پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٢٧١)
مثال: She asked questions on the trot. او پی در پی و پشت سر هم سوال می پرسید.
1. یورتمه رفتن 2. یورتمه بردن 3. بدو بدو کردن. دویدن 4. رفتن 5. ( حرف. بهانه و غیره ) تکرار کردن 6. یورتمه ، 7. راه رفتن تند
1. راستگو، 2. راست. درست. واقعی مثال: a truthful answer یک پاسخ درست a truthful account یک گزارش واقعی
توطئه گر مثال: However, the primary conspirators and control room are in the United States and the Zionist regime. به هر حال توطئه گران اصلی و اتاق ...
1. معلم خصوصی ، 2. معلم سرخانه 3. ( در بریتانیا ) استاد راهنما. استاد 4. ( موسیقی و غیره ) کتاب تعلیم 5. درس دادن. تدریس کردن 6. درس خصوصی دادن. تدری ...
مثال: They changed their tune. آنها تصمیم خودشان را عوض کردند.
1. اهنگ ، نوا. نغمه 2. سازگاری. هماهنگی. وفق 3. لحن 4. ( ساز ) کوک 5. مبلغ 6. ( ساز ) کوک کردن 7. تنظیم کردن مثال: noun she hummed a cheerful tune ...
1. ترومپت 2. صدای فیل 3. ترومپت زدن . 4. در بوق و کرنا کردن
یکنواختی مثال: My existence was tortured by monotony. زندگی من به لحاظ یکنواختی، {شبیه} شکنجه کردن بود.
۱. غول پیکر. غول آسا ۲. عظیم. بزرگ. سترگ مثال: The blue whale is truly a gigantic creature. نهنگ آبی واقعا یک موجود غول پیکر و عظیم است.
۱. زبان ۲. زبان بیگانه ۳. زبان حرفه ای مثال: They were expected to know a lingo, the vocabulary. آنها انتظار می رفت که یک زبان و اصطلاحات {آن را} بد ...
۱. فرستادن. پرت کردن ۲. ( قطار ) به خط فرعی بردن ۳. منحرف کردن ۴. طفره رفتن. پشت گوش انداختن ۵. کنار گذاشتن. معوق گذاشتن. ۶. کسی را بیکار گذاشتن مثال ...
۱. آزادی خواه ۲. آزادی خواهانه مثال: Many of them have a political view that’s somewhere between Libertarian and anarchic. بسیاری از آنها عقیده سیاس ...
۱. ناظر. نظارت کننده. کنترل کننده ۲. نظارتی مثال: massive regulatory changes تغییرات گسترده نظارتی
۱. خویشاوند ۲. شبیه ( به ) ، نزدیک ( به ) ، مثلِ مثال: Our inability to get together, Scientists, technologists, government leaders, at a moment of t ...
به تدریج. رفته رفته. کم کم مثال: However, I progressively got worse. با وجود این من به تدریج بدتر شدم.
۱. ( حشره ) نوچه. شفیره ۲. پیله. پوسته مثال: My personality was entombed within a seemingly silent body, a vibrant mind hidden in plain sight within ...
۱. تنگ کردن. جمع کردن. هم کشیدن. منقبض کردن ۲. فشار دادن. فشار آوردن ۳. محدود کردن. مقید کردن. دست و بال ( کسی را ) بستن مثال: And all of your emotio ...
۱. خاموش. ساکت. بدون صدا ۲. لال. گنگ ۳. ( حرف ) غیر ملفوظ / ۱. کم کردن. کاستن. کاهش دادن. خفیف تر کردن. ملایم تر کردن مثال: And all of your emotions ...
۱. تکرار کردن. مجدد اجرا کردن. دوباره انجام دادن ۲. ( انتخابات و غیره ) تجدید کردن. مجددا برگزار کردن ۳. ( فیلم و غیره ) دوباره نمایش دادن. دوباره نش ...
۱. خوش. شاد. شنگول ۲. خوب. عالی. محشر ۳. خیلی. زیاد ۳. با زبان خوش وادار ( به کاری ) کردن. ترغیب کردن مثال: I think because Barney is so happy and jo ...
عاری از. فاقد مثال: A defenseless object, seemingly devoid of feelings یک شئ بی دفاع، ظاهرا عاری از احساسات.
حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی مثال: Book production is crucial, and it is primarily the responsibility of the Ministry of Culture and Islamic Guid ...
۱. شهود ۲. شم ۳. الهام ۴. فراست مثال: She never learned the rules of grammar, but she writes well using her intuition about what is correct. او هرگز ...
افزاینده مثال: A child with speech problems can communicate using augmentative and alternative communications. یک کودک با مشکلات گفتاری، می تواند با ...
