dart

/ˈdɑːrt//dɑːt/

معنی: تیر، پیکان، نیزه، حرکت تند، زوبین، بسرعت حرکت کردن
معانی دیگر: تیر (تیر کوچکی که سر آن سوزنی و تیز و ته آن پردار است و با دست به سوی هدف پرتاب می شود)، زوبینچه، (حرکت سریع و ناگهانی) تند جنبی، جست، خیز، جهش، یکه، (جمع) بازی تیرپرانی (که تیرها را بر هدفی به نام dartboard می پرانند)، (ناگهان و با سرعت) پراندن، افکندن، (مثل تیر) از جا پریدن، (مانند تیر) حرکت کردن، هر چیز زوبین مانند، تیرسانه، (خیاطی) ساسون

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a small pointed missile, thrown by hand or shot from a blowgun or other device.
مشابه: arrow, missile, projectile

- He was hit with a poisoned dart.
[ترجمه خیلی خری] هنرمند ناشناس
|
[ترجمه گوگل] او با دارت مسموم مورد اصابت قرار گرفت
[ترجمه ترگمان] اون با یه دارت سمی تیر خورده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He threw the dart and missed the target completely.
[ترجمه گوگل] دارت را پرتاب کرد و هدف را کاملا از دست داد
[ترجمه ترگمان] او دارت را پرت کرد و هدف را کاملا از دست داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: (pl., but used with a sing. verb) a game in which these missiles are thrown at a target.

- He put down his beer to join in the game of darts.
[ترجمه شاهین یوسفی] او آبجو را برای پیوستن به بازی دارت، کنار گذاشت.
|
[ترجمه گوگل] او آبجوش را زمین گذاشت تا در بازی دارت شرکت کند
[ترجمه ترگمان] آبجو را کنار گذاشت تا در بازی دارت شرکت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Darts is a game of skill.
[ترجمه گوگل] دارت یک بازی مهارتی است
[ترجمه ترگمان] Darts یک بازی مهارت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a fast, abrupt movement, esp. a short dash.
مترادف: dash, flit, scoot, scurry
مشابه: bolt, leap, run, rush, scramble, scuttle, spring, sprint, tear, whisk, whiz

- The squirrel made dart for the nearest tree.
[ترجمه ملودی] سنجاب به سمت نزدیک ترین درخت جست.
|
[ترجمه گوگل] سنجاب برای نزدیکترین درخت دارت درست کرد
[ترجمه ترگمان] سنجاب به طرف نزدیک ترین درخت پرتاب شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: a tapered, stitched tuck in a piece of fabric, esp. clothing.
مشابه: tuck

- If the darts are misplaced, the blouse will not fit properly.
[ترجمه گوگل] اگر دارت ها در جای مناسبی قرار نگیرند، بلوز به درستی جا نمی شود
[ترجمه ترگمان] اگر دارت گم بشه، اون بلوز مناسب نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: darts, darting, darted
• : تعریف: to move swiftly; spring; dash.
مترادف: dash, flit, fly, scoot, scurry, tear
مشابه: bolt, flash, hasten, hie, hurry, leap, race, run, rush, scramble, scuttle, speed, spring, sprint, whip, whisk

- The lizard darted out of sight.
[ترجمه گوگل] مارمولک از دیدش دور شد
[ترجمه ترگمان] مارمولک از دید خارج شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: dartingly (adv.)
• : تعریف: to propel, thrust, or shoot out suddenly.
مترادف: propel, throw, thrust
مشابه: cast, fling, project, push, shoot, spring, toss

- The snake darted its tongue out.
[ترجمه گوگل] مار زبانش را بیرون کشید
[ترجمه ترگمان] مار زبانش را بیرون آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She darted a suspicious glance at him.
[ترجمه گوگل] نگاهی مشکوک به او انداخت
[ترجمه ترگمان] نگاهی مشکوک به او انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. poisoned dart
تیر زهرآگین

2. the boy made a quick dart across the lawn
پسر مثل تیر از میان چمن رد شد.

