flabby

/ˈflæbi//ˈflæbi/

معنی: سست، نرم، شل و ول، دارای عضلات شل
معانی دیگر: (در مورد گوشت و عضله مثلا غبغب) نرم و شل، شل و آویخته

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: flabbier, flabbiest
مشتقات: flabbily (adv.), flabbiness (n.)
(1) تعریف: not firm; soft; flaccid.
متضاد: firm, sinewy, steely, trim, wiry
مشابه: limp, soft

- flabby muscles
[ترجمه گوگل] عضلات شل
[ترجمه ترگمان] ماهیچه های سست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a flabby body
[ترجمه اجعجع] بدن سست
|
[ترجمه گوگل] بدن شل و ول
[ترجمه ترگمان] یک بدن شل وول،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: without strength, force, precision, or vigor.
متضاد: firm, sinewy
مشابه: limp

- flabby language
[ترجمه گوگل] زبان سست
[ترجمه ترگمان] زبان شل
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. flabby muscles
عضلات سست

2. He's got soft and flabby since he gave up running.
[ترجمه مصطفی مرتجی] از وقتی که او دویدن را رها ترک کرد ، شل و ول شده است .
|
[ترجمه گوگل]او از زمانی که دویدن را رها کرد، نرم و شل شده است
[ترجمه ترگمان]از وقتی که فرار کرده نرم و وارفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. This exercise is brilliant for getting rid of flabby tums.
[ترجمه گوگل]این تمرین برای خلاص شدن از شر شکم شل و ول عالی است
[ترجمه ترگمان]این تمرین برای خلاص شدن از شر tums شل عالی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. You hear talk about American business being flabby.
[ترجمه گوگل]صحبت هایی در مورد شلوغ بودن تجارت آمریکایی می شنوید
[ترجمه ترگمان]حرف زدن در مورد تجارت آمریکایی شل وول بودن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. exercises to firm up flabby thighs.
[ترجمه گوگل]تمریناتی برای سفت کردن ران های شل
[ترجمه ترگمان]تمرینات خود را انجام دهید تا ران و ران خود را محکم کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. I became rather flabby after I stopped doing exercises regularly.
[ترجمه گوگل]بعد از اینکه تمرینات منظم را متوقف کردم، نسبتا شل و ول شدم
[ترجمه ترگمان]بعد از اینکه من تمرینات ورزشی را به طور مرتب متوقف کردم، نسبتا شل شدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The band's performance was tired and flabby.
[ترجمه گوگل]اجرای گروه خسته و شلوغ بود
[ترجمه ترگمان]عملکرد گروه خسته و سست بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I was starting to get a bit flabby around my waist.
[ترجمه گوگل]کم کم داشتم شل و ول می کردم دور کمرم
[ترجمه ترگمان]کم کم داشت دور کمرم شل می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. She's gotten flabby since she stopped swimming.
[ترجمه گوگل]او از زمانی که شنا را متوقف کرد، شل و ول شده است
[ترجمه ترگمان]از وقتی که از شنا کردن دست کشید چاق شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Because he is so flabby in his body I think.
[ترجمه گوگل]چون فکر می کنم بدنش خیلی شل و ول است
[ترجمه ترگمان]چون اون تو بدنش انقدر شل وول هست که من فکر می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Weak muscles will give you a flabby shape and bad posture.
[ترجمه گوگل]عضلات ضعیف به شما حالت شل و بد حالتی می دهد
[ترجمه ترگمان]ماهیچه های ضعیف شکل شل و حالت بد به شما می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. John's flabby white thighs wobbled as he walked across the beach.
[ترجمه گوگل]ران‌های سفید و شل‌وغ جان در حالی که از ساحل عبور می‌کرد، می‌لرزید
[ترجمه ترگمان]وقتی از کنار ساحل رد شد، ران سفید و شل وول جان تکان خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Her body was getting old and flabby.
[ترجمه گوگل]بدنش در حال پیر شدن و شل شدن بود
[ترجمه ترگمان]بدنش پیر شده بود و شل شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Suddenly this flabby and overweight woman decided to do what younger and more athletic daredevils had shrunk from doing.
[ترجمه گوگل]ناگهان این زن شل و ول و چاق تصمیم گرفت کاری را انجام دهد که جسوران جوان تر و ورزشکارتر از انجام آن منصرف شده بودند
[ترجمه ترگمان]ناگهان این زن چاق و چاق تصمیم گرفت آنچه را که جوان تر و more از آن بود انجام دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سست (صفت)
doddered, effeminate, flaggy, weak, feeble, torpid, asthenic, loose, frail, flimsy, slack, atonic, slow, insecure, sleazy, floppy, lax, idle, lazy, indolent, slothful, groggy, remiss, washy, wishy-washy, inactive, slumberous, slumbery, feckless, flabby, flaccid, languid, slumbrous, lethargic, shaky, rickety, rattletrap, wonky, supine, tottery

نرم (صفت)
slick, fine, effeminate, supple, suave, sleek, mellow, soft, tractable, downy, limp, floppy, smooth, limber, spongy, pliant, flexible, lubricious, flexuous, cottony, fluffy, tractile, treatable, plastic, glace, flabby, plumy, lissom, lissome, lithesome, lithe, flexural, sequacious, levigated, silky, irrefrangible, lambent, sericeous, silken

شل و ول (صفت)
flaggy, flimsy, flabby, flappy, flyaway, flaccid

دارای عضلات شل (صفت)
flabby

انگلیسی به انگلیسی

• weak, limp; drooping, hanging limply; soft
flabby people are fat and have loose flesh on their bodies.

پیشنهاد کاربران

انعطاف پذیر بودن ( کله شق اشتباه نوشتم )
کله شق بودن
متزلزل
ضعیف - غیر مؤثر
OPP: powerful
Used to descirbe something that is weak or not effective
e. g. Intellectually flabby arguments
بی دست پا
چاق، شکم گنده

بپرس