پیشنهادهای آرمان بدیعی (٥,٥٩١)
( بمب و غیره ) ترکش مثال: he was hit by shrapnel in the head and body او توسط ترکش از {ناحیة} سر و {بالا}تنه آسیب دیده بود.
1. شلعه ور شدن. شعله کشیدن. مشتعل شدن. گر گرفتن. زبانه کشیدن 2. از کوره در رفتن. اتشی شدن. عصبانی شدن 3. در گرفتن. بالا گرفتن. بروز دادن. شدت یافتن. ...
باریتون ( صدای متوسط مرد. میان تِنوِر و باس ) مثال: his full baritone voice صدای پرطنینِ باریتون او
ماشین آتش نشانی مثال: a fire engine driven at full speed یک ماشین آتش نشانی که در حداکثر سرعت حرکت می کرد.
1. روغن جلا. لاک الکل 2. جلا. برق 3. لاک ( ناخن ) 4. جلا دادن. برق انداختن. صیغل دادن 7. ظاهر ( چیزی را ) درست کردن 8. تزئئین کردن مثال: the varnish ...
1. تخمین زدن. براورد کردن 2. قیمت گذاشتن روی. تقویم کردن 3. ( مالیات. جریمه و غیره ) تعیین کردن 4. ارزیابی کردن. ارزشیابی کردن 5. آزمودن. سنجیدن مثال ...
اُپرا مثال: presenting good quality opera نمایش و اجرای {با} کیفیت خوبِ اپرا
( بوکس. سیرک و غیره ) کنار رینگ. کنار صحنه مثال: a doctor must be present at the ringside یک دکتر باید کنار رینگ حاضر باشد.
1. تولید کردن 2. بوجود اوردن. ایجاد کردن. خلق کردن 3. بیرون دادن مثال: generating power from waste تولید کردن انرژی و نیرو از زباله
1. بکار بردن. استفاده کردن از 2. ( از چیزی ) به عنوان سلاح استفاده کردن 3. در دست داشتن 4. برخوردار بودن 5. اعمال کردن مثال: the unions wield enormou ...
1. رزمنده. نظامی 2. جنگی. رزمی 3. درگیر در جنگ 4. جنگجو
1. وارونه کردن. واژگون کردن 2. وارونه شدن. واژگون شدن مثال: the way to right a capsized dinghy روش راست کردن یک دینگی ( قایق تفریحی هند شرقی ) واژگون ...
تاریخچه شغلی. سوابق مثال: touch up your CV and improve your interview skills سوابق ات را اصلاح کن و مهارتهای مصاحبه ات را بهتر کن.
1. ماهر. چیره دست 2. خوش دست. راحت. اسان 3. مفید 4. در دسترس. نزدیک. دم دست مثال: these paints are handy for touching up small areas این رنگ ها برای ...
واگذاری به بخش خصوصی. خصصوصی سازی مثال: state companies which have been touched by privatization شرکتهای دولتی که بواسطه ی واگذاری به بخش خصوصی آسیب ...
1. بالغ شدن. به بلوغ رسیدن 2. رسیدن. جا افتادن. پخته شدن 3. سررسید ( پرداخت ) رسیدن 4. بالغ 5. عاقل. معقول 6. رسیده. پخته. جا افتاده 7. سنجیده. حساب ...
1. جایزه ( سهام ) 2. تخفیف ( حق بیمه ) 3. پاداش 4. کمک هزینه 5. امتیاز مثال: a terminal bonus may be payable when a policy matures وقتی که یک سیاست و ...
1. ایده الیسم 2. آرمان گرایی. کمال گرایی مثال: their idealism is tempered with realism آرمانگرایی آنها با واقعگرایی تعدیل یافته.
در انتظار ماندن مثال: I feel that he is only biding his time من احساس می کنم که او فقط در انتظار فرصت است.
بی گمان. بی تردید. بطور یقین. مسلما مثال: The driver was unquestionably in the wrong. راننده مسلما تخلف کرده بود.
1. اصلاح ( مو ) 2. مدل مو مثال: Don’t get me wrong – I like your haircut, I’m just surprised you cut it so short. سوء تفاهم نشود! من مدل مو و اصلاح ...
1. قفل 2. قفل زدن. قفل کردن. با قفل بستن مثال: he worked the blade into the padlock او شمشیر را به تدریج در یک قفل کرد.
1. حالت جنون. حالت دیوانگی. جنون انی. از خود بیخود شدگی 2. رفتار دیوانه وار. حرکات جنون امیز 3. بحران. التهاب 4. اوج. نهایت مثال: he worked the crowd ...
