پیشنهادهای آرمان بدیعی (٥,٥٩١)
کودئین مثال: he injected a dose of codeine او یک دوز کودئین تزریق کرد.
1. اعتقاد به تساوی حقوق زن و مرد 2. زن باوری 2. نهضت آزادی زنان
یهود ستیزی. ضدیت با یهود مثال: the play inflames antisemitism این نمایش یهود ستیزی و ضدیت با یهود را برمی انگیزاند.
نیترات مثال: nitrates were infecting rivers نیتراتها رودخانه ها را آلوده می کردند.
1. سلف. متصدی قبلی. شخص قبلی 2. شکل پیشین. نمونه قبلی. صورت قبلی. قبلی مثال: a theory incompatible with that of his predecessor یک فرضیه ی علمی در تض ...
1. نود ( تا ) 2. عدد نود ( 90 ) 3. شماره نود 4. ( بصورت جمع ) دهه نود مثال: an inclination of ninety degrees. یک شیب نود درجه
1. ( معماری ) قاب بندی تزئینی 2. ترنج 3. مدال بزرگ مثال: goldsmiths impressed his likeness on medallions طلاسازها تصویر او را بر روی مدالهای بزرگ مهر ...
زرگر. طلاساز مثال: goldsmiths impressed his likeness on medallions زرگرها و طلاسازها تصویر او را بر روی مدالهای بزرگ مهر زدند.
1. به شدت. بسیار 2. با قدرت. محکم مثال: Hazel had impressed him mightily هزل به شدت او را تحت تاثیر قرار داده بود.
1. عاج 2. عاجی 3. شیری ( رنگ ) . استخوانی مثال: imitation ivory عاج بدلی و مصنوعی they pressed for a ban on the ivory trade آنها برای ممنوعیت تجار ...
1. سخاوتمندانه. با گشاده دستی 2. به وفور. فراوان ۳. آزادانه مثال: he had imbibed liberally او فراوان مشروب خورده بود. او آزادانه مشروب خورده بود.
1. ( زیست شناسی ) تکامل یافتن 2. تحول یافتن. رشد کردن 3. ابداع کردن. بوجود آوردن 4. شکل گرفتن. درست شدن مثال: They have evolved over millennia. آنها ...
1. غول پیکر. غول آسا 2. مخوف. وحشت انگیز. هولناک 3. یاوه. مزخرف. بی معنی. نامعقول
آتش بس موقت . ترک مخاصمه مثال: a herald announced the armistice یک پیک و فرستاده ترک مخاصمه و آتش بس موقت را اعلان کرد.
مد. موج. تب مثال: she rushed headlong to join the craze او عجولانه و نسنجیده برای پیوستن به مد هجوم برد.
1. ( نان. کیک و غیره ) پخت 2. سوزان. داغ مثال: grease a baking dish یک ظرف {مخصوص} پخت را چرب کن
یهود. یهودی مثال: they adhere scrupulously to Judaic law آنها به حد افراط به قانون یهود وفادار و پایبند هستند.
1. حق. حق قانونی. حق انحصاری 2. قدرت قانونی 3. امتیاز. امتیاز ویژه مثال: the royal prerogative حق انحصاری پادشاهی و سلطنتی
1. دیواری ( مربوط به ) نقاشی دیواری 2. نقاشی دیواری. دیوارنگاره مثال: a Belfast mural artist یک نقاش دیواری بلفستی
1. مخلوط کردن. قاطی کردن 2. مخلوط شدن. قاطی شدن 3. با هم تناسب داشتن. به هم آمدن. با هم جور بودن. مخلوط. امیزه مثال: blend the ingredients to a paste ...
1. ضد اب 2. ( لباس ) بارانی 3. ضد اب کردن مثال: waterproof plasters چسب زخمهای ضد آب
مجسمه کوچک. تندیسک مثال: a statuette made of plaster یک مجسمه ی کوچک/تندیسک ساخته شده از گچ
بیش از اندازه. بیش از حد لزوم مثال: the poll was unduly low تعداد آراء بیش از اندازه کم و اندک بود.
1. سادگی. بی آلایشی 2. آسانی 3. سهولت مثال: the essential simplicity of his style سادگی و بی آلایشی اساسی و بنیادی سبک او his style is marked by simp ...
