پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٢٧١)
به هر حال. در هر صورت مثال: In any case, what has been said about this noble lady by the Prophet and others, is about a 17 or 18 - year - old lady. ...
1. ایرادی. وسواسی. حساس 2. عصبی 3. جنجالی. شلوغ 4. ( لباس و غیره ) پر زرق و برق مثال: he's very fussy about what he eats او دربارة چیزهایی که می خو ...
1. هیاهو. سر و صدا. جار و جنجال. داد و قال. الم شنگه. قشقرق. کولی بازی 2. عجله. دستپاچگی // 1. هیاهو کردن. جار و جنجال راه انداختن. شلوغ بازی در اورد ...
1. فیوز 2. سوختگی فیوز 3. ( بمب و غیره ) فتیله 4. ( بمب و غیره ) چاشنی // 1. فیوز چیزی را سوزاندن 2. فیوز گذاشتن به 3. ذوب شدن. اب شدن 4. ذوب کردن. گ ...
1. عصبانیت . خشم. غضب ، غیظ، 2. حالت عصبانیت 3. هیجان زدگی 4. شدت. حدت 5. بحبوحه. بحران. اوج 6. زن جوشی. زن عصبانی مثال: she exploded with fury او ...
1. دزدانه. پنهانی. مخفیانه 2. پنهان کارانه 3. مرموز. مشکوک 4. مخفی مثال: where is the furtive door? در مخفی کجاست؟
1. دورترین 2. آخرین 3. بیشترین 4. طولانی ترین 5. بیشتر از همه. دورتر از همه 6. حداکثر 7. – ترین ( نشانه صفت عالی ) مثال: Furthest crime بیشترین جرم ...
از طریق. از راه مثال: There was a discussion on solving the population problem by way of the family institution, which this woman spoke of. بحثی بود ...
1. اسباب و اثاثیه چیدن در 2. مبله کردن ، 3. مجهز کردن. تجهیز کردن 3. فراهم کردن. تهیه دیدن. تدارک دیدن 4. عرضه کردن. ارائه کردن مثال: the bedrooms a ...
1. عصبانی. خشمگین. برافروخته 2. سخت. شدید. بی امان. تند. حاد. سهمگین 3. ( سرعت ) دیوانه وار. سرسام اور مثال: he was furious when he learned about it ...
1. قیف ، 2. ( قطار و کشتی ) دودکش // 1. با قیف ریختن. بصورت قیف درامدن. شکل قیف شدن 3. قیفی شکل کردن 4. ( مجازی ) ریختن. سرازیر کردن. متمرکز کردن مث ...
ماتم زده. غم زده. غمگین. اندوهگین . تیره مثال: the funereal atmosphere یک جو ماتم زده و غم انگیز funereal colors رنگهای تیره
1. ( مراسم ) تدفین. کفن و دفن. خاکسپاری 2. مرده سوزان. مراسم سوزاندن جنازه 3. تشییع جنازه 4. جمعیت تشییع کنندگان 5. بدبختی. ماتم مثال: he'd attended ...
1. بنیادی. اساسی. ریشه ای 2. عمده. مهم 3. اولیه. ابتدایی. مقدماتی. پایه 4. ضروری. لازم 5. ذاتی. فطری. سرشتی مثال: These are the fundamental rules. ...
1. کار. وظیفه. نقش 2. کارکرد 3. هدف 4. نتیجه. حاصل 5. جشن. ضیافت 6. ( ریاضیات ) تابع // 1. کار کردن. عمل کردن 2. ( به جای چیزی ) به کار رفتن مثال: n ...
1. تفریح. سرگرمی. بازی 2. شوخی. شادی. لذت. کیف 3. نشاط. شور ورزی. خنده 6. شیطنت. بازی گوشی 7. مایه سرگرمی. مایه تفریح 8. تفریحی 9. مضحک. خنده دار
1. با دستپاچگی گشتن. زیر و رو کردن 2. کورمال کورمال دنبال چیزی گشتن 3. ناشیانه عمل کردن. کاری را ناشیانه انجام دادن 4. مِن مِن کردن مثال: verb : he ...
1. انجام دادن ، عمل کردن. اجرا کردن 2. ( قول و عهد ) وفا کردن 3. ( ارزو. نیاز و غیره ) تحقق بخشیدن. به ثمر رساندن. براوردن. رسیدن به 4. خرسند کردن. ر ...
1. سوخت ، 2. سوخت اتمی 3. ( مجازی ) عامل محرک 4. {درباره ماشین} بنزین 5. غذا // 1. سوخت گیری کردن 2. سوخت دادن. سوخت رساندن به 3. بدتر کردن. وخیم تر ...
1. شکست. ناکامی . حرمان 2. یاس. ناامیدی. سرخوردگی. دلسردی 3. احساس عجز. درماندگی. تاسف 4. نارضایی. ناخرسندی. رنجش. عصبانیت. خشم مثال: he clenched hi ...
1. یاس اور. نومید کننده. دلسرد کننده. اسف انگیز 2. ازار دهنده. رنجش اور . دردناک. عذاب اور. عصبانی کننده مثال: His play was frustrating بازی او ناامی ...
1. مایