پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٥,٥٩١)

بازدید
٢,٢٠١
تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. ( مربوط به ) پدر و مادر یا والدین 2. پدر و فرزندی. مادر و فرزندی مثال: a lack of proper parental discipline فقدانِ تربیت پدر و فرزندیِ صحیح

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. بالینی 2. درمانگاهی. ( در بریتانیا ) درمانگاه 3. آموزش بالینی 4. وقت کار درمانگاه مثال: the drug is undergoing clinical trials دارو دستخوش آزمایش ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

صنعتگری. مهارت هنری. هنرمندی. استادی. مهارت مثال: people are still willing to pay for true craftsmanship مردم همچنان خواهان هستند که برای مهارت هنر ی ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. فلج کننده. علیل کننده. زمین گیر کننده 2. کمرشکن مثال: a crippling defeat یک باخت کمر شکن

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

باکتر ی ها صورت جمع باکتری {bacterium} مثال: bacteria are voided in the urine باکتری ها در ادرار دفع شده است.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پیستون مثال: hold the piston with a wrench پیستون را با آچار نگهدار

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. افتاب 2. شادی. شور. نشاط مثال: the skies promised sunshine آسمانها نوید {تابشِ} آفتاب را می دادند.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

ویلا. خانه ییلاقی مثال: they were quartered in a villa آنها در یک خانه ی ویلایی اسکان داده شده بودند.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پیش بینی نشده. غیر منتظره. غیر مترقبه مثال: help from an unexpected quarter کمک از طرف یک منبع پیش بینی نشده

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. کشتی رانی 2. ناوگان دریایی. کشتی ها 3. حمل با کشتی 4. هزینه حمل با کشتی مثال: they raided shipping in the harbor آنها به ناوگان دریایی در بندرگاه ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. رفاه. خیر. خوشی 2. سلامت مثال: your hands are a reflection of your well - being دستانت نشانگر سلامت تو هستند.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زندگی نامه ای. ( مربوط به ) زندگی نامه یا شرح حال مثال: What is the difference between technical dictionaries and biographical ones فرق بین فرهنگ لغت ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. خنده دار. بامزه. مضحک 2. ( مهمانی ) گرم. پر سر و صدا. شاد مثال: a hilarious sketch یک قطعه ی کمدی کوتاه مضحک و خنده دار

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. فروشنده 2. نماینده فروش. بازاریاب مثال: a slick salesman یک فروشنده ی چرب زبان

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

تبلیغ شخصی. تبلیغ برای خود مثال: the plan smacked of self - promotion این برنامه از تبلیغ شخصی حکایت می کرد.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

تانن. مازو مثال: the tea smacked of tannin چایی طعم و مزه ی تانن ( جوهر مازو ) داشت.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. لی لی کردن 2. جستن. پریدن. جست و خیز کردن 3. سوار شدن 4. لی لی 5. جست و خیز. پرش 6. ورجه وورجه 7. ( هواپیما ) پرواز کوتاه 8. مهمانی رقص / ( گیاه ) ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دونات. پیراشکی مثال: he sneaked a doughnut او یک پیراشکی کش رفت.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اپرایی. ( مربوط به ) اپرا مثال: the operatic wobble in her voice لرزش اپرایی در صدایش

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. حاشیه ای 2. کناری. مرزی 3. فرعی. جانبی. کم اهمیت 4. ناچیز. اندک 5. ( زمین ) کم محصول 6. ( انتخابات و غیره ) با اکثریت ناچیز 7. بخور و نمیر مثال: t ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. ( مو ) ژولیده پولیده. کُرک. به هم ریخته 2. ( نخ و غیره ) گوریده. گره خورده 3. آشفته. در هم برهم 4. مچاله شده. مچاله 5. پیچیده. بغرنج مثال: the tan ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

