island

/ˈaɪlənd//ˈaɪlənd/

معنی: جزیره، ابخست، جزیره ساختن، جزیره دار کردن
معانی دیگر: آبخست، آداک، (مجازی) بخش ویژه، ناحیه ی مجزا، (کالبدشناسی: توده ی یاخته یا بافت که از نظر ساختمان و غیره با بافت های مجاور خود فرق دارد) جزیره، انبوهه، انبوهک، به صورت جزیره درآوردن، مجزا کردن، جدا کردن، آبخستی کردن، پر جزیره کردن، آبخست پوش (یا آبخست افشان) کردن، رجوع شود به: traffic island، (کشتی هواپیما بر) کابین عرشه (که رادارها و غیره در آن قرار دارد)، محل میخکوبی شده وسط خیابان و میدان و غیره

بررسی کلمه

اسم ( noun )
مشتقات: islandlike (adj.)
(1) تعریف: a body of land smaller than a continent and completely surrounded by water.

(2) تعریف: something that resembles such a body of land, in being isolated from other matter, growth, or objects of its kind.

(3) تعریف: an area set apart, usu. on a raised surface, for specialized operations, such as the platform in a service station on which the gasoline pumps are set.

جمله های نمونه

1. an island of peace and tranquility in an ocean of conflict and war
سرزمین صلح و آرامش در اقیانوسی از کشمکش و جنگ

2. an island off the coast of bushehr
جزیره ای در نزدیکی ساحل بوشهر

3. kish island became a resort place for the rich
جزیره ی کیش تفریحگاه پولداران شد.

4. the island has several interesting endemic species
آن جزیره دارای چندین گونه ی بومی جالب توجه می باشد.

5. the island is 200 miles across
پهنای جزیره 200 مایل است.

6. the island was flooded and much valuable land spoiled
سیل جزیره را فرا گرفت و زمین های پر ارزش فراوانی را تباه کرد.

7. the island was overrun by rats
جزیره مورد هجوم موش های صحرایی قرار گرفت.

8. the island whither we sailed
جزیره ای که به سوی آن (با کشتی) رهسپار شدیم

9. this island is very rich in avian life
این جزیره از نظر پرندگان بسیار غنی است.

10. a coral island
جزیره ی (آبخست) مرجانی

11. a desert island
جزیره ی بایر

12. an inhabited island
جزیره ای که دارای سکنه است

13. the utmost island
دورترین جزیره

14. far inside the island
به فاصله ی زیادی در داخل جزیره

15. i rounded the island in a small boat
در یک قایق کوچک جزیره را دور زدم.

16. u. s. marines captured the island
تفنگداران دریایی امریکا جزیره را گرفتند.

17. kish is a small island
کیش جزیره ی کوچکی است.

18. the capture of majnoon island
گرفتن جزیره ی مجنون

19. the ruler of the island
فرمانروای جزیره

20. no man is an island
بنی آدم اعضای یکدیگراند

21. radio messages beamed at the island
پیام های رادیویی که به سوی جزیره فرستاده شد

22. the southern tip of that island
راس جنوبی آن جزیره

23. in the extreme north of the island
در شمالی ترین جای جزیره

24. pirates marooned him on a desert island
دزدان دریایی او را در جزیره ی بی آب و علف رها کردند.

25. they took the exiles to gheshm island by boat
تبعیدیان را با کشتی به جزیره ی قشم بردند.

26. we made two tacks in rounding the island
برای دور زدن جزیره دو بار تغییر مسیر دادیم.

27. he collected old clothes and doled them out among the natives in the island
او لباس های کهنه را جمع کرد و بین بومیان توزیع کرد.

28. The island was originally circular in shape.
[ترجمه گوگل]این جزیره در ابتدا دایره ای شکل بود
[ترجمه ترگمان]جزیره در اصل به شکل مدور بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. Unst is the most northerly island in the British Isles.
[ترجمه گوگل]Unst شمالی ترین جزیره در جزایر بریتانیا است
[ترجمه ترگمان]Unst بزرگ ترین جزیره در جزایر بریتانیا است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. Most of the people on the island are fisher folk.
[ترجمه صبا سلیمی] بیشتر مردمی که در جزیره زندگی میکنند ، ماهیگیر هستند
|
[ترجمه گوگل]بیشتر مردم جزیره ماهیگیر هستند
[ترجمه ترگمان]بیشتر مردم جزیره فیشر هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

جزیره (اسم)
isle, island

ابخست (اسم)
island

جزیره ساختن (فعل)
island

جزیره دار کردن (فعل)
island

تخصصی

[عمران و معماری] جزیره - آبخوست
[زمین شناسی] جزیره، آبخست

انگلیسی به انگلیسی

• piece of land completely surrounded by water; something which resembles such a piece of land; raised area or a platform set aside for some specific purpose
make into an island; furnish with islands; seclude, isolate
an island is a piece of land that is completely surrounded by water.

پیشنهاد کاربران

جزیره، منطقه مستقل
مثال: They spent their vacation on a tropical island.
آن ها تعطیلات خود را روی یک جزیره استوایی گذراندند.
island: جزیره
island ( n ) ( aɪlənd ) =a piece of land that is completely surrounded by water
island
independent
در آشپزخانه
جزیره آشپزخانه
مجزا
( در صنعت ) واحد مستقل
مثال:
assembly island : واحد مستقل مونتاژ
توده
میز کمدی بزرگ وسط آشپزخانه ( که بعضی هاشون سینک ظرفشویی هم دارن ) و دورتا دروش خالیه میگن
به معنی جزیره
مرکز، وسط چیزی
کشور ایسلند می شود iceland
جزیره
جایی که دور تا دور ان اب است
a piece of land that has water all around it
Island grammar: دستور زبان ناحیه ای؛ در مبحث زبان های برنامه سازی، بخشی از دستور زبان یک زبان برنامه سازی است که فقط ساختارهای خاصی از آن زبان را توصیف می کند. از آن در تجزیه دستوری زبان در موقعیت هایی که نیازی به وارسی کل دستور زبان داخل متن کد نباشد، استفاده می شود.
جزیره، ابخست، جزیره ساختن، جزیره دار کردن، جزیره ( سرزمینی کوچک در اب مثل جزیره ایسلند یا استرالیا و اقیانوسیه )
جزیره
خشکی که چهار طرف آن آب است
جزیره ( سرزمینی کوچک در اب مثل جزیره ایسلند یا استرالیا و اقیانوسیه )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)

بپرس