پیشنهادهای آرمان بدیعی (٥,٦٠٢)
رسانه های گروهی مثال: he was swamped by media attention او در توجه رسانه های گروهی غوطه ور شده بود.
ژاندارم مثال: a swarm of gendarmes یک گروه ژاندارم
1. غیر بومی. خارجی 2. غریب. ناآشنا. کمیاب. کم نظیر 3. نامتعارف. عجیب و غریب 4. قشنگ. زیبا. خارق العاده مثال: the temptation of travel to exotic locat ...
1. روزنامه قطع کوچک 2. ( روزنامه ) قطع کوچک 3. ( مطبوعات ) جنجالی مثال: younger voters tended towards the tabloid press رای دهندگان جوانتر به سمت مطب ...
1. توطئه چیدن. نقشه کشیدن. تبانی کردن 2. کنجکاوی ( کسی را ) برانگیختن. کنجکاو کردن 3. توجه ( کسی را ) جلب کردن 4. متحیر کردن. گیج کردن 5. رابطه نامشر ...
طنزآمیز. طنزگونه مثال: abrupt, epigrammatic paragraphs پاراگرافهای طنز آمیز ِ بی ربط و جدا از هم
1. کوری. نابینایی 2. بی خردی. بی عقلی 3. بی فکری. نفهمی مثال: this disease can cause blindness این بیماری می تواند باعث نابینایی بشود.
1. دعوای حقوقی. اقامه دعوا. دادخواهی 2. خلاصه مذاکرات. صورت جلسه 3. گزارش 4. برنامه 5. اقدامات 6. اتفاقات. جریانات مثال: the company faces the threat ...
1. انحلال. تصفیه 2. واریز. تسویه. پرداخت 3. تبدیل به نقد 4. ( عمل ) سر به نیست کردن. مثال: the company faces the threat of liquidation proceedings ...
1. عصر. دوره. دوران 2. ( زمین شناسی ) دوران مثال: the threshold of a new era سرآغاز یک عصر و دوره جدید
مخفف teleprocessing کامپیوتر: پردازش از راه دور
1. زندگی خانوادگی . کانون خانواده 2. ( اغلب بصورت جمع ) امور خانه و خانواده مثال: traditional values prescribe a life of domesticity ارزشهای سنتی زن ...
پادزیست. آنتی بیوتیک مثال: Antibiotics are not a panacea, but they are a useful weapon in the fight against disease. آنتی بیوتیکها و پادزیستها، نوش ...
1. وضع موجود 2. وضع سابق مثال: the preservation of the status quo. حراست و صیانت از وضع موجود
( امریکا ) پارک تفریحی موضوعی - نوعی پارک تفریحی که وسایل تفریحی آن اختصاص به موضوع یا به سبک خاصی باشد مثال: Theme parks are very popular in the US. ...
1. موضوع 2. درون مایه. مضمون 3. ( موسیقی ) تم. ملودی اصلی 4. ( رادیو و تلوزیون ) آرم برنامه مثال: I had presupposed that theme make people happy برای ...
سیاست گذاری. تعیین خط مشی مثال: this presupposes the existence of a policy - making group این فرض را بر وجود یک گروه سیاست گذاری قرار می دهد.
1. غیر مستقیم 2. انحرافی 3. میدان 4. چرخ و فلک مثال: traffic on the roundabout has priority ترافیک {در عبور وسایط نقلیه}در میدان حق تقدم دارد.
1. پارلمانی 2. ( مربوط به ) پارلمان یا مجلس شورا مثال: parliamentary privilege مصونیتِ پارلمانی
1. ملی گرایی. ملیت گرایی 2. وطن پرستی. عرق ملی 3. استقلال طلبی / ناسیونالیسم مثال: nationalism in the narrowest sense of the word ملی گرایی در تنگ ن ...
( در بریتانیا ) تفنگدار سوار ه نظام مثال: the hussars would have been put to flight تفنگداران سوار ه نظام باعث فرار خواهند شد.
1. شتابزده نوشتن. بی دقت نوشتن 2. شر و ور نوشتن. خط خطی کردن 3. نوشته ناخوانا 4. کار ادبی ناخوانا مثال: he scribbled in his book او شتابزده و با خط ن ...
1. ممانعت. کارشکنی 2. مانع مثال: obstructions allow water to stagnate موانع باعث راکد شدن آب شد.
1. پلاکارد 2. پرچم. علم. لوا 3. اسم. عنوان۴. بنر مثال: he carried a banner او یک پرچم و پلاکارد حمل کرد.
