پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,١٤٥)
1. اختلاف. اختلاف نظر 2. مخالفت 3. تضاد. ناهماهنگی 4. بگومگو. دعوا مثال: there was some disagreement over possible solutions بر روی راه حل های ممکن ...
1. تفکیک. جداسازی. جدایی 2. بی طرفی. استقلال رای 3. بی تفاوتی. بی اعتنایی. بی علاقگی. سردی 4. ( سرباز و غیره ) گروه مثال: she looked on everything wi ...
1. وزارتخانه. وزارت 2. اداره. سازمان 3. قسمت 4. ( بیمارستان ) بخش 5. ( دانشگاه ) گروه 6. حوزه ( عمل. مسئولیت. کار ) مثال: the public health departme ...
1. زندان. حبس 2. زندانی کردن. بازداشت. نگهداری 3. زایمان مثال: solitary confinement زندان و حبس انفرادی the confinement of an animal زندانی کردن یک ...
1. شباهت ، همانندى ، 2. وجه شباهت 3. شکل . صورت 4. نظیر. بدیل. شبیه مثال: her likeness to Anne is quite uncanny شباهت او به آنا کاملا غیر عادی و مر ...
مثال: his loneliness was unbearable تنهایی او غیر قابل تحمل بود. the enforced loneliness of a prison cell تنهایی و انزوای تحمیلی یک سلول زندان the l ...
1. جنون ، دیوانگی 2. غیظ. غضب 3. هیجان. از خود بی خود شدگی 4. بیماری هاری 5. خل بازی مثال: today madness is called mental illness امروزه جنون بیماری ...
1. زشت ، کریه. بد قیافه 2. قبیح. ناخوشایند 3. ترس اور. بد خلق مثال: an ugly face یک چهره زشت things got pretty ugly کارها تا حدودی ناخوشایند شد. ...
1. درست . دقیقا 2. با دقت. دقیق 3. ( در پاسخ ) بله. دقیقا. درست است مثال: at 2 o'clock precisely دقیقا ساعت دو precisely the kind of man I am looki ...
1. امکان داشتن. ممکن بودن 2. شاید 3. احتمالا 4. به هیچ وجه. اصلا" مثال: possibly he took the boy with him شاید ( احتمالا ) او پسر را با خودش برده اس ...
مثال: Don’t take it personally. به خودت نگیر ( ناراحت نشو )
1. شخصا 2. من شخصا 2. بطور خصوصی. بطور شخصی مثال: I'd like to thank him personally من دوست دارم شخصا از او تشکر کنم. / من دوست دارم بطور شخصی از او ...
1. مرتب. منظم. بسامان 2. با انضباط. منضبط 3. گماشته 4. کارگر ( بیمارستان ) مثال: an orderly room یک اتاق منظم the orderly presentation of informati ...
1. تنها، یکه و تنها 2. تک و تنها. غریب. بی کس 3. دور افتاده. پرت مثال: I felt very lonely من احساس کردم خیلی غریب و بی کس هستم. the lonely life of ...
1. به نرمی. به آهستگی. یواش. با ملایمت ۲. به مقدار کم مثال: She kissed her son lightly on the cheek زن به نرمی و آهستگی گونه پسرش را بوسید. season ...
1. بامهربانی. با ملایمت 2. لطفا. بی زحمت // 1. مهربان. با محبت. دوستانه. محبت امیز 3. مساعد. سازگار مثال: a kindly old lady یک خانم پیر مهربان she ...
1. ساده. معمولی 2. راحت. خودمانی 3. با قیافه معمولی مثل: a homely atmosphere یک جو خودمانی و راحت homely pursuits پیشه ها و حرفه های ساده و معمولی ...
1. بهشتی. ملکوتی 2. اسمانی. فلکی 3. محشر. معرکه. قشنگ
بسیار. بسیار زیاد. فوق العاده مثال: an enormously important factor یک عامل فوق العاده مهم.
1. مستقیما، 2. درست. دقیقا. کاملا 3. بی پرده. صریح. رک 4. فوری. فورا. بی درنگ. الان 5. زود. به زودی 6. به محض اینکه. به مجرد اینکه مثال: they flew d ...
1. از فرط استیصال 2. جدا. شدیدا 3. زیاد. خیلی مثال: he screamed desperately for help او از فرط استیصال برای کمک فریاد میزد. they are desperately i ...
1. ازادی ، 2. رهایی. نجات 3. اختیار. اجازه 4. حق برخورداری. حق استفاده 5. معافیت 6. طلاق. حق طلاق مثال: The vagabond youths traveled across the coun ...
1. فوران. آتشفشانی 2. شروع. آغاز 3. ظهور. بروز. وقوع. پیدایش 4. شیوع 5. شورش 6. ( بصورت جمع ) دانه های پوستی. بثورات جلدی مثال: a volcanic eruption ...
1. معادله ، 2. تعادل. توازن 3. ( عمل ) یکی دانستن یا برابر دانستن مثال: a quadratic equation یک معادله درجه دوم other factors came into the equatio ...
1. توزیع ، پخش. تقسیم 2. ( ریاضیات و آمار ) توزیع ۳. پراکندگی مثال: the distribution of charity تقسیم صدقات the geographical distribution of plants ...
1. تمایز 2. وجه. تمایز. فرق. تفاوت 3. برجستگی. برتری. امتیاز. فضل 4. افتخار 5. درجه. رتبه. نشان مثال: class distinctions امتیازها و تفاوتهای کلاس h ...
