پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,٣٥٤)

بازدید
٦,٨٥٩
تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. پرسه زدن 2. سرگردان بودن. اواره بودن 3. منحرف شدن. دور افتادن 4. گم شدن 5. ( از موضوع ) پرت شدن 6. ( افکار ) پریشان بودن 7. ( خیابان و رودخانه ) پ ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. غوطه خوردن در. غوطه ور بودن در. غلتیدن 2. غوطه. غوطه وری مثال: buffalo wallowed in the lake بوفالو در دریاچه غلتیدن a ship wallowing in stormy s ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. جنباندن ، تکان دادن ، 2. جنبیدن. تکان خوردن 3. تکان. جنبش. حرکت مثال: verb the dog's tail wagged frantically دم سگ دیوانه وار می جنبید. he wagg ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. وزن ، 2. سنگینی 3. بار ( سنگین ) وزنه. سنگ 4. ( سیستم ) اوزان 5. ارزش. اهمیت 6. سنگین کردن. وزنه بستن به 7. بار کسی کردن 8. سنگینی کردن مثال: the ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. خوش امدید // 1. خوش امد. استقبال 2. بجا. به مورد. قابل قبول 3. خوشایند. مطبوع. مطلوب 4. خوش امد گفتن به 5. استقبال کردن از 6. برخورد کردن با. پذیر ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. ثروت 2. گنجینه مثال: He says, ‘I have squandered immense wealth’. او می گوید ثروت عظیمی را هدر دادم. � یقول اهلکت مالا لبدا� a wealth of inform ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. ضعیف کردن. تضعیف کردن 2. ضعیف شدن. تضعیف شدن 3. سست شدن. نرم شدن 4. سست کردن 5. تقلیل دادن مثال: the virus weakened him terribly ویروس به طور وحش ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. رزل. شرور. پلید. بی رحم 2. رذیلانه. مغرضانه. بی رحمانه 3. شیطان. شیطنت امیز 4. خطرناک. ترسناک. هولناک مثال: wicked deeds اعمال پلید the wind w ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. شاهد 2. شهادت. گواهی 3. دلیل. نشانه. گواه 4. شاهد بودن 5. شهادت دادن 6. گواهی کردن. تصدیق کردن 7. نشان دادن. گواه بر چیزی بودن مثال: witnesses cl ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: she's an ideal of womanhood او در زنیت {زن بودن} یک ایده آل و نمونه کامل است.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٣

1. شغلی. کاری 2. موثر. کارامد 3. کارگر. زحمتکش 4. ( مربوط به ) کار 5. مقدماتی مثال: working mothers مادران کارگر a working waterwheel یک چرخ آب کار ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. بی ارزش 2. بی فایده. به درد نخور مثال: the item was worthless این قلم جنس بی ارزش بود. your conclusions are worthless نتیجه گیری های تو بی فاید ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کاسب مثال: Whether they are a doctor, a nurse, a patient, a laborer, or a businessperson, the threat of death, bombings, and enemy threats still exi ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: He was worthy of win. او لایق برد بود. او سزاوار برد بود. او شایسته برد بود.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

شایسته ، لایق ، محق. درخور. شایان ، سزاوار، مستحق ، فراخور مثال: a worthy citizen یک شهروند لایق و شایسته در حالت جمع به عنوان اسم به معنی اشخاص بزر ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. به صلیب کشیدن. مصلوب کردن. به چهار میخ کشیدن 2. به صلابه کشیدن. به قناره کشیدن. دمار از روزگار کسی در اوردن مثال: two thieves were crucified with ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. ( زمین ) شخم زدن. اماده کردن 2. زراعت کردن در. کشت و کار کردن در 3. کاشتن 4. زیر کشت بردن 5. پروردن. پرورش دادن. به وجود اوردن 6. جلب کردن. کسب کر ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

مثال: an off - the - cuff remark یک اظهار نظر کردن بی مطالعه ( بالبداهه ) I spoke off the cuff من بدون آمادگی قبلی صحبت کردم.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. ( پیراهن ) مچ 2. ( کت ) سراستین ، 3. ( شلوار ) پاکت. دوبل // 1. با کف دست زدن. 2. به کسی دستبند زدن مثال: Cullam cuffed him on the head کولام با ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. کج. کج و کوله 2. خمیده 3. نادرست. متقلب. حقه باز مثال: narrow, crooked streets خیابانهای باریک و کج و کوله a crooked spine یک ستون فقرات خمیده t ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ابراز. بیان. اظهار مثال: Of course, some administrations showed appreciation, while others took the help of the Basij without expressing any appreci ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. عصا 2. چوبدستی 3. پیچ. خم. انحنا 4. ادم کلاه بردار. دزد 5. کج کردن. خم کردن. تاکردن // 1. ناخوش. مریض 2. بد . مزخرف 3. خراب مثال: a small - time c ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٤

1. بحرانی 2. حاد. وخیم. خطرناک 3. مهم. حیاتی 4. انتقادی. انتقاد امیز. عیب جویانه 5. ایرادی. عیب جو 6. منتقدانه. ( مربوط به ) منتقد 7. دقیق. موشکافانه ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٤