قناعت. صرفه جویی. امساک مثال: the scheme's success can be credited to the team's frugality موفقیت برنامه را می شود به صرفه جویی گروه نسبت داد.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. ( مربوط به ) حواریون 2. ( مربوط به ) پاپ مثال: the apostolic writings had been corrupted نوشته های {مربوط به} حواریون تحریف شده بودند.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. چسبنده. چسب دار 2. ماده چسبنده. چسب مثال: an adhesive composition یک ترکیب چسبنده the adhesive will set in an hour این چسب در یک ساعت سفت خواهد شد.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. تکنولوژی پیشرفته 2. ( معماری داخلی ) فضای صنعتی. فضای مدرن 3. دارای تکنولوژی پیشرفته مثال: the company deals in high - tech goods شرکت کالاهای دار ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. ( مربوط به ) راهب یا راهبان 2. ( مربوط به ) صومعه یا دیر 3. پارسایانه. ساده و بی پیرایه

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. متجانس. یک دست. همگن 2. شبیه. همانند. یکسان.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. گردان 2. اسکادران مثال: Jones commanded a tank squadron جان یک گردان تانک را فرماندهی کرد.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خریدار. مشتری مثال: a collection of shoppers یک دسته و گروه از خریداران و مشتریان

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. اتفاق افتادن. رخ دادن. پیش امدن 2. به دنبال آمدن. در پی آمدن 3. ناشی شدن از. سرچشمه گرفتن از. منبعث شدن از

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. لای. گل و لای 2. لای گرفتن. بند امدن 3. بند آوردن. بستن مثال: the silt deposited by flood water سیلاب از خود گل و لای بر جای گذاشت.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ساردین مثال: clean, scale, and gut the sardines ماهی های ساردین را تمیز کن، وزن کن و پاک کن.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. مزاحم 2. مهاجم 3. متجاوز. متخلف مثال: he tackled a masked intruder او با یک مهاجم و متجاوزِ ماسک زده گلاویز شد.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. مخلوط. متنوع. جورواجور 2. سوا شده. رده بندی شده 3. سازگار. جور مثال: assorted ice creams بستنی های متنوع و جورواجور

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اسکناس مثال: fake banknotes اسکناسهای جعلی و تقلبی

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ارزان. به قیمت ارزان مثال: they buy cheaply and sell dear آنها ارزان می خرند و گران می فروشند.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. لباس ورزشی 2. لباس اسپورت مثال: sportswear styled by Karl لباس ورزشی طراحی شده توسط کارل

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مشاوره مثال: marriage - counselling مشاوره ازدواج

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

متفاوت. مختلف مثال: differing styles of management سبک های متفاوت و مختلف مدیریت

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. خرده فروشی 2. خرده فروش 3. به صورت خرده فروشی. خرده. جزئی. دانه ای 4. از خرده فروش / 1. خرده فروشی کردن. ( بصورت خرده فروشی ) فروختن 2. ( بصورت خر ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. سلطه جو. مستبد 2. سلطه جویانه. تحکم آمیز. آمرانه مثال: his domineering mother's grasp تسلطِ مادرِ سلطه جو و مستبد او

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. داغ. سوزان 2. ( مجازی ) مهیج مثال: eggs in sizzling fat تخم مرغهایی در روغن داغ

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دهاتی. جاهل ، احمق ، نفهم مثال: the church was designed by Hicks کلیسا توسط دهاتی ها طراحی شده بود.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ظروف غذاخوری مثال: tableware with a gold design ظروف غذاخوری با یک طرح و نقش طلایی

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

تخته شکسته بندی مثال: they fastened splints to his leg آنها تخته های شکسته بندی را به پایش بستند.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. مستغلات 2. خانه یا اتاق اجاره ای مثال: tenements walled in the courtyard اتاقهای اجاره ای در حیاط محصور شده بود.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

لوزالمعده مثال: the action of hormones on the pancreas تاثیر و اثر هورمونها بر روی لوزالمعده

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

هورمون مثال: the action of hormones on the pancreas تاثیر و اثر هورمونها بر روی لوزالمعده

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد

هیزم. هیمه مثال: As for the perverse, they will be firewood for hell. و اما منحرفین، آنها هیزم جهنم خواهند بود. �وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا ل ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. ( احساسات. عواطف. غیره ) فرو خورده. سرکوب شده. انباشته شده 2. ( مجازی ) زندانی. محبوس مثال: use your pent - up anger to fight back از عصبانیت فرو ...