پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٥,٥٩١)

بازدید
٢,٢٠١
تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

( بمب و غیره ) ترکش مثال: he was hit by shrapnel in the head and body او توسط ترکش از {ناحیة} سر و {بالا}تنه آسیب دیده بود.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. شلعه ور شدن. شعله کشیدن. مشتعل شدن. گر گرفتن. زبانه کشیدن 2. از کوره در رفتن. اتشی شدن. عصبانی شدن 3. در گرفتن. بالا گرفتن. بروز دادن. شدت یافتن. ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

باریتون ( صدای متوسط مرد. میان تِنوِر و باس ) مثال: his full baritone voice صدای پرطنینِ باریتون او

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ماشین آتش نشانی مثال: a fire engine driven at full speed یک ماشین آتش نشانی که در حداکثر سرعت حرکت می کرد.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. روغن جلا. لاک الکل 2. جلا. برق 3. لاک ( ناخن ) 4. جلا دادن. برق انداختن. صیغل دادن 7. ظاهر ( چیزی را ) درست کردن 8. تزئئین کردن مثال: the varnish ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. تخمین زدن. براورد کردن 2. قیمت گذاشتن روی. تقویم کردن 3. ( مالیات. جریمه و غیره ) تعیین کردن 4. ارزیابی کردن. ارزشیابی کردن 5. آزمودن. سنجیدن مثال ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اُپرا مثال: presenting good quality opera نمایش و اجرای {با} کیفیت خوبِ اپرا

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

( بوکس. سیرک و غیره ) کنار رینگ. کنار صحنه مثال: a doctor must be present at the ringside یک دکتر باید کنار رینگ حاضر باشد.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. تولید کردن 2. بوجود اوردن. ایجاد کردن. خلق کردن 3. بیرون دادن مثال: generating power from waste تولید کردن انرژی و نیرو از زباله

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. بکار بردن. استفاده کردن از 2. ( از چیزی ) به عنوان سلاح استفاده کردن 3. در دست داشتن 4. برخوردار بودن 5. اعمال کردن مثال: the unions wield enormou ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. رزمنده. نظامی 2. جنگی. رزمی 3. درگیر در جنگ 4. جنگجو

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. وارونه کردن. واژگون کردن 2. وارونه شدن. واژگون شدن مثال: the way to right a capsized dinghy روش راست کردن یک دینگی ( قایق تفریحی هند شرقی ) واژگون ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

تاریخچه شغلی. سوابق مثال: touch up your CV and improve your interview skills سوابق ات را اصلاح کن و مهارتهای مصاحبه ات را بهتر کن.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. ماهر. چیره دست 2. خوش دست. راحت. اسان 3. مفید 4. در دسترس. نزدیک. دم دست مثال: these paints are handy for touching up small areas این رنگ ها برای ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

واگذاری به بخش خصوصی. خصصوصی سازی مثال: state companies which have been touched by privatization شرکتهای دولتی که بواسطه ی واگذاری به بخش خصوصی آسیب ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. بالغ شدن. به بلوغ رسیدن 2. رسیدن. جا افتادن. پخته شدن 3. سررسید ( پرداخت ) رسیدن 4. بالغ 5. عاقل. معقول 6. رسیده. پخته. جا افتاده 7. سنجیده. حساب ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. جایزه ( سهام ) 2. تخفیف ( حق بیمه ) 3. پاداش 4. کمک هزینه 5. امتیاز مثال: a terminal bonus may be payable when a policy matures وقتی که یک سیاست و ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. ایده الیسم 2. آرمان گرایی. کمال گرایی مثال: their idealism is tempered with realism آرمانگرایی آنها با واقعگرایی تعدیل یافته.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

در انتظار ماندن مثال: I feel that he is only biding his time من احساس می کنم که او فقط در انتظار فرصت است.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بی گمان. بی تردید. بطور یقین. مسلما مثال: The driver was unquestionably in the wrong. راننده مسلما تخلف کرده بود.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. اصلاح ( مو ) 2. مدل مو مثال: Don’t get me wrong – I like your haircut, I’m just surprised you cut it so short. سوء تفاهم نشود! من مدل مو و اصلاح ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. قفل 2. قفل زدن. قفل کردن. با قفل بستن مثال: he worked the blade into the padlock او شمشیر را به تدریج در یک قفل کرد.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. حالت جنون. حالت دیوانگی. جنون انی. از خود بیخود شدگی 2. رفتار دیوانه وار. حرکات جنون امیز 3. بحران. التهاب 4. اوج. نهایت مثال: he worked the crowd ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. سر. نوک 2. خار 3. نیش. زخم زبان

