insensitive

/ˌɪnˈsensətɪv//ɪnˈsensətɪv/

معنی: بی عاطفه، بی حس، جامد، کساد، غیر حساس، کرخت
معانی دیگر: پوست کلفت، بی ملاحظه، فاقد حساسیت، ناهوشمند

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: insensitively (adv.), insensitiveness (n.), insensitivity (n.)
(1) تعریف: lacking normal physical sensation or response.
مترادف: numb
متضاد: irritable, sensitive
مشابه: asleep, dead, insensate, unfeeling

- insensitive to touch
[ترجمه مهان] حساس به دست
|
[ترجمه ملیکا] بی حس به لمس
|
[ترجمه گوگل] غیر حساس به لمس
[ترجمه ترگمان] بی عاطفه و بی عاطفه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- an insensitive nerve
[ترجمه ملیکا] عصب بی حس
|
[ترجمه گوگل] یک عصب غیر حساس
[ترجمه ترگمان] یه عصب بی عاطفه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: without concern for or understanding of the feelings of others.
مترادف: callous, insensate, unfeeling, unkind, unsympathetic
متضاد: compassionate, sensitive
مشابه: blunt, cruel, hardhearted, heartless, inconsiderate, inhumane, mean, obtuse, tactless, thoughtless

- an insensitive remark
[ترجمه گوگل] یک تذکر بی احساس
[ترجمه ترگمان] این حرف بی عاطفه،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. he was insensitive to the needs of his aged father
او نسبت به خواسته های پدر پیرش بی اعتنا بود.

2. I don't want to be thought insensitive, but I do think we should go ahead despite the accident.
[ترجمه گوگل]نمی‌خواهم بی‌احساس باشم، اما فکر می‌کنم با وجود تصادف باید جلو برویم
[ترجمه ترگمان]من نمی خواهم این فکر بی عاطفه باشم، اما فکر می کنم ما باید با وجود اتفاقی که افتاده پیش برویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. I feel my husband is very insensitive about my problem.
[ترجمه گوگل]احساس می کنم شوهرم نسبت به مشکل من خیلی بی احساس است
[ترجمه ترگمان]احساس می کنم شوهرم نسبت به مشکل من بی عاطفه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. She's completely insensitive to my feelings.
[ترجمه گوگل]او کاملاً نسبت به احساسات من بی احساس است
[ترجمه ترگمان]او کاملا نسبت به احساسات من بی تفاوت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. It was rather insensitive of you to mention his dead wife.
[ترجمه Sanaz nasseri] اشاره کردنت به همسر مرده اش تا اندازه ای بی ملاحظگی ( بی عاطفگی ) بود
|
[ترجمه گوگل]ذکر همسر مرده او نسبتاً بی احساس بود
[ترجمه ترگمان]به جای این که به همسر مرده اون اشاره کنی خیلی بی عاطفه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. One insensitive official insisted on seeing her husband's death certificate.
[ترجمه گوگل]یکی از مقامات بی احساس اصرار داشت گواهی فوت شوهرش را ببیند
[ترجمه ترگمان]یک مقام حساس اصرار داشت که گواهی فوت شوهرش را ببیند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. She said insensitive things to the overweight woman.
[ترجمه گوگل]به زن چاق حرف های بی احساسی زد
[ترجمه ترگمان]اون حرف های بی عاطفه رو به زن چاق گفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Companies that are insensitive to global changes will lose sales.
[ترجمه گوگل]شرکت هایی که نسبت به تغییرات جهانی حساس نیستند، فروش خود را از دست خواهند داد
[ترجمه ترگمان]شرکت هایی که نسبت به تغییرات جهانی حساس هستند، فروش را از دست خواهند داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He denied the announcement was clumsy and insensitive.
[ترجمه گوگل]او اعلامیه ناشیانه و غیر حساس را تکذیب کرد
[ترجمه ترگمان]او انکار کرد که این خبر ناشیانه و بی عاطفه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The staff at the consulate seemed not only insensitive, but professionally inadequate.
[ترجمه گوگل]کارکنان کنسولگری نه تنها بی احساس، بلکه از نظر حرفه ای نیز ناکافی به نظر می رسیدند
[ترجمه ترگمان]کارکنان کنسولگری نه تنها بی عاطفه بودند، بلکه به لحاظ حرفه ای کافی نبودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He had become insensitive to cold.
[ترجمه گوگل]نسبت به سرما بی حس شده بود
[ترجمه ترگمان]او نسبت به سرما بی حس شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The police have been criticized for being insensitive to complaints from the public.
[ترجمه گوگل]پلیس به دلیل عدم حساسیت نسبت به شکایات مردم مورد انتقاد قرار گرفته است
[ترجمه ترگمان]پلیس بخاطر حساسیت نسبت به شکایات عمومی مورد انتقاد قرار گرفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She's totally insensitive to Jack's feelings.
[ترجمه گوگل]او کاملاً نسبت به احساسات جک بی احساس است
[ترجمه ترگمان]او کاملا نسبت به احساسات جک بی عاطفه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. It bothers me that he can be so insensitive.
[ترجمه گوگل]من را آزار می دهد که او می تواند اینقدر بی احساس باشد
[ترجمه ترگمان]این منو آزار میده که اون میتونه اینقدر بی احساس باشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. His insensitive remarks hurt and she reacted accordingly.
[ترجمه گوگل]اظهارات غیر حساس او آزاردهنده بود و او نیز بر همین اساس واکنش نشان داد
[ترجمه ترگمان]حرف های بی عاطفه او درد می کرد و به همان نحو واکنش نشان می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بی عاطفه (صفت)
soulless, cruel, callous, heartless, unfeeling, stolid, insensitive, inhuman, obdurate, cold-blooded, cold-hearted, insensate, impassive, unkind

بی حس (صفت)
senseless, passive, dead, vapid, torpid, obtuse, insentient, insensible, callous, unfeeling, stolid, insensitive, numb, impassible, insensate, impassive

جامد (صفت)
rigid, solid, massy, exanimate, heavyset, insensitive, illiquid, inorganic

کساد (صفت)
tight, sluggish, insensitive, inactive, stagnant

غیر حساس (صفت)
insensible, insensitive, insusceptible

کرخت (صفت)
insensitive, numb, soporific

انگلیسی به انگلیسی

• unfeeling, hard, cold, uncaring, indifferent, callous; not physically sensitive to certain sensations
someone who is insensitive is not aware of or sympathetic to other people's feelings.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : insensitivity
✅️ صفت ( adjective ) : insensitive
✅️ قید ( adverb ) : insensitively
فاقد حساسیت
بی احساس
بی عاطفه
بی تفاوت
بی اعتنا
بی توجهه
( سنگدل )
بی تفاوت

غیر قابل درکه. غیر قابل حسه.
بی احساس. بی روح.
غیر حساس
بی تفاوت

بپرس