1. لولا 2. محور. مدار. اصل. 3. لولا انداختن 4. بستگی داشتن به. مربوط بودن به مثال: the squeak of the hinge جیر جیرِ لولای در the hinges of the ga ...
وُل. نوعی موش صحرایی مثال: the vole's dying squeak جیغ و فریادِ وُل ( نوعی موش صحراییِ ) در حال مُردن
( گیاه شناسی ) جوزا. جوز بویا. جوز هندی مثال: a sprinkling of nutmeg یک تعداد کمی جوز هندی
آمونیاک مثال: a solution of ammonia in water یک محلول آمونیاک در آب
دیر. صومعه مثال: they sojourned in the monastery آنها در صومعه و دیر اقامت گزیدند.
1. ( نان ) تست 2. برشته کردن. تست کردن 3. گرم کردن مثال: Carolyn chewed a mouthful of toast کارولین یک لقمه نان تست جوید.
1. زندگی نامه. شرح نامه 2. زندگی نامه نویسی مثال: the omission of recent publications from his biography حذفِ انتشارات اخیر از زندگینامه اش.
ترویج کردن. اشاعه دادن. منتشر کردن. انتشار دادن. پخش کردن مثال: organizing and disseminating information مرتب کردن و اشاعه و انتشار اطلاعات
مهاجم. متجاوز مثال: the invaders oppressed the people مهاجمین مردم را سرکوب کردند.
1. رنجش. آزردگی. دلخوری 2. خشم. غضب. عصبانیت 3. تنفر. بیزاری مثال: she was smoldering with resentment او داشت با خشم و عصبانیت از درون می سوخت.
آتش. آتش بازی. جشن اتش مثال: the bonfire still smoldered آتش بازی ها همچنان با دود می سوخت.
1. ساتن 2. ساتنی. ساتن 3. نرم. لغزنده. براق مثال: satin slippers دمپایی های ساتن دمپایی های و نرم و براق
1. طرفدار آزادی زنان. طرفدار تساوی حقوق زن و مرد. زن باور 2. مبتنی بر طرفداری از آزادی زنان. زن باورانه مثال: a feminist slant یک دیدگاه و نگرش فمینی ...
1. وسوسه کردن. اغوا کردن. به هوس انداختن 2. جذب. جاذبه. گیرایی. کشش
حمله ی هوایی مثال: an air raid siren یک آژیر خطرِ حمله هوایی
1. ضامن 2. متعهد 3. پدر یا مادر تعمیدی 4. بانی. مبتکر 5. حامی 6. ضمانت کردن. تعهد کردن 7. حمایت کردن از. پشتیبانی کردن از 8. مسئولیت ( چیزی را ) به ع ...
1. رهبری. هدایت. راهنمایی 2. مهم. عمده. اصلی 3. پیشرو. پیشقدم. پیشتاز مثال: a leading biblical scholar یک محققِ وابسته به کتاب مقدسِ پیشرو
( مربوط به ) کتاب مقدس مثال: a leading biblical scholar یک محقق و دانشمندِ {مربوط به} کتاب مقدسِ پیشرو
( زمین شناسی ) نارسنگ مثال: a garnet in a gold setting یک نارسنگ در یک جای نگین طلایی
نابخشودنی. غیر قابل بخشش. غیر قابل چشم پوشی. غیر قابل گذشت مثال: In law, treason is an unforgivable crime مطابق با قانون خیانت و پیمان شکنی یک جزم ن ...
1. فرض کردن 2. مسلم فرض کردن 3. فکر کردن. گمان کردن. حدس زدن 4. جسارت کردن. به خود اجازه دادن. فضولی کردن 5. سوء استفاده کردن مثال: the accused is pr ...
ساده شده مثال: this is simplified for the sake of clarity این برای خاطر وضوح و روشنی ساده شده است.
معلم مدرسه مثال: a retired schoolteacher یک معلم مدرسه بازنشسته
1. لایه. ورقه. پوشش. روکش 2. پارچه پالتویی. پارچه کت و شلواری مثال: a repellent coating یک روکش غیر قابل نفوذ و ضد آب
بوی تعفن. بوی گند. گند مثال: a repellent stench یک بوی تعفن مشمئز کننده و نفرت انگیز
1. تضمین کردن 2. حتمی کردن. مسلم کردن 3. تامین کردن. در اختیار گذاشتن. فراهم کردن. دادن 4. مجهز کردن در برابر. ( خود را ) آماده کردن برای 5. اطمینان ...