confess

/kənˈfes//kənˈfes/

معنی: اعتراف کردن، اقرار کردن
معانی دیگر: خستو شدن، به گردن گرفتن، اذعان کردن، معترف بودن، (الهیات) به گناهان خود اعتراف کردن (معمولا طی مراسم کلیسایی)، (کلیسای کاتولیک) به اعتراف گناهان کسی گوش دادن، (ایمان) آوردن، اشهد گفتن، (به ایمان خود) شهادت دادن، (شعر قدیم) مظهر (چیزی) بودن، آشکار کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: confesses, confessing, confessed
(1) تعریف: to reveal, admit, or concede as true, esp. something self-incriminating.
مترادف: admit, concede, own up to
متضاد: conceal, deny
مشابه: acknowledge, avouch, avow, declare, disclose, own, reveal, unbosom

- The defendant eventually confessed his guilt.
[ترجمه گوگل] متهم در نهایت به جرم خود اعتراف کرد
[ترجمه ترگمان] متهم سرانجام به گناه خود اعتراف کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The professor confessed his ignorance of other fields of study.
[ترجمه A.A] استاد به عدم آگاهی خود در دیگر شاخه های علمی اعتراف کرد
|
[ترجمه گوگل] استاد به بی اطلاعی خود از سایر رشته های تحصیلی اعتراف کرد
[ترجمه ترگمان] استاد به نادانی خود از حوزه های دیگر مطالعه اعتراف کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She finally confessed to the teacher that she hadn't done any of the assigned reading.
[ترجمه عطااله] او در نهایت به معلم عتراف کرد که هیچکدام از متن های مشخص شده را انجام نداده است.
|
[ترجمه گوگل] او در نهایت به معلم اعتراف کرد که هیچ یک از خواندن های تعیین شده را انجام نداده است
[ترجمه ترگمان] او بالاخره به معلم اعتراف کرد که هیچ کدام از آن کتاب را نخوانده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to admit or declare (one's sins) before a priest.
مشابه: admit, declare, profess, reveal

- She felt relief after confessing her sins.
[ترجمه گوگل] او پس از اعتراف به گناهانش احساس آرامش کرد
[ترجمه ترگمان] پس از اعتراف به گناهان خود احساس آرامش می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: of a priest, to listen to (a penitent's confession).
مترادف: shrive

- After the priest had confessed the boy, he felt sad for the child's troubles.
[ترجمه گوگل] بعد از اینکه کشیش پسر را اعتراف کرد، از مشکلات کودک ناراحت شد
[ترجمه ترگمان] بعد از آن که کشیش اعتراف کرد، احساس ناراحتی برای مشکلات بچه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to declare or acknowledge belief in (a creed, set of religious principles, or the like).
مترادف: profess
مشابه: asseverate, declare

- At the end of the church service, the congregation confesses its faith.
[ترجمه گوگل] در پایان مراسم کلیسا، جماعت به ایمان خود اعتراف می کند
[ترجمه ترگمان] در پایان مراسم نماز کلیسا، کلیسا ایمان خود را اعتراف کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to make a confession; admit guilt.
مترادف: own up
مشابه: admit, come clean, own, sing, unbosom

- He confessed to murdering all three victims.
[ترجمه گوگل] او به قتل هر سه قربانی اعتراف کرد
[ترجمه ترگمان] اون به قتل هر سه تا قربانی اعتراف کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She confessed to the crime after the police found additional evidence.
[ترجمه گوگل] او پس از یافتن مدارک اضافی توسط پلیس به جرم خود اعتراف کرد
[ترجمه ترگمان] او پس از اینکه پلیس شواهد بیشتری پیدا کرد به این جرم اعتراف کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He confessed to being jealous of his older brother when he was growing up.
[ترجمه گوگل] او اعتراف کرد که وقتی بزرگ شده بود به برادر بزرگترش حسادت می کرد
[ترجمه ترگمان] او اعتراف کرد که وقتی بزرگ شد به برادر ارشدش حسادت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to admit one's sins before a priest.

- She went to church to confess this morning.
[ترجمه گوگل] او امروز صبح برای اعتراف به کلیسا رفت
[ترجمه ترگمان] امروز صبح رفت کلیسا تا اعتراف کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. confess to
اذعان کردن،اقرار کردن،معترف بودن