1. جهت ، سو، سمت. طرف 2. راه. مسیر 3. مدیریت. اداره. سرپرستی 4. ( سینما ) کارگردانی مثال: a northerly direction یک راه و مسیر شمالی the newspaper's ...
1. بعد 2. اندازه 3. جنبه 4. ( به صورت جمع ) بزرگی. وسعت. ابعاد مثال: the dimensions of the room اندازه اتاق the cultural dimensions of the problem ...
1. صرف. وقف 2. ایثار. از خود گذشتگی. فداکاری 3. مهر. محبت. دلبستگی. عشق. شیفتگی 4. وفاداری 5. ایمان. زهد. پارسایی 6. ( اغلب به صورت جمع ) عبادت. دعا ...
1. خرابی ، ویرانی 2. ، تخریب 3. نابودی. انهدام 4. مایه تباهی. باعث نابودی مثال: the destruction by allied bombers ویرانی و خرابی بوسیله بمب افکنهای ...
1. توصیف. وصف 2. شرح 3. نوع. جور. قسم مثال: a description of my travels یک شرح از سفرهای من the description of coal as ‘bottled sunshine’ توصیف و ...
1. افسردگی، 2. فشار . 3. گودی. پایین افتادگی. افت 4. چاله. گودال 5. فرو رفتگی. حفره 6. رکود اقتصادی. کسادی 7. ( هواشناسی ) فروبار 8. ( اخترشناسی ) ان ...
1. قیاس 2. استنتاج 3. استنباط. نتیجه گیری. نتیجه 4. کم کردن. کسر 5. تخفیف مثال: the deduction of tax تخفیف مالیات gross pay, before deductions پرد ...
1. آفرینش. خلقت. خلق 2. ایجاد 3. مخلوقات. کائنات 4. عالم. دنیا. جهان 5. ابداع. ابتکار. نوآوری 6. مد. مدل 7. غذای ابتکاری مثال: the creation of a coa ...
1. فساد 2. رشوه خواری. ارتشا 3. انحراف. گمراهی 4. تلاشی. فروپاشی 5. مسخ. تحریف. صورت تحریف شده مثال: political corruption فساد سیاسی his fall into ...
1. تشنج ، 2. تکان. لرزه 3. تلاطم. پیچ و تاب 4. ( بصورت جمع ) خنده بی اختیار. ریسه 5. شورش. اشوب. ناارامی مثال: he had convulsion او تشنج داشت. the ...
1. محکومیت 2. عقیده راسخ. اعتقاد. ایمان 3. اعتبار. اطمینان. سندیت مثال: his conviction for murder محکومیت او برای قتل his political convictions اعت ...
1. انقباض 2. ابتلا 3. ( دستور زبان ) اختصار. صورت کوتاه شده 4. درد زایمان 5. رکود. کسادی مثال: the contraction of the industry رکود و کسادی صنعت th ...
مثال: They are in contention with each other. آنها در رقابت با یکدیگر هستند. آنها در مبارزه با یکدیگر هستند.
1. رقابت. مبارزه 2. مسابقه 3. نظر. عقیده. استدلال. حرف 4. مشاجره. بگومگو. جر و بحث 5. اختلاف نظر مثال: a point of contention یک سر ِ مشاجره و بگومگو ...
1. ساختن. احداث. بنا 2. ساختمان 3. ساخت. ساختار 4. تعبیر. برداشت. معنی 5. ( جمله ) ترکیب 6. ساختمانی مثال: the construction of a new airport ساخت و ...
1. اتصال. وصل. پیوند 2. ارتباط. رابطه. ربط 3. ( قطار. اتوبوس. هواپیما ) ادامه مسیر 3. ( تلفن ) خط 5. معاشر. آشنا. رفیق 6. خویشاوند 7. مشتری مثال: th ...
1. گروه عبادت کنندگان در کلیسا 2. اجتماع. جمعیت مثال: the chapel congregation گروه عبادت کنندگان کلیسای کوچک congregations of birds اجتماع پرندگان ...
1. گیجی. آشفتگی . سردرگمی 2. دستپاچگی. سراسیمگی 3. حیرت 4. به هم ریختگی. اغتشاش. اختلال 5. اشتباه. خلط مثال: there is confusion about the new system ...
بالاخره، در خاتمه، در پایان مثال: In conclusion I could finish the book. بالاخره توانستم کتاب را تمام کنم.
1. پایان. اخر 2. نتیجه 3. نتیجه گیری 4. تصمیم 5. ( عهدنامه و غیره ) انعقاد. امضاء مثال: the conclusion of his speech پایان سخنرانی اش the conclusio ...
1. تمرکز ، 2. تجمع. تراکم 3. تمرکز حواس. دقت. توجه 4. غلظت مثال: a task requiring concentration یک وظیفه و ماموریت تمرکز حواس لازم دارد concentrat ...
1. رنگ و رو. پوست. قیافه. چهره 2. ( مجازی ) چهره. سیما. صورت. ظاهر. شکل مثال: a pale complexion یک قیافه و چهره رنگ پریده governments of all comple ...
آرام کردن مثال: Try to compose you daughter. سعی کن دخترت را آرام کنی.
1. تشکیل دادن 2. ترکیب کردن 3. ساختن 4. اهنگ ساختن 5. سرودن. گفتن 6. نوشتن. تالیف کردن 7. ارام کردن 8. خود را کنترل کردن 9. جمع و جور کردن 10. حل و ف ...