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کافئین مثال: caffeine is found in coffee and tea کافئین در چای و قهوه یافت می شود.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. حذف کردن. کنار گذاشتن. از دور خارج کردن 2. بر طرف کردن. رفع کردن 3. ریشه کن کردن. از بین بردن. 4. دفع کردن 5. سر به نیست کردن. کشتن مثال: We must ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. روند کلی. خط فکری. جریان غالب 2. شایع. رایج. جدید. روز مثال: he is in step with mainstream thinking او با جریانِ غالبِ تفکر موافق و هماهنگ بود.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. گاو نر 2. فیل نر ( و نرینه ی هر حیوان بزرگ دیگر ) 3. خال هدف 4. سلف خر سهام. کارگزار خوش بین 5. مزخرف. چرت و پرت 6. ( عامیانه ) پاسبان. اجان 7. نر ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

( مربوط به ) مدیریت مثال: the first step on the managerial ladder نخستین گام بر روی نردبان مدیریت

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٢

نیروی کار مثال: employers ran down their workforces gradually کارفرماها به تدریج نیروی کارشان را کم کردند.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دزد تفریحی ماشین مثال: he was run down by joyriders او توسط دزدهای تفریحی ماشین به زیر گرفته شده بود.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. محل تولد. زادگاه 2. محل اقامت مثال: I ran across several old friends when I went back to my hometown من زمانی که به زادگاهم برگشتم بطور تصادفی چند ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. چوب اسکی 2. ( مربوط به ) اسکی 3. اسکی کردن مثال: a ski run یک مسیر و خط اسکی

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

لبه ی بام. رخبام مثال: water ran from the eaves آب از لبه ی بام جاری شد.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. مسابقه دوی ماراتون ( به طول 42 کیلومتر ) 2. آزمایش طاقت 3. بسیار طولانی مثال: he ran in the marathon او در یک مسابقه دوی ماراتون شرکت کرد.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

( سس ) مایونز مثال: There's no mayonnaise left, so you'll just have to do without. هیچ سس مایونزی باقی نمانده است. بنابراین باید با صرف نظر کردن از ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بند پوتین مثال: she did her bootlace up او بند پوتین اش را بست {محکم کرد. }

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دسته چک مثال: thieves broke in and took her checkbook. دزدها {در را} شکستند و به زور وارد شدند و دسته چک او را بردند.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. نمودار. منحنی. نگاره 2. به صورت نمودار نشان دادن. نمودار ( چیزی را ) رسم کردن مثال: graphs show how the information can be broken down نمودارها نش ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. پسر مدرسه ای. بچه مدرسه ای 2. بچگانه. بچه مدرسه ای. مثل بچه مدرسه ای ها مثال: he'd been fooled by a schoolboy او بوسیله ی یک بچه مدرسه ای گول خورد ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پیر دختری. در خانه ماندگی مثال: spinsterhood was the price of her career پیر دختری تاوانِ شغل او بود.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. آشپزی. پخت و پز. دست پخت 2. غذا مثال: You can buy the best of gourmet cuisine here, for a price. شما می توانید بهترین غذای عالی را اینجا با قیمت ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. غذاشناس. خبره در خوراک 2. ( رستوران ) با غذاهای عالی 3. ( غذا ) عالی مثال: You can buy the best of gourmet cuisine here, for a price. شما می توان ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. کلاغ نوک گر. کلاغ زاغی 2. ( شطرنج ) رخ 3. ( کسی را ) چاپیدن. کلاه سر ( کسی ) گذاشتن مثال: a cloud of rooks یک خیل و ( دسته ) از کلاغ های سیاه

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

حسابداری مثال: an accountancy firm یک شرکت حسابداری

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اسم غیر قابل شمارش مثال: You can’t use a or an in front of uncounted nouns شما نمی توانید �a� یا �an� را در مقابل اسامی غیر قابل شمارش بکار ببرید

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

هنرپیشه ( زن ) . بازیگر ( زن ) مثال: The actress gave a phenomenal performance on opening night. بازیگر زن نمایش و اجرای فوق العاده ای را در شب افت ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. ( خانه و غیره ) زدن. دزدی کردن از. دستبرد زدن به. خالی کردن مثال: if I burgle again I'll be back inside اگر دوباره دزدی کنم بر می گردم هلفدونی

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. به اختصار. بطور خلاصه 2. برای مدت کوتاهی. لحظه ای 3. خلاصه اینکه. خلاصه کلام اینکه مثال: the sky cleared briefly آسمان برای مدت کوتاهی باز و آفتا ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. کم قیمت گذاشتن 2. کم بها دادن به. کوچک شمردن. دست کم گرفتن