3. She made a dart for the exit.
[ترجمه بادبادک] او برای خروج، خیز برداشت ( جست زد )
|
[ترجمه گوگل]او یک دارت برای خروجی درست کرد
[ترجمه ترگمان]به سرعت از در خارج شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The child made a sudden dart across the road.
[ترجمه بادبادک] بچه، در جاده خیزی ناگهانی برداشت.
|
[ترجمه گوگل]کودک یک دارت ناگهانی در سراسر جاده زد
[ترجمه ترگمان]بچه به سرعت از جاده گذشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She made a dart for the door.
[ترجمه ملودی] او به سمت در خیز برداشت
|
[ترجمه گوگل]او یک دارت برای در درست کرد
[ترجمه ترگمان]یک دارت به سمت در پرتاب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The prisoner made a dart for the door.
[ترجمه گوگل]زندانی تیری برای در ساخت
[ترجمه ترگمان]اسیر با شتاب به طرف در رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Car horns toot as cyclists dart precariously through the traffic.
[ترجمه گوگل]وقتی دوچرخه‌سواران به‌طور نامطمئنی از میان ترافیک عبور می‌کنند، بوق‌های ماشین بلند شد
[ترجمه ترگمان]بوق اتومبیل زده شد و دوچرخه سواران به طور خطرناکی از میان ترافیک عبور کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Markov died after being struck by a poison dart.
[ترجمه mayki] مارکو بعد از اینکه توسط یک دارت سمی مجروح شد، فوت کرد: ) ) ) )
|
[ترجمه گوگل]مارکوف پس از اصابت یک دارت سمی درگذشت
[ترجمه ترگمان]مارکوف \"بعد از اینکه توسط یه دارت سمی\" کشته شد مرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. A gamekeeper tranquillized the rhinoceros with a drugged dart.
[ترجمه گوگل]یک شکارچی با یک دارت دارودار، کرگدن را آرام کرد
[ترجمه ترگمان]یک شکاربان، rhinoceros با یک دارت بی هوش، rhinoceros را ترمیم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Dart, who had at first been very tense, at last relaxed.
[ترجمه گوگل]دارت که در ابتدا بسیار پرتنش بود، در نهایت آرام شد
[ترجمه ترگمان]Dart که ابتدا بسیار عصبی شده بود، سرانجام آرام گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. It sent a dart of terror through her.
[ترجمه گوگل]تیری از وحشت را در او فرستاد
[ترجمه ترگمان]یک دارت مور را از میان او بیرون فرستاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Nina felt a sudden dart of panic.
[ترجمه گوگل]نینا ناگهان احساس وحشت کرد
[ترجمه ترگمان]نی نا ناگهان از وحشت به خود لرزید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The dogs were tranquillized with a dart gun and taken to a shelter.
[ترجمه گوگل]سگ ها با یک تفنگ دارت آرام شدند و به یک پناهگاه منتقل شدند
[ترجمه ترگمان]سگ ها با یک تیر دارت از هم جدا شده بودند و به پناه گاه پناه برده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Being a mere 60 inches wide you can dart and squeeze into even the smallest of gaps.
[ترجمه گوگل]با عرض 60 اینچ شما می توانید حتی به کوچکترین شکاف ها فشار دهید و فشار دهید
[ترجمه ترگمان]تنها به اندازه ۶۰ اینچ عرض داشته باشید که می توانید از آن استفاده کنید و حتی کوچک ترین شکاف را نیز وارد کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تیر (اسم)
ache, pain, bar, shot, arrow, firing, fire, shaft, prop, mercury, lug, gunshot, dart, timber, staff, stanchion, butt shaft, staple, perch, spike, mast, quintain

پیکان (اسم)
fluke, arrow, spear, dart, arrowhead, barb, point of a spear

نیزه (اسم)
shaft, spear, dart, gad, gavelock, halberd, gaff, gig, lance, harpoon

حرکت تند (اسم)
dart

زوبین (اسم)
dart, gavelock, javelin

بسرعت حرکت کردن (فعل)
dart, jink, streak

تخصصی

[نساجی] پنس سینه - فاصله خط کمر تا مفصل ران - پنس دادن ( جهت صاف کردن چروک لباس )

انگلیسی به انگلیسی

• springing forward; sudden forward movement; small pointed missile (used in dart games and as a weapon); small tapered fold which is sewn on one end (sewing); cigarette (slang)
bolt, spring forward; run swiftly
if a person or animal darts somewhere, they move there suddenly and quickly.
if you dart a glance at something, you look at it very quickly.
a dart is a small, narrow object with a sharp point which you can throw or shoot.
darts is a game in which you throw darts at a round board with numbers on it.

پیشنهاد کاربران

Her eyes darting towards the corridor
چشمهایش مستقیم به راهرو دوخته شد.
هجوم بردن به
a quick, sudden movement
dart ( علوم نظامی )
واژه مصوب: آماجه
تعریف: هدفی تمرینی و هوایی که به وسیلۀ هواگرد در منطقۀ تیراندازی ضدهوایی قرار می‏گیرد و پدافند زمین به هوا و هواگرد آن را هدف قرار می‏دهند
پرتاپ کردن تیر یا توپ کوچک که معمولا در شهربازی ها است و جایزه هم دارد. ^ - ^
به سرعت برق رفتن
مثلِ برق رفتن
zip
ساکت
دهانت را ببند
سریع حرکت کردن

بپرس