2. I confess to some suspicion of your honesty.
[ترجمه گوگل]من به برخی از سوء ظن به صداقت شما اعتراف می کنم
[ترجمه ترگمان]باید به صداقت شما اعتراف کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Now, I must confess that I'm at my wit's end.
[ترجمه گوگل]اکنون، باید اعتراف کنم که به پایان عقل رسیده ام
[ترجمه ترگمان]حالا، باید اعتراف کنم که کارم به پایان رسیده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. She needed to confess her sins and ask for forgiveness.
[ترجمه گوگل]او نیاز داشت که به گناهان خود اعتراف کند و طلب بخشش کند
[ترجمه ترگمان]باید گناهان خود را اعتراف می کرد و طلب بخشش می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. I must confess that I didn't have much faith in her ideas.
[ترجمه گوگل]باید اعتراف کنم که خیلی به عقاید او اعتقاد نداشتم
[ترجمه ترگمان]باید اعتراف کنم که به ایده های او ایمان نداشتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Confess your sins to God and he will forgive you.
[ترجمه گوگل]به گناهان خود نزد خدا اعتراف کنید تا او شما را ببخشد
[ترجمه ترگمان]به گناهان خود اعتراف کنید و او شما را خواهد بخشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. We persuaded her to confess her crime.
[ترجمه گوگل]ما او را متقاعد کردیم که به جرم خود اعتراف کند
[ترجمه ترگمان]ما متقاعدش کردیم که جرمش رو اعتراف کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. In the end he was driven to confess and face a prison sentence, feeling that to clear his conscience would be cheap at the price.
[ترجمه گوگل]در پایان او رانده شد تا اعتراف کند و با محکومیت زندان روبرو شود، زیرا احساس می کرد که پاک کردن وجدانش ارزان است
[ترجمه ترگمان]در پایان، او مجبور شد اعتراف کند و با محکومیت زندان روبرو شود، احساس می کرد که برای روشن کردن وجدانش، قیمت آن ارزان خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I must confess to knowing nothing about computers.
[ترجمه گوگل]من باید اعتراف کنم که چیزی در مورد کامپیوتر نمی دانم
[ترجمه ترگمان]باید اعتراف کنم که در مورد کامپیوتر هیچ اطلاعی ندارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I had expected her to confess that she only wrote these books for the money.
[ترجمه گوگل]انتظار داشتم او اعتراف کند که این کتاب ها را فقط برای پول نوشته است
[ترجمه ترگمان]من انتظار داشتم که او اعتراف کند که فقط این کتاب ها را برای پول نوشته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I found it all very confusing, I must confess.
[ترجمه گوگل]من همه چیز را بسیار گیج کننده دیدم، باید اعتراف کنم
[ترجمه ترگمان]باید اعتراف کنم که خیلی گیج کننده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. His interrogators finally forced him to confess.
[ترجمه گوگل]بازجوها سرانجام او را مجبور به اعتراف کردند
[ترجمه ترگمان]بالاخره interrogators مجبورش کرد اعتراف کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She was reluctant to confess her ignorance.
[ترجمه گوگل]او تمایلی به اعتراف به نادانی خود نداشت
[ترجمه ترگمان]بی میل نبود که به نادانی خود اعتراف کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I must confess that I got my sums wrong - the house extension is costing a lot more than I expected.
[ترجمه گوگل]باید اعتراف کنم که مبالغ خود را اشتباه دریافت کردم - هزینه تمدید خانه بسیار بیشتر از آنچه انتظار داشتم هزینه دارد
[ترجمه ترگمان]باید اعتراف کنم که مقدار قابل توجهی پول در خانه دارم که بیش از آن چیزی که انتظار داشتم بیش از آن است که انتظارش را داشتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. I confess myself bewildered by their explanation.
[ترجمه گوگل]اعتراف می کنم که از توضیحات آنها گیج شده ام
[ترجمه ترگمان]به خودم اعتراف می کنم که از توضیحات آن ها گیج شده ام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. I must confess I have some sympathy with his views.
[ترجمه گوگل]باید اعتراف کنم که با نظرات او همدردی دارم
[ترجمه ترگمان]باید اعتراف کنم که نسبت به نظرات او احساس همدردی می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

اعتراف کردن (فعل)
acknowledge, confess, kithe

اقرار کردن (فعل)
admit, confess, avouch, own

تخصصی

[حقوق] اعتراف کردن، اقرار کردن

انگلیسی به انگلیسی

• admit (guilt, etc.); declare faith in; tell one's sins to a priest
if you confess that you have done something that you are ashamed of, you admit it.
if you confess to a crime, you admit that you have committed it.

پیشنهاد کاربران

تفاوت Acknowledge و Admit و Confess:
acknkwledge در واقع موافقت، فهم و تایید یک نظر یا دیدگاه هست. اگر من acknkwledge کنم که مشکلی دارم احتمالا میگم: به نظرم گند زدم.
admit اما درباره گفتن چیزیه که میلی به گفتنش نیس اما بقیه مشکوک شدن و من نمیتونم فشار شک اون ها رو تحمل کنم پس احتمالا ( با بی میلی ) میگم: باش هرچی تو میگی من مشکل دارم.
...
[مشاهده متن کامل]

confess هم درباره گناه و جرم و این چیزاست و تکلیفش معلومه.
هرچی از سمت acknowledge به سمت confess میریم، در واقع از سمت تایید داریم به سمت اعتراف میریم.

کلیسایی
1. گفتن ( گناهان خود ) به خدا، به ویژه. در عبادت عمومی یا خصوصی
2. شنیدن اعتراف ( شخصی ) که از یک کشیش گفته می شود
مقر آمدن ؛ اعتراف کردن. اقرار کردن. خستو شدن. معترف شدن :
مقر آمد جوانمردی که بی او
نشد کس را جوانمردی مقرر.
اعتراف کردن و اذعان داشتن
معادل admit
❤️❤️
اعتراف/قبول کردن. . . admited sth
مُقر آمدن.

بپرس