1. بدخواه. مغرض. شیطان صفت. شریر 2. بدخواهانه. مغرضانه. موذیانه 3. شرارت بار مثال: malevolent existences موجودات شریر و شیطان صفت
1. ( واقع در ) حومه. حومه ای 2. دهاتی. پشت کوهی مثال: her suburban existence
پنبه نسوز مثال: he was exposed to asbestos او در معرض پنبه ی نسوز قرار گرفته شده بود.
هیئت نمایندگان مثال: they feasted the deputation آنها هیئت نمایندگان را مهمان کردند. آنها به افتخار هیئت نمایندگان ضیافت دادند.
( لقب ) قدیس. سِنت. سَن مثال: the feast of St Stephen عیدِ قدیس استفان
حسادت. رشک مثال: fierce, murderous jealousy حسادت شدید و کشنده I was distraught with jealousy من از حسادت پریشان و آشفته شده بودم.
سگ نگهبان مثال: a fierce black mastiff یک سگ نگهبان سیاهِ وحشی و درنده
بر هم زننده و اخلالگر {سخنرانی} مثال: I flattened a drunken heckler من یک اخلال گرِ سخنرانیِ مست را با خاک یکسان کردم.
مچاله. چروک مثال: Tom flattened the crumpled paper تام کاغذهای مچاله ( شده ) را صاف کرد.
بورس اوراق بهادار مثال: the company was floated on the Stock Exchange این شرکت در بورس اوراق بهادار تاسیس شده بود.
نرخ برابری ( ارز ) مثال: a floating exchange rate یک نرخ برابری ارزِ متغییر و شناور
1. مبادله. تبادل. رد و بدل 2. معاوضه. تعویض. عوض 3. ( ارز ) تبدیل 4. بورس 5. صرافی 6. مشاجره. بگو مگو. جر و بحث 7. مرکز تلفن. تلفن خانه 8. تهاتری. پا ...
1. نشت کردن 2. چکیدن 3. تراوش کردن. تراویدن مثال: the fluid seeps up the tube مایع از لوله نشت کرد.
1. الوار 2. تیر چهار تراش 3. چوب جنگلی. درختان جنگلی مثال: the grain of the timber رگه ی الوار
اوج هنر پیشگی. ستاره شدن مثال: they were groomed for stardom آنها برای ستاره شدن پرورش داده شده بودند.
1. ویکتوریایی 2. ( مربوط به ) عصر ملکه ویکتوریا 3. ( مجازی ) سنتی. خشک اندیش. قدیمی 4. شخص معاصر ملکه ویکتوریا مثال: the life and manners of Victoria ...
1. کهنه. مهجور. منسوخ 2. باستانی. قدیمی 3. ابتدایی. اولیه 4. از مد افتاده. مالِ عهد بوق مثال: In the sentence: "what manner of person is he?" manner ...
( صدا ) سیستم پخش چهار باندی مثال: quadraphony had arrived سیستم پخش چهار باندی متولد شده بود.
هنر سوارکاری مثال: he schooled her in horsemanship مرد، زن را در هنر سوارکاری تربیت کرد.
برجسته. نامی. مشهور. سرشناس. پرآوازه
هجی. املاء مثال: spelling mistakes اشتباهات املاء
1. مناسب. بجا. به موقع 2. مستعد. اماده. قابل 3. با استعداد. تیزهوش مثال: men are apt to mistake their own feelings مردها در فهم نادرست از احساسات خود ...
1. کتاب جلد نازک. کتاب جلد شمیز 2. جلد نازک. جلد شمیزی. شمیزی مثال: the paperback edition didn't appear for two years چاپ کتاب جلد نازک برای دو سال م ...
1. وفادار. صادق. صدیق 2. صادقانه. صمیمانه 3. فداکار. از خود گذشته 4. علاقه مند. شیفته. عاشق مثال: they appeared to be completely devoted آنها کاملا و ...
ماهی تابه مثال: my brothers don't know a saucepan from a frying pan برادران من قابلمه را از ماهی تابه تشخیص نمی دهند.
1. چپ گرا. چپی 2. چپ گرایانه مثال: the left - wing parties احزاب چپ گرا