پیشنهادهای آرمان بدیعی (٥,٦٠٢)
1. آویزان کردن. 2. معلق کردن 3. به حال تعلیق درآوردن 4. به تعویق انداختن. مسکوت گذاشتن. 5. محروم کردن مثال: They suspended the chandelier directly ov ...
1. صافی 2. فیلتر 3. ( الکترونیک ) پالایه 4. ( ترافیک بریتانیا ) نیمه ابری. غبار الود / 1. صاف کردن. از صافی رد کردن. از فیلتر گذراندن یا عبور دادن 2. ...
1. ماده ضد عفونی کننده 2. ضد عفونی مثال: soap compounded with disinfectant صابون با ماده ضد عفونی کننده ساخته شده بود.
ادا و اصول. اطوار. اخلاق مثال: mannerisms peculiar to the islanders اخلاق ها و ادا و اصولهای خاص و ویژه در جزیره نشین ها
( اقتصاد ) سهم بازار مثال: they plan to segment their market share آنها در نظر دارند سهم بازار شان را تقسیم کنند. آنها در نظر دارند سهم بازار شان ر ...
1. کابین خلبان. کابین فضانورد 2. ( اتومبیل مسابقه ) جای راننده 3. میدان نبرد. نبردگاه. عرصه کارزار مثال: check all the cockpit instruments همه ی ابز ...
1. پر هیجان. پر حرارت. داغ 2. عصبانی. هیجان زده 3. گرم شده. داغ شده
کاغذ دیواری مثال: the detachment of the wallpaper جداسازی ِ کاغذدیواری
مرموز. غیرعادی مثال: her likeness to Anne is quite uncanny شباهت او به آنا کاملا غیر عادی و مرموز است.
1. تحمیلی 2. اجباری مثال: the enforced loneliness of a prison cell تنهایی و انزوای اجباری و تحمیلی یک سلول زندان
بارورسازی مثال: fertilization can be timed precisely زمان بارورسازی می تواند با دقت تنظیم بشود.
1. ( جایزه. هدیه و غیره ) اهدا. اعطا 2. هدیه. جایزه 3. عرضه. ارائه. نحوه ارائه 4. نمایش. اجرا 5. معرفی 6. ( جنین ) نما 7. اهدایی مثال: the orderly pr ...
جغرافیایی مثال: the geographical distribution of plants پراکندگی جغرافیایی گیاهان
1. صریح. روشن. 2. بی پرده. عیان. آشکار 3. رک مثال: explicit directions about nursing care دستورالعملهای روشن و صریح درباره مسئولیت پرستاری
1. جنگ صلیبی 2. جهاد. مبارزه 3. جهاد کردن. مبارزه کردن
1. ائتلاف 2. دولت ائتلافی 3. ائتلافی مثال: the creation of a coalition government ایجاد یک دولت ائتلافی she led a coalition of radicals او دولتی ائت ...
1. تماشایی. دیدنی 2. چشمگیر. خارق العاده 3. اجرای جالب. نمایش دیدنی. مسابقه تماشایی مثال: the station was a spectacular construction این ایستگاه یک ...
سناتور . نماینده مجلس سنا مثال: the congress is composed of ten senators کنگره از ده تا سناتور {نماینده مجلس سنا} تشکیل شده است.
1. ترس. وحشت. دلهره. نگرانی 2. ناامیدی. یاس 3. ترساندن. به وحشت انداختن. نگران کردن 4. روحیه ( کسی را ) خراب کردن. مایوس کردن 5. شگفت زده کردن. بهت ز ...
قاب بندی. قاب بند مثال: the wood paneling deadened any noise این قاب بندی چوبی {جلوی} هر سر و صدایی را می گیرد.
1. استعداد 2. ابتکار. ابتکار عمل 3. شم. شامه ی قوی. قوه ی تشخیص مثال: his flair compensated for his faults استعدادِ او نواقص و کاستی های او را جبران ...
1. ( دادگاه ) جایگاه قاضی. کرسی قضاوت 2. هیئت داوری. هیئت حل اختلاف. دادگاه مثال: the case was judged by a tribunal موضوع توسط یک دادگاه و هیئت حل اخ ...
1. ( حواس ) تیز. قوی 2. شدید. عمیق. سخت 3. حاد 4. بحرانی. وخیم 5. مبرم 6. دقیق. موشکاف. تیزبین 7. ( صدا ) زیر. گوش خراش
بوم سامانه. اکوسیستم. زیست بوم مثال: different plants, different animals, different weather—in short, a whole different ecosystem گیاهان متفاوت، حیوا ...
