incapacitate

/ˌɪnkəˈpæsəˌtet//ˌɪnkəˈpæsɪteɪt/

معنی: از کار افتادن، ناتوان ساختن، سلب صلاحیت کردن از، ناقابل ساختن، بی نیرو ساختن، محجور کردن
معانی دیگر: ناتوان کردن، ناقادر کردن، از کار انداختن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: incapacitates, incapacitating, incapacitated
مشتقات: incapacitated (adj.), incapacitation (n.)
(1) تعریف: to deprive of power, ability, or strength; disable.
مشابه: cripple, disable, maim, paralyze

- The accident incapacitated him for a month.
[ترجمه گوگل] این تصادف یک ماه او را ناتوان کرد
[ترجمه ترگمان] این تصادف او را به مدت یک ماه ناتوان کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: in law, to deprive of eligibility or power.
مشابه: disable

جمله های نمونه

1. A serious fall incapacitated the 68-year-old congressman.
[ترجمه گوگل]سقوط جدی این نماینده 68 ساله کنگره را ناتوان کرد
[ترجمه ترگمان]سقوط جدی عضو کنگره ۶۸ ساله را ناتوان کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. The accident left me incapacitated for seven months.
[ترجمه گوگل]تصادف هفت ماه ناتوانم کرد
[ترجمه ترگمان]این تصادف مدت هفت ماه مرا ناتوان کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Her mother has been incapacitated by a fall.
[ترجمه گوگل]مادرش بر اثر سقوط ناتوان شده است
[ترجمه ترگمان]مادرش در اثر سقوط از کار افتاده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He is incapacitated and can't work.
[ترجمه گوگل]او ناتوان است و نمی تواند کار کند
[ترجمه ترگمان]او ناتوان است و نمی تواند کار کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Extreme shyness can be very incapacitating.
[ترجمه گوگل]کمرویی شدید می تواند بسیار ناتوان کننده باشد
[ترجمه ترگمان]خجالتی بودن می تواند بسیار پیچیده باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. By this time my father was totally incapacitated by his illness.
[ترجمه گوگل]در این زمان پدرم به دلیل بیماری خود کاملاً ناتوان شده بود
[ترجمه ترگمان]تا این زمان پدرم کاملا به خاطر بیماریش از پا درآمده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. His injury incapacitated him for playing basketball.
[ترجمه گوگل]مصدومیت او را برای بازی بسکتبال ناتوان کرد
[ترجمه ترگمان]جراحت او باعث شد که او بسکتبال بازی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. A successful attack would incapacitate military training camps.
[ترجمه گوگل]یک حمله موفقیت آمیز اردوگاه های آموزشی نظامی را ناتوان می کند
[ترجمه ترگمان]حمله موفقیت آمیز اردوگاه های آموزشی نظامی را از دست خواهد داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He was incapacitated by old age and sickness.
[ترجمه گوگل]او به دلیل کهولت سن و بیماری ناتوان شده بود
[ترجمه ترگمان]او براثر پیری و ناخوشی از پا درآمده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Rubber bullets are designed to incapacitate people rather than kill them.
[ترجمه گوگل]گلوله های لاستیکی برای ناتوانی افراد به جای کشتن آنها طراحی شده اند
[ترجمه ترگمان]bullets لاستیک برای ناتوان کردن مردم به جای کشتن آن ها طراحی شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Poor eyesight incapacitated him for the army.
[ترجمه گوگل]ضعف بینایی او را برای سربازی ناتوان کرد
[ترجمه ترگمان]بینایی ضعیف او را برای ارتش ناتوان کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Poor health incapacitated him for work / from working all his life.
[ترجمه گوگل]وضعیت نامناسب سلامتی او را از کار ناتوان کرد / تمام عمر از کار کردن
[ترجمه ترگمان]بیچاره علیل او را ناتوان از کار و کار کردن در تمام عمرش ناتوان ساخته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. As the second-in-command under a nearly incapacitated president, many observers had expected her to take center stage.
[ترجمه گوگل]بسیاری از ناظران به عنوان نفر دوم در یک رئیس جمهور تقریباً ناتوان، انتظار داشتند که او در مرکز صحنه قرار گیرد
[ترجمه ترگمان]به عنوان دومین رئیس جمهور تحت فرماندهی تقریبا ناتوان، بسیاری از ناظران انتظار داشتند که او روی صحنه برود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The death or incapacitating illness of a loved one is always hard to take.
[ترجمه رضازاده] مرگ و یا بیماری لاعلاج یک فرد محبوب همیشه سخت است
|
[ترجمه گوگل]تحمل مرگ یا بیماری ناتوان کننده یکی از عزیزان همیشه سخت است
[ترجمه ترگمان]مرگ و یا incapacitating یک شخص محبوب همیشه دشوار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

از کار افتادن (فعل)
stop, conk, hogtie, incapacitate

ناتوان ساختن (فعل)
disable, incapacitate

سلب صلاحیت کردن از (فعل)
incapacitate, disqualify

ناقابل ساختن (فعل)
incapacitate

بی نیرو ساختن (فعل)
incapacitate

محجور کردن (فعل)
interdict, incapacitate

تخصصی

[فوتبال] صلاحیت نداشتن
[زمین شناسی] ناقابل ساختن، سلب صلاحیت کردن از، بی نیرو ساختن،از کار افتادن، ناتوان ساختن، محجور کردن
[حقوق] سلب اهلیت کردن، سلب صلاحیت کردن

انگلیسی به انگلیسی

• limit ability, disable; disqualify (law)
if something incapacitates someone, it weakens them so much that they become unable to do certain things; a formal word.

پیشنهاد کاربران

در اصطلاح حقوق جزا و جرمشناسی به معنی توان گیری از مجرم پس از ارتکاب جرم گفته می شود. مانند زندانی کردن سارق بمنظور اینکه توان سرقت نداشته باشد.
در اصطلاح حقوق کیفری : توان گیری از مجرم پس از ارتکاب جرم. مانند زندانی کردن سارق تا توان و امکان سرقت نداشته باشد.
وقتی توان و ظرفیت کسی تحلیل رفته
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : incapacitate
✅️ اسم ( noun ) : incapacity
✅️ صفت ( adjective ) : incapacitated / incapacitating
✅️ قید ( adverb ) : _
to make ( someone or something ) unable to work, move, or function in the usual way : disable
Incapacitated : زمین گیر
Incapacitation : زمین گیری
Incapacitate : زمین گیر کردن/شدن
زمین گیر هم میتونه به انسان بیمار اشاره داشته باشه که بخاطر بیماری نمیتونه حرکت کنه یا بیرون از خانه بره، مجبوره بمونه خونه. اگر یک ارتش یا لشکر زمین گیر بشه در زمین دشمن به این معنی است مه نمیتونن کاری از پیش ببرن و پیشرفتی کنن و مدام در حال تضعیف و کشته دادن هستند
...
[مشاهده متن کامل]

لاعلاج
از پای درآوردن ( در مورد حیوانات در کشتارگاه )
زمین‎گیر کردن، سلب صلاحیت کردن
زمینگیر کردن

بپرس