پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٢٧٤)
۱. چابک. چالاک. فرز. پر جنب و جوش. پر تحرک ۲. ( ذهن ) وقاد. فعال. تیز مثال: Ruth was as agile as a monkey
آمپول مثال: an ampoule of adrenalin یک آمپول آدرنالین
۱. روح. شبح. جن ۲. خیال. وهم. توهم ۳. خیالی. توهمی ۴. اسرارآمیز. مرموز. غیبی ۵. ( مربوط به ) روح یا ارواح مثال: a phantom ship یک کشتی اسرار آمیز و م ...
شیپوره ، گلوگاه ، فواره ، سر لوله اب ، ناوک. نازل. بینی ، پوزه ، دهانک. ( نظامی ) لوله خرطومی مثال: he twisted the nozzle of the shower head او شیپور ...
سیفلیس مثال: Late syphilis develops about ten years after first infection سیفلیس اخیر تقریبا ده سال بعد از اولین عفونت ظاهر می شود.
نقطه عطف مثال: Therefore, this event is a significant, unforgettable historic occurrence and a turning point in our history. بنابراین این حادثه یک ا ...
( داروی ) مسکن. درد زدا مثال: Those who take aspirins and other painkillers regularly should realize that they may become drug addicts too. کسانی که ...
۱. ( زمین ) بکر. دست نخورده ۲. ( حیوان ) رام نشده. تربیت نشده. وحشی ۳. مستقل. آزاد. اسیر ( چیزی ) نشده مثال: Nepal was stunning with its wild, untame ...
مثال: a face - to - face conversation یک گفتگوی رو در رو
شبکه سازی مثال: From the very first hours and days of the Revolution, the US embassy served as a center for networking and plotting against the Revol ...
توطئه مثال: From the very first hours and days of the Revolution, the US embassy served as a center for networking and plotting against the Revolutio ...
نوترون مثال: It was soon discovered that the proton, the neutron, and the electron are not alone خیلی زود کشف شده بود که پروتون، نوترون و الکترون تنه ...
پروتون مثال: It was soon discovered that the proton, the neutron, and the electron are not alone خیلی زود کشف شده بود که پروتون، نوترون و الکترون تنه ...
الکترون مثال: It was soon discovered that the proton, the neutron, and the electron are not alone خیلی زود کشف شده بود که پروتون، نوترون و الکترون تن ...
۱. مرطوب کردن. نم زدن. تر کردن ۲. مرطوب شدن. نم کشیدن. تر شدن. خیس شدن مثال: she moistened her lips with the tip of her tongue او با نوک زبانش لبهایش ...
پرده گوش مثال: The music was so loud that I thought that it would penetrate my eardrum. موسیقی آنقدر بلند بود که من فکر کردن پرده گوششم پاره می شود.
خلال دندان مثال: My mother used to say that I was as slender as a toothpick. مادرم عادت داشت که بگوید من به لاغری و باریکی خلال دندان هستم.
لانه جاسوسی آمریکا مثال: There is no place for question or doubt with regard to the matter of the US Spy Den. هیچ جای سوال و تردیدی درباره موضوع لان ...
تخم چشم. کره چشم / ۱. زل زدن به ۲. ورانداز کردن مثال: Grateful eye surgeons report that they have used laser beams to repair the retinas in some fort ...
( چشم ) شبکیه مثال: Grateful eye surgeons report that they have used laser beams to repair the retinas in some fortunate patients by creating tiny sc ...
۱. تبخیر کردن. به بخار تبدیل کردن ۲. تبخیر شدن. بخار شدن. به بخار تبدیل شدن مثال: So vast is the laser beam’s power that it has without a doubt the c ...
۱. سوراخ کردن. شکافتن ۲. نفوذ کردن. رخنه کردن ۳. ( راز. مسئله ) پی بردن. فهمیدن ۴. مقاربت کردن با ۵. درک شدن مثال: We had to penetrate the massive w ...
۱. ( حیوان ) کفل. کپل. سرین ۲. ( به شوخی ) ما تحت ۳. گوشت ران ۴. گروه ناچیز. جمعی انگشت شمار. افراد باقیمانده مثال: well - done rump steaks استیک های ...
مثال: Don’t become neglectful about remembering God. از�یادآوری� خدا غافل نباشید. از �بیاد آوردن� خدا غافل نباشید.
آفرین! مرحبا! احسنت!/ ( گوشت ) کاملا پخته. پخته ی پخته مثال: the decoration was very well done دکوراسیون خیلی خوب انجام شده بود. Well done Ali. آف ...
۱. انطباق. سازگاری. تغییر ۲. تنظیم. اقتباس مثال: Ecologist, who deal with the adaptation of life to the environment… {برای} بوم شناسان، که با سازگاری ...