بوم. زیستگاه مثال: lost species and habitats گونه ها و زیستگاه های از بین بین رفته و منقرض شده
مهاجرِ مقیم مثال: the early white settlers نخستین مهاجرینِ مقیمِ سفید پوست مهاجرینِ مقیمِ سفید پوست اولیه
جدول کلمات متقاطع مثال: a crossword clue یک پرسشِ جدولِ کلمات متقاطع
تجارت آزاد مثال: the governments planned to create a free trade zone دولتها طرحی ریختند برای ایجاد کردن یک منطقه تجارت آزاد
معاشرت. حشر و نشر مثال: regular socializing creates a good team spirit معاشرتِ با قاعده باعثِ یک روحِ گروهی خوب می شود.
مهاجم. حمله کننده. ضارب مثال: he floored his attacker او ضاربش را به زمین زد Attackers currently might attempt to install dangerous program on your c ...
( کامپیوتر ) ایستگاه کاری مثال: the workstations were small but seemed adequate to the task این ایستگاه های کاری کوچک بودند اما به نظر می رسید برای ...
1. جوخه 2. تیم. کاروان ورزشی مثال: the young squad is on the improve این تیم جوان در حال پیشرفت و بهتر شدن است.
پس از جنگ. بعد از جنگ مثال: the post - war period دوران پس از جنگ
( بازی ) بولینگ مثال: he's busy perfecting his bowling technique او مشغول کامل و عالی کردن تکنیک بازی بولینگ اش است.
جاگوار مثال: Jaguar is a large cat that has a yellowish - brown coat with black spots، found mainly in the dense forests of Central and South America ...
کوکائین مثال: his cocaine habit اعتیاد او به کوکائین
سریع. فرز. فوری. بی درنگ مثال: considering his size he was speedy با توجه به اندازه اش، او فرز و سریع بود.
سودا. اگزما مثال: he sought help for his eczema او برای اگزمایش پیگیرِ چاره و علاج کرد.
1. انسان دوست 2. انسان دوستانه مثال: humanitarian aid کمک انسان دوستانه
بیانیه. مانیفست مثال: with the aid of his colleagues he prepared a manifesto با کمک همکارانش او یک بیانیه و مانیفست آماده کرد.
طلب سوخته. طلب سوخته شده. طلب غیر قابل وصول مثال: the banks have to provide against bad debts بانکها باید در برابر طلبهای غیر قابل وصول پیش بینی کنن ...
تجدید ساختار. تجدید سازمان مثال: we have provided for further restructuring ما برای تجدید سازمانِ بیشتر مجهز شده ایم.
1. ترغیب کردن. واداشتن 2. موجب شدن. باعث شدن 3. استنباط کردن. استنتاج کردن 4. ( فیزیک ) القا کردن مثال: it induces a feeling of nausea آن موجب یک احس ...
1. خود. خویش. خویشتن 2. شخص خود 3. منافع خود مثال: he is but a shadow of his former self او فقط یک سایه از گذشته سابق خودش است.
1. سکندری خوردن. پای ( کسی به چیزی ) گیر کردن 2. لنگان لنگان راه رفتن 3. تپق زدن. گیر کردن 4. اشتباه کردن. خطا کردن 5. اتفاقی یافتن. برخورد کردن به 6 ...
1. کشتی یا هواپیمای نفتکش 2. تانکر مثال: oil leaking from the tanker نشتی روغن از تانکر چکه کردن روغن از تانکر
1. اغوا. فریب 2. گمراهی. فریب خوردگی 3. جذبه. فریبندگی مثال: the seduction scenes suggest his guilt and her loneliness صحنه های اغوا و فریب، گناه مرد ...
1. حساس 2. پذیرا. راغب 3. راغب به پاسخگویی 4. پاسخ ده مثال: evidence suggests that teenagers are responsive to price increases شواهد اشاره می کنند ب ...
1. زنده. پرشور. با نشاط. سرزنده. سرحال 2. خلاق. بارور 3. ( رنگ ) شاد. روشن 4. پر تحرک 5. پر هیجان. پر شور. داغ. گرم مثال: music suitable for a lively ...
1. نظم. ترتیب. آرایش 2. خلق. خلق و خو. طبع 3. میل. گرایش 4. آمادگی 5. اختیار 6. حل و فصل. توافق مثال: a sunny disposition یک خلق و خو و طبع شاد