1. سر. نوک 2. خار 3. نیش. زخم زبان
کافئین مثال: caffeine is found in coffee and tea کافئین در چای و قهوه یافت می شود.
1. حذف کردن. کنار گذاشتن. از دور خارج کردن 2. بر طرف کردن. رفع کردن 3. ریشه کن کردن. از بین بردن. 4. دفع کردن 5. سر به نیست کردن. کشتن مثال: We must ...
1. روند کلی. خط فکری. جریان غالب 2. شایع. رایج. جدید. روز مثال: he is in step with mainstream thinking او با جریانِ غالبِ تفکر موافق و هماهنگ بود.
1. گاو نر 2. فیل نر ( و نرینه ی هر حیوان بزرگ دیگر ) 3. خال هدف 4. سلف خر سهام. کارگزار خوش بین 5. مزخرف. چرت و پرت 6. ( عامیانه ) پاسبان. اجان 7. نر ...
( مربوط به ) مدیریت مثال: the first step on the managerial ladder نخستین گام بر روی نردبان مدیریت
نیروی کار مثال: employers ran down their workforces gradually کارفرماها به تدریج نیروی کارشان را کم کردند.
دزد تفریحی ماشین مثال: he was run down by joyriders او توسط دزدهای تفریحی ماشین به زیر گرفته شده بود.
1. محل تولد. زادگاه 2. محل اقامت مثال: I ran across several old friends when I went back to my hometown من زمانی که به زادگاهم برگشتم بطور تصادفی چند ...
1. چوب اسکی 2. ( مربوط به ) اسکی 3. اسکی کردن مثال: a ski run یک مسیر و خط اسکی
لبه ی بام. رخبام مثال: water ran from the eaves آب از لبه ی بام جاری شد.
1. مسابقه دوی ماراتون ( به طول 42 کیلومتر ) 2. آزمایش طاقت 3. بسیار طولانی مثال: he ran in the marathon او در یک مسابقه دوی ماراتون شرکت کرد.
( سس ) مایونز مثال: There's no mayonnaise left, so you'll just have to do without. هیچ سس مایونزی باقی نمانده است. بنابراین باید با صرف نظر کردن از ...
بند پوتین مثال: she did her bootlace up او بند پوتین اش را بست {محکم کرد. }
دسته چک مثال: thieves broke in and took her checkbook. دزدها {در را} شکستند و به زور وارد شدند و دسته چک او را بردند.
1. نمودار. منحنی. نگاره 2. به صورت نمودار نشان دادن. نمودار ( چیزی را ) رسم کردن مثال: graphs show how the information can be broken down نمودارها نش ...
1. پسر مدرسه ای. بچه مدرسه ای 2. بچگانه. بچه مدرسه ای. مثل بچه مدرسه ای ها مثال: he'd been fooled by a schoolboy او بوسیله ی یک بچه مدرسه ای گول خورد ...
پیر دختری. در خانه ماندگی مثال: spinsterhood was the price of her career پیر دختری تاوانِ شغل او بود.
1. آشپزی. پخت و پز. دست پخت 2. غذا مثال: You can buy the best of gourmet cuisine here, for a price. شما می توانید بهترین غذای عالی را اینجا با قیمت ...
1. غذاشناس. خبره در خوراک 2. ( رستوران ) با غذاهای عالی 3. ( غذا ) عالی مثال: You can buy the best of gourmet cuisine here, for a price. شما می توان ...
1. کلاغ نوک گر. کلاغ زاغی 2. ( شطرنج ) رخ 3. ( کسی را ) چاپیدن. کلاه سر ( کسی ) گذاشتن مثال: a cloud of rooks یک خیل و ( دسته ) از کلاغ های سیاه
حسابداری مثال: an accountancy firm یک شرکت حسابداری
اسم غیر قابل شمارش مثال: You can’t use a or an in front of uncounted nouns شما نمی توانید �a� یا �an� را در مقابل اسامی غیر قابل شمارش بکار ببرید
هنرپیشه ( زن ) . بازیگر ( زن ) مثال: The actress gave a phenomenal performance on opening night. بازیگر زن نمایش و اجرای فوق العاده ای را در شب افت ...
1. ( خانه و غیره ) زدن. دزدی کردن از. دستبرد زدن به. خالی کردن مثال: if I burgle again I'll be back inside اگر دوباره دزدی کنم بر می گردم هلفدونی
1. به اختصار. بطور خلاصه 2. برای مدت کوتاهی. لحظه ای 3. خلاصه اینکه. خلاصه کلام اینکه مثال: the sky cleared briefly آسمان برای مدت کوتاهی باز و آفتا ...
1. کم قیمت گذاشتن 2. کم بها دادن به. کوچک شمردن. دست کم گرفتن