۱. بوم شناس ۲. بوم دوست. طرفدار حفظ محیط زیست مثال: a German ecologist studying the river habitat یک بوم شناس آلمانی {بر روی} زیستگاه رودخانه مطالعه ...
مرد قبیله. مرد اهل قبیله مثال: The land is sacred to these tribesmen این زمین برای مردان قبیله مقدس است.
۱. خوش امد گفتن ۲. ادای احترام کردن ۳. سلام ( نظامی ) دادن ۴. ادای احترام ۵. سلام نظامی مثال: We salute this innovative school. ما به این دبیرستان ن ...
۱. هم رای. هم عقیده. هم داستان ۲. واحد. یکپارچه. متفق مثال: The class was unanimous is wanting to eliminate study halls. بچه های کلاس متفق القول خو ...
۱. فرغون ۲. چرخ دستی. گاری دستی. مثال: He put the bricks in to the barrow. او آجرها را در فرغون گذاشت.
داستان فکاهی مصور مثال: Expanding the comic strips, the editor hoped that more people would buy his paper. سردبیر امیدوار بود با افزایش دادن داستانه ...
روز ملی مبارزه با استکبار جهانی مثال: The following is the full text of the speech delivered by Imam Khamenei, the Leader of the Islamic Revolution, ...
۱. وحشی ۲. بدوی. بی تمدن. نافرهیخته ۳. وحشیانه. سبعانه. بی رحمانه ۴. سخت. شدید. حاد ۵. ( آدم ) وحشی ۶. حمله ور شدن. حمله کردن ۷. به باد انتقاد گرفتن. ...
۱. پوستی ۲. لاغر. استخوانی. نحیف ۳. کم. غیرکافی مثال: Whenever the skinny boy got into a fight he was the underdog. هر وقت که پسر لاغر و نحیف به دعو ...
۱. اسکیت بازی ۲. پاتیناژ بازی مثال: skating on a frozen lake during the winter. اسکیت بازی بر روی یک دریاچه یخ زده هنگام ِزمستان.
۱. اسکیت باز ۲. پاتیناژباز مثال: When the skater leaves the pack, the brawl begins. وقتی که اسکیت باز گروه را ترک کند، جنگ و دعوا و کتک و کتک کاری ش ...
۱. به اصطلاح ۲. معروف به مثال: The awakening of hope across much of the so - called Third World. برانگیزش امید سرتاسر بیشتر {کشورهای} به اصطلاح جهان ...
۱. دعوا و مرافعه. کتک و کتک کاری. ۲. دعوا کردن. دست به یقه شدن. کتک کاری کردن مثال: The journalist covered all the details of the brawl in the park. ...
۱. شروع. آغاز ۲. جشن پایان تحصیل مثال: the commencement of the trial آغاز و شروع دادگاه
۱. تسویه کردن. واریز کردن. پرداختن ۲. ( شرکتی را ) منحل کردن. تصفیه کردن ۳. نقد کردن ۴. از شر ( چیزی ) خلاص شدن ۵. کشتن. سر به نیست کردن. سر ( کسی را ...
۱. قهرمان داستان ۲. حریف ۳. پیشگام. پیشکسوت. مُبلِغ مثال: the novel's main protagonist is an American intelligence officer قهرمان اصلی داستانِ رمان ی ...
موجود ذره بینی. میکروب مثال: In some cases the disease may be as a result of a micro - organism infecting the child from the parent. در برخی موارد ...
( رنگ ) مایل به سبز. تقریبا سبز مثال: A greenish gleam prohibited him from seeing its exact shape, he admits. او اذعان می کند که نور مایل به سبزی ما ...
( در خطاب ) بچه ها مثال: Hey girls. Look who is coming. هی بچه ها! نگاه کنید ببینید کی اومده.
بی قائده. بی نظم. نامنظم مثال: they were relatively unsystematic in their use of the data آنها در استفاده از اطلاعات نسبتا بی قائده و بی نظم بودند.
۱. زنده کردن. احیا کردن ۲. زنده شدن. جان گرفتن ۳. به هوش آوردن ۴. به هوش آمدن ۵. نیروی تازه بخشیدن ۶. نیروی تازه گرفتن ۷. دوباره رواج یافتن ۸. دوباره ...
۱. سازش ناپذیر. انعطاف ناپذیر. فاقد گذشت ۲. محکم. قرص. مصمم مثال: he was so unbending and uncompromising او خیلی خشک و انعطاف ناپذیر بود.
۱. انعطاف ناپیز. خشک ۲. محکم. قاطع. مصمم مثال: he was so unbending and uncompromising او خیلی خشک و انعطاف ناپذیر و فاقد گذشت بود.
۱. استنباط. دریافت ۲. استدلال ۳. نتیجه گیری ۴. نتیجه ۵. ( منطق ) استنتاج مثال: it seemed a fair inference that such books would be grouped together آ ...