monotony

/məˈnɑːtəni//məˈnɒtəni/

معنی: یکنواختی، بی تنوعی، یکاهنگی، بی زیر وبم
معانی دیگر: عدم تنوع، خسته کنندگی، تک نواختی

جمله های نمونه

1. the monotony of his daily life
یکنواختی ملالت آور زندگی روزانه ی او

2. to break the monotony of his life, he tried to find new friends
برای تغییر یکنواختی زندگی اش کوشید دوستان جدیدی بیابد.

3. She wanted to escape the monotony of her everyday life.
[ترجمه گوگل]او می خواست از یکنواختی زندگی روزمره خود فرار کند
[ترجمه ترگمان]می خواست از یکنواختی زندگی روزمره او بگریزد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The monotony of motorway driving causes many accidents.
[ترجمه گوگل]یکنواختی رانندگی در بزرگراه ها باعث تصادفات زیادی می شود
[ترجمه ترگمان]یکنواختی بزرگراه موجب بروز حوادث بسیاری می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The monotony of his voice sent me to sleep.
[ترجمه گوگل]یکنواختی صدایش مرا به خواب فرو برد
[ترجمه ترگمان]یکنواختی صدایش مرا به خواب فرستاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. She watches television to relieve the monotony of everyday life.
[ترجمه گوگل]او برای رهایی از یکنواختی زندگی روزمره تلویزیون تماشا می کند
[ترجمه ترگمان]او تلویزیون تماشا می کند تا یکنواختی زندگی روزمره را از بین ببرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. They broke the monotony of the weary journey with songs and jokes.
[ترجمه گوگل]یکنواختی سفر خسته را با آهنگ و شوخی شکستند
[ترجمه ترگمان]یکنواختی آن سفر خسته را با آهنگ و شوخی درهم شکست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Want to break up the monotony.
[ترجمه گوگل]می خواهید یکنواختی را از بین ببرید
[ترجمه ترگمان] می خوای یکنواختی رو بهم بزنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. You can become resigned to the monotony of captivity and give up the struggle to maintain your own interests and identity.
[ترجمه گوگل]شما می توانید به یکنواختی اسارت تسلیم شوید و از مبارزه برای حفظ منافع و هویت خود دست بکشید
[ترجمه ترگمان]شما می توانید به یکنواختی در اسارت خود تن دهید و تلاش برای حفظ علایق و هویت خود را رها کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Drudgery, monotony, fatigue, mental frustration, physical discomfort - all are the same in either case.
[ترجمه گوگل]دلتنگی، یکنواختی، خستگی، سرخوردگی ذهنی، ناراحتی جسمی - همه در هر دو مورد یکسان هستند
[ترجمه ترگمان]drudgery، یکنواختی، خستگی، خستگی ذهنی، ناراحتی جسمی - همه در هر دو مورد یک سان هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Thinking, maybe, that it would break the monotony, the tedious spell of the highway.
[ترجمه گوگل]فکر کردن، شاید، یکنواختی، طلسم خسته کننده بزرگراه را بشکند
[ترجمه ترگمان]فکر کردن، شاید، که این یکنواختی، آن افسون خسته کننده بزرگراه را بشکند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Their original intentions were to break up the monotony of the London dance scene and inject a little humour and imagination.
[ترجمه گوگل]قصد اولیه آنها از بین بردن یکنواختی صحنه رقص لندن و تزریق کمی طنز و تخیل بود
[ترجمه ترگمان]قصد اصلی آن ها شکستن یکنواختی صحنه رقص لندن و تزریق طنز و تخیل بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Monotony was a cardinal sin for Victorian architects, just as it is the predominant defining characteristic of modern architecture.
[ترجمه گوگل]یکنواختی یک گناه بزرگ برای معماران ویکتوریایی بود، همانطور که مشخصه اصلی معماری مدرن است
[ترجمه ترگمان]monotony یک گناه اصلی برای معماران دوره ویکتوریا بود، درست همان طور که مشخصه بارز معماری مدرن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. No trees or houses broke the monotony of the deserted fields.
[ترجمه گوگل]هیچ درخت و خانه ای یکنواختی مزارع متروک را نشکست
[ترجمه ترگمان]هیچ درختی یا خانه ها یکنواختی آن مزارع متروک را broke
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

یکنواختی (اسم)
tedium, uniformity, monotony

بی تنوعی (اسم)
monotony

یکاهنگی (اسم)
monotony

بی زیر وبم (اسم)
monotony

تخصصی

[ریاضیات] یکنواختی

انگلیسی به انگلیسی

• something that lacks in variety, something repetitive
the monotony of something is the fact that it never changes and is boring.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : monotone / monotony
✅️ صفت ( adjective ) : monotonous / monotonic
✅️ قید ( adverb ) : monotonously / monotonically
Stangnant
یکنواختی
– the monotony of daily routine
– The monotony of motorway driving causes many accidents
– She wanted to escape the monotony of her everyday life
یکنواختی syn:tedium
I got used to the monotony of my job

روزمرگی

بپرس