۱. وجدآور. شعف انگیز. مسرور کننده. هیجان انگیز. مهیج ۲. ( هوا ) نشاط بخش. روح بخش مثال: It was exhilarating, but frustrating at times. آن هیجان انگی ...
۱. شکل ( چیزی را ) تغییر دادن. تغییر دادن ۲. دوباره شکل دادن به ۳. شکل تازه دادن به مثال: I began to reshape my destiny. من شروع کردم به تغییر دادن ...
پیش پندار. پیش فرض ذهنی مثال: I used the power of words and will to challenge the preconceptions من از قدرت کلمات و ارده برای به مبارزه طلبیدن پیش ف ...
۱. بی جان. فاقد حیات ۲. بی روح. ملال اور مثال: Once I was perceived to be an inanimate object, a mindless phantom of a boy in a wheelchair. قبلا من ...
بطور غیر کلامی. بطور غیر زبانی
تجدید چاپ. تجدید چاپ کردن مثال: Additionally, many books that had been reprinted previously were being reprinted once again. مضافا بر اینکه بسیاری ا ...
مضافا بر اینکه مثال: Additionally, many books that had been reprinted previously were being reprinted once again. مضافا بر اینکه بسیاری از کتابهایی ...
جشن هزار ساله. نسل هزاره جدید مثال: There was a recent survey of millennials asking them what their most important life goals were, and more than 80 ...
بازنگری. بازاندیشی مثال: With hindsight, I should have taken the job. با بازنگری، من باید این شغل را بدست بیاورم.
فوق العاده. بی اندازه. بسیار مثال: Studies like this are exceedingly rare. مطالعاتی شبیه این فوق العاده بی نظیر هستند.
موسس. بنیانگذار. بنیادگذار. بانی / ۱. با شکست مواجه شدن. شکست خوردن. موفق نشدن. نگرفتن ۲. ( کشتی ) زیر آب رفتن. غرق شدن ۳. ( اسب ) از پا درآمدن. به ز ...
میانسالی مثال: We will soon face to Midlife crisis. ما به زودی با بحران میانسالی روبرو خواهیم شد.
آدم هشتاد و چند ساله مثال: If we could predict who was going to grow into happy, healthy octogenarian and who wasn’t. اگر ما می توانستیم پیش بینی بک ...
۱. بند. تسمه ۲. کوله بچه. ۳. قلاب سنگ. سنگ قلاب. فلاخن ۴. پرتاب ۵. پرتاب کردن. پرت کردن. انداختن ۶. بستن. بند کردن. قلاب کردن. آویزان کردن مثال: And ...
کارت پستال مثال: I want a postcard, an envelope and a stamp من یک کارت پستال یک پاکت نامه و یک تمبر می خواهم.
۱. یاد ( کسی یا چیزی را ) گرامی داشتن ۲. خاطره ( کسی یا چیزی را ) زنده نگهداشتن ۳. سالروز ( واقعه ای را ) جشن گرفتن مثال: Commemorate Nuclear Energy ...
مورد استقبال واقع شده مثال: Almost all or most responded positively, stating that their sales were strong and that their books were being well - rece ...
1. مشکل. دشوار 2. اشکال 3. دردسر. زحمت. گرفتاری. مخمصه مثال: the difficulty of balancing motherhood with a career دشواریِ متعادل کردن ( وظیفه ) ماد ...
1. جلد. مجلد 2. کتاب 3. حجم. گنجایش 4. مقدار. اندازه 5. ( صدا ) بلندی مثال: a volume from the library یک کتاب از کتابخانه a glass syringe of known ...
1. داوطلب 2. داوطلبانه 3. داوطلب شدن 4. داوطلبانه گفتن. به میل خود گفتن 5. ( کسی را ) انتخاب کردن. بر عهده کسی گذاشتن مثال: verb I volunteered my s ...
1. استفراغ کردن. بالا اوردن 2. استفراغ verb مثال: he needed to vomit او نیاز داشت که استفراغ کند. I vomited my breakfast من صبحانه ام را بالا آو ...
سازمان تبلیغات اسلامی مثال: Government officials such as in the Ministry of Culture and Islamic Guidance, the Islamic Propagation Organization, and t ...
وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مثال: Government officials such as in the Ministry of Culture and Islamic Guidance, the Islamic Propagation Organization, ...
1. چروک. چین و چروک 2. پند. راهنمایی 3. چروک انداختن 4. اخم کردن 6. چروک شدن. چروک افتادن مثال: noun fine wrinkles around her mouth چروکهای ریز اط ...
مثال: No wonder he is not hungry; he has been eating sweets all day. پس ییخود نیست که گرسنه اش نیست. تمام روز داشت شیرینی می خورد.