1. ترد 2. خشک 3. برشته 4. تازه. تر و تازه 5. اتو کشیده. تر و تمیز. تانخورده 6. سرد. یخ زده 7. مختصر. موجز. صریح. 8. قاطع. مصمم. محکم 9. برشته کردن 10 ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سیستم قضایی کیفری مثال: They could democratize the royal professions that lord it over our health, education, welfare and criminal justice bureaucrac ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. مجرم. بزهکار 2. جانی. جنایت کار 3. کیفری. جزایی. جنایی 4. خلاف قانون 5. جنایت کارانه 6. شرم اور. ننگین. خلاف اخلاق مثال: a convicted criminal یک ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. جرم. بزه 2. گناه. خطا. اشتباه 3. جنایی 4. جنایت 5. تبهکاری. قانون شکنی مثال: kidnapping is a very serious crime آدم ربایی یک جرم خیلی سنگین است. ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. موجود. مخلوق 2. جانور 3. ادم. انسان 4. دست نشانده. نوکر مثال: the earth and its creatures زمین و موجودات و جانورانش you're such a lazy creature ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

هیاهو مثال: The Basiji youth smile mockingly at this clamor and pay no attention. جوان بسیجی به این �هیاهو� از روی استهزا لبخند می زند و توجهی نمی ک ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: The Basiji youth smile mockingly at this clamor and pay no attention. جوان بسیجی به این هیاهو �از روی استهزا� لبخند می زند و توجهی نمی کند. ج ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

مثال: They create a tumult over various issues, whether true or false. آنها روی موضوعات مختلف �آشوب و جنجال� درست می کنند خواه راست یا دروغ.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. چروک 2. تا. خط 3. ( صورت ) چین و چروک 4. چروک خوردن. چروک شدن 5. چروک کردن 6. ( عامیانه ) از خنده روده بر کردن مثال: trousers with knife - edge c ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. چهار دست و پا رفتن. خزیدن 2. اهسته رفتن. مثل مورچه رفتن 3. موج زدن از. پر بودن از 4. مور مور شدن. لرزیدن 6. خزیدن. خزش. سینه خیز 7. حرکت لاک پشتی ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. هندل. لنگ. بازو 2. میلنگ 3. هندل زدن. با هندل روشن کردن 4. گرداندن. چرخاندن // 1. ادم عجیب و غریب. آدم غیر عادی. وسواسی 2. ادم بد عنق مثال: you c ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

پوست کلفت مثال: Of course, many people are thick - skinned, but some people are sensitive, feel useless, and [as a result] suicide rates go up. البت ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٤

1. صنعت. حرفه. فن 2. صنایع دستی. کارهای دستی 3. مهارت. استادی. هنر 4. صنف 5. قایق. کشتی. زیردریایی 6. هواپیما 7. سفینه. فضاپیما 8. حیله. نیرنگ. مکر 9 ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. گهواره ، 2. مهد، خاستگاه. گاهواره 3. سکو. پایه 4. جای گوشی ( تلفن ) 5. در گهواره گذاشتن 6. ( در بغل ) گرفتن. نگه داشتن 7. تکان تکان دادن مثال: th ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. پوشش ، 2. ( نظامی ) پوششی. پوشش دهنده مثال: a canvas covering یک پوشش کرباسی a covering of snow یک لایه و پوشش از برف

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مقابله کردن با. مخالفت کردن با مثال: They countered to his policy. آنها با سیاستهایش مخالفت کردند. آنها با سیاستهایش مقابله کردند.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. پیشخوان 2. بادجه. گیشه 3. بار // 1. ( بازی ) ژتون 2. ( در ترکیب ) شمار. سنج 3. ( مجازی ) ورق برنده. برگ برنده // 1. تلافی کردن. معامله به مثل کردن ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. پند. اندرز. نصیحت. راهنمایی 2. توصیه. پیشنهاد 3. ( حقوقی ) وکیل. وکلا // 1. توصیه کردن. پیشنهاد کردن 2. رای دادن. نظر دادن. نظر مشورتی دادن. راهنم ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

درعوض و در قبال آن مثال: The Americans said, “Give us all your 3. 5% enriched uranium, and we’ll give you 20% in return. ” آمریکایی ها گفتند همه اورا ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. شورا. انجمن. هیات ، 2. جلسه مثال: the town council شورای شهر the Schools Council انجمن مدارس that evening, she held a family council آن روز غر ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: We needed 20% enriched uranium for radioisotopes for medical purposes. ما برای رادیو ایزوتوپها برای مقاصد پزشکی به اورانیوم غنی سازی شده ۲۰ در ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. سرفه ، 2. سینه درد // 1. سرفه کردن 2. با سرفه بالا اوردن 3. ( عامیانه ) حرف زدن. مقر امدن 4. ( عامیانه ) سلفیدن مثال: he coughed loudly او با صد ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

غنی شده مثال: Those who were able to foil the malicious plot of the US regarding 20% enriched uranium, which was essential for the country, were Basi ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. گوشه 2. نبش. پیچ. سر پیچ 3. کنج. سه کنج 4. زاویه 5. سوراخ سمبه 6. ( بصورت جمع ) گوشه و کنار. اطراف و اکناف. اقصی نقاط 7. انحصار 8. ( فوتبال ) کرنر ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. منتقل کردن. انتقال دادن 2. رساندن 3. بردن. حمل کردن 4. واگذار کردن 5. بیان کردن. 6. فهماندن. حالی کردن 7. نشان دادن. حاکی از چیزی بودن 8. ابلاغ کر ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. تبدیل کردن. 2. تبدیل شدن 3. تغییر دادن 4. تغییر یافتن 5. پیرو دین دیگری کردن. به دین دیگری در اوردن 6. به دین دیگری گرویدن 7. عقیده کسی را عوض کرد ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

مثال: In the face of all those damaging forces, this message was seen to be acceptable. در مقابل همه آن عوامل �مخرب و زیان بار� این پیام قابل قبول د ...