complaint

/kəmˈpleɪnt//kəmˈpleɪnt/

معنی: شکایت، شکوه، دادخواهی
معانی دیگر: گله، ایراد، چغلی، گلایه، (حقوق) دادخواهی، شکایت رسمی، عرضحال، درد، مرض، ناراحتی (جسمانی)، بیماری، آه و ناله، غرولند، نالش

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: an instance of complaining.
مترادف: beef, criticism, gripe, kick, lament, plaint
مشابه: animadversion, cavil, demur, grievance, groan, grouse, grumble, harangue, jeremiad, lamentation, moan, murmur, objection, protest, quibble, reproof, tirade

- He called over the manager to make a complaint about the food.
[ترجمه گوگل] او با مدیر تماس گرفت تا در مورد غذا شکایت کند
[ترجمه ترگمان] او از مدیر درخواست کرد که در مورد غذا شکایت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We've never received a complaint from any of our customers.
[ترجمه گوگل] ما هرگز از هیچ یک از مشتریان خود شکایتی دریافت نکرده ایم
[ترجمه ترگمان] ما هرگز شکایتی از هیچ کدام از مشتریان خود دریافت نکرده ایم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She served the family for many years without complaint.
[ترجمه گوگل] او سالها بدون شکایت به خانواده خدمت کرد
[ترجمه ترگمان] او چندین سال بدون شکایت خانواده را خدمت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a cause for grievance.
مترادف: grievance, grouse
مشابه: displeasure, dissatisfaction, gripe, injustice, peeve, protest, wrongdoing

- I like my job, and I really have no complaints.
[ترجمه گوگل] من شغلم را دوست دارم و واقعاً شکایتی ندارم
[ترجمه ترگمان] من شغلم رو دوست دارم و هیچ شکایتی ندارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- My biggest complaint was the lack of hot water.
[ترجمه گوگل] بزرگترین شکایت من نبود آب گرم بود
[ترجمه ترگمان] بزرگ ترین شکایت من کمبود آب داغ بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a cause of bodily discontent or pain.
مترادف: affliction, ailment, condition, disability, disease, infirmity, malady
مشابه: debility, disorder, illness, indisposition, infection, sickness, syndrome

- He saw the doctor often for one complaint or another.
[ترجمه گوگل] او اغلب برای این یا آن شکایت به پزشک مراجعه می کرد
[ترجمه ترگمان] او پزشک را اغلب به خاطر یک شکایت و یا یکی دیگر می دید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: in law, a formal charge.
مترادف: charge, grievance, indictment, plaint
مشابه: accusation, allegation, claim, gravamen, suit

- If you want to pursue this matter seriously, you should file a complaint with the police.
[ترجمه گوگل] اگر می خواهید به طور جدی این موضوع را پیگیری کنید، باید به پلیس شکایت کنید
[ترجمه ترگمان] اگر می خواهید این موضوع را جدی دنبال کنید، باید با پلیس شکایت کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. groundless complaint
شکایت بی اساس

2. the within complaint
شکایت نامه ی جوف

3. a letter of complaint
شکایت نامه

4. he considered our complaint of absolutely no account
او اصلا به شکایت ما اهمیت نداد.

5. he iterated his complaint
او شکایت خود را تکرار کرد.

6. immorality was their main complaint
فساد اخلاقی شکایت عمده ی آنان بود.

7. you must channel your complaint through official channels
باید شکایت خود را از طریق مراجع رسمی ارسال دارید.

8. file (or make) a complaint
(رسما) شکایت کردن

9. he is planning to make a complaint against the police
او خیال دارد از پلیس شکایت کند.

10. My doctor prescribes aspirin for every complaint.
[ترجمه k] دکترم برای هر شکایتی آسپرین تجویز میکنه
|
[ترجمه گوگل]دکتر من برای هر شکایتی آسپرین تجویز می کند
[ترجمه ترگمان]دکترم هر شکایتی براش تجویز می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I believe you have a complaint against one of our nurses.
[ترجمه گوگل]من فکر می کنم شما از یکی از پرستاران ما شکایت دارید
[ترجمه ترگمان]فکر می کنم شکایتی از یکی از پرستاران ما دارید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The most common complaint is about poor service.
[ترجمه گوگل]شایع ترین شکایت در مورد خدمات ضعیف است
[ترجمه ترگمان]رایج ترین شکایت درباره خدمات ضعیف است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The policeman was suspended while the complaint was investigated.
[ترجمه گوگل]مامور پلیس در حالی که شکایت در حال بررسی بود تعلیق شد
[ترجمه ترگمان]در حالی که این شکایت مورد بازجویی قرار گرفته است، پلیس به حالت تعلیق در آمده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. My complaint was referred to the manufacturers.
[ترجمه گوگل]شکایت من به تولید کنندگان ارجاع شد
[ترجمه ترگمان]شکایت من به تولید کنندگان ارجاع داده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. My wife's complaint really drugged me.
[ترجمه گوگل]شکایت همسرم واقعاً مرا تحت تأثیر قرار داد
[ترجمه ترگمان]شکایت همسرم واقعا بهم مواد داده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Any complaint about safety standards must be treated very seriously.
[ترجمه گوگل]هر گونه شکایت در مورد استانداردهای ایمنی باید بسیار جدی برخورد شود
[ترجمه ترگمان]هر گونه شکایت در مورد استانداردهای ایمنی باید بسیار جدی تلقی شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

شکایت (اسم)
denunciation, murmur, protest, moan, gripe, groan, rumble, complaint, grievance, discontent

شکوه (اسم)
magnitude, grandeur, glory, complaint, pomp, effulgence, plaint, resplendence, resplendency, refulgence, pomposity

دادخواهی (اسم)
pleading, lawsuit, complaint

تخصصی

[حقوق] دادخواست، شکواییه، عرض حال، تظلم

انگلیسی به انگلیسی

• finding fault, act of expressing displeasure; pleading entered by a plaintiff (law)
a complaint is a statement of dissatisfaction or a reason for it.
a complaint is also an illness.

پیشنهاد کاربران

1. شکایت 2. گله 3. شکوه و شکایت. اه و ناله. غر و لوند 4. اعتراض. انتقاد. ایراد 5. نارضایی 6. درد. مرض. بیماری
مثال:
they lodged a complaint
آنها یک شکایت تسلیم کردند.
little cause for complaint
دلایل جزئی برای اعتراض و نارضایتی
a kidney complaint
یک بیماری و درد کلیه
اعتراض
شکایت
مثال: He lodged a complaint with the manager about the poor service.
او شکایتی از خدمات نامناسب را به مدیر اعلام کرد.
گله و شکایت و غرولند
An illness , especially one that is not serious , and often one that affects a particular part of body.
بیماری و درد جزئی
is an accusation in a civil court
شکایت
شکایت ، بیماری
عارضه
a statement that you are not satisfied with something
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس