تب. موج. مُد ۶. طرفداران. دوستداران. عشاق سینه چاک
۱. توبیخ کردن. سرزنش کردن ۲. توبیخ. سرزنش مثال: she had rebuked him for drinking too much. زن او را برای نوشیدن زیاد {مشروب} توبیخ و سرزنش کرد.
محقق. پژوهشگر مثال: Some researchers believe Wallenberg died in the Gulag penal system as late as the 1980s. برخی از محققین بر این باور هستند که وال ...
۱. منظم ۲. روش مند. قاعده مند. نظام مند ۳. حساب شده. طراحی شده. برنامه ریزی شده مثال: you need to approach it in a more systematic way
۱. جدول زمانی ۲. برنامه زمان بندی شده ۳. برنامه / ۱. وقت ( چیزی را ) تعیین کردن ۲. زمان تشکیل ( چیزی را ) معین کردن ۳. زمانبندی کردن مثال: I have a v ...
ترس اور. ترسناک. وحشت انگیز. هولناک مثال: frightening shadows. سایه های ترسناک و وحشت انگیز
۱. با ناراحتی. با دلتنگی. با حالت غمگینی ۲. متاسفانه. بدبختانه. از بخت بد
مثال: Where did these occupiers come from?! این �اشغالگران� از کجا آمده اند؟
وحشت زده. ترسیده. به هراس افتاده مثال: I was so frightened. من خیلی وحشت زده و ترسیده بودم.
۱. قلپ قلب خوردن. سر کشیدن ۲. قلپ. جرعه مثال: she swigged a mouthful of drink with relish او یک جرعه از نوشابه را با لذت سر کشید.
۱. لذت ۲. اشتیاق. شور و شوق ۳. جاذبه. جذبه. گیرایی. کشش ۴. چاشنی ۵. لذت بردن. خوش امدن. دوست داشتن مثال: she swigged a mouthful of drink with relish ...
۱. تظاهرکنندگان. راه پیمایان ۲. رژه روندگان مثال: he got jeers and mocking laughter as he addressed the marchers او همین که برای تظاهرکنندگان سخنرانی ...
۱. خندیدن به. هو کردن. مسخره کردن. ریشخند کردن ۲. تمسخر. ریشخند. طعنه. سرکوفت مثال: he got jeers and mocking laughter as he addressed the marchers او ...
تمسخرآمیز مثال: he got jeers and mocking laughter as he addressed the marchers او همین که برای تظاهرکنندگان سخنرانی کرد، طعنه و ریشخند و خنده های تمس ...
۱. تمسخر آمیز ۲. از خود راضی. از خود متشکر مثال: She attempted a sardonic smile
صحیح و سالم. آسیب ندیده. بدون صدمه مثال: the lost children are all unharmed. بچه های گم شده همه صحیح و سالم هستند.
مثال: votive offerings تحفه های نذری
پوسیده . خورد شده . زنگ زده مثال: Corroded iron آهن پوسیده آهن خورد شده و زنگ زده
۱. خوردن. پوساندن. فرسودن ۲. پوسیدن. خورده شدن. فرسوده شدن ۳. زنگ زدن ۴. تباه کردن. از بین بردن. تحلیل بردن مثال: The iron is corroded. آهن زنگ زده ...
موجه. قابل توجیه. قابل قبول. پذیرفتنی مثال: justifiable anger عصبانیت موجه و قابل قبول
۱. گشتن. زیر و رو کردن. به دنبال چیزی گشتن ۲. گشت. جستجو مثال: she rummaged through her wardrobe او تمام جارختی را گشت و زیر و رو کرد.
به مسخره گرفتن. استهزا کردن. ریشخند کردن. خندیدن به مثال: the decision was derided by environmentalists این تصمیم بوسیله ی طرفداران محیط زیست به تمس ...
۱. ( غذا ) تزئین کردن ۲. مخلفات مثال: leave a few mushrooms for garnish and slice the remainder یک تعدادی از قارچها را برای تزئین غذا بگذار و بقیه را ...
۱. بقیه. باقی ۲. ( ریاضیات ) باقی مانده ۳. کتابهای انباری یا ته انباری ۴. ( کتابهای انباری را ) با تخفیف زیاد فروختن مثال: leave a few mushrooms for ...
۱. ثروت ۲. رفاه. ناز و نعمت ۳. فراوانی. وفور مثال: she begrudged Martin his affluence او به ثروت مارتین حسادت کرد.
۱. حسادت کردن به ۲. ناراضی بودن از. ناخرسند بودن از ۳. با اکراه دادن مثال: she begrudged Martin his affluence او به ثروت مارتین حسادت کرد.
مخالفت آمیز. حاکی از مخالفت. شاکی. ناراضی
۱. اسف انگیز. تاسف آور. مایه تاسف ۲. بسیار بد. زشت
۱. مشخص. بارز. واضح. روشن ۲. قابل تشخیص. قابل شناسایی مثال: His face wasn’t identifiable. صورتش قابل شناسایی و تشخیص نبود.
گیرنده. دریافت کننده مثال: the recipient of a gift گیرنده ی یک هدیه criticism should never cause the recipient to lose face، انتقاد هرگز نباید باعث ...
۱. نافرمان. متمرد ۲. گستاخ. جسور ۳. جسورانه. گستاخانه ۴. مغرضانه. اعتراض آمیز. ناشی از مخالفت مثال: a defiant adolescent یک نوجوان نافرمان و گستاخ
۱. کهنه. پاره پوره. ژنده ۲. خنزرپنزری. ژنده پوش ۳. پست. بی شرمانه. بی شرفانه. ناجوانمردانه مثال: a shabby child یک بچه ژنده پوش
۱. پاره پوره. جرواجر ۲. خنزرپنزری. ژنده پوش ۳. متلاشی. از هم پاشیده. فروپاشیده مثال: tattered jeans شلوار جین پاره پوره
۱. طعمه. شکار ۲. ( مجازی ) قربانی. اسیر / ۱. شکار کردن. ۲. ( مجازی ) به دام انداختن ۳. به یغما بردن. چپاول کردن. ۴. رنج دادن. عذاب دادن مثال: The pre ...
۱. تغییر ۲. اصلاح. جرح و تعدیل ۳. تعدیل. کاهش مثال: I can't accept it without modification من نمی توانم آن را بدون تغییر و اصلاح بپذیرم.
۱. تصدیق شده. تایید شده. گواهی شده ۲. دوره دیده. کارآموخته ۳. ( عامیانه ) دیوانه. روانی مثال: a certified secretary یک منشی دوره دیده و کارآموخته
حسابرس مثال: the profits for the year had been certified by the auditors سودهای سال توسط حسابرس ها تایید شده بودند.
۱. گواهی دادن. تصدیق کردن. تایید کردن ۲. گواهی نامه دادن به. تصدیق دادن به ۳. ( حقوقی ) مجنون شناختن مثال: the profits for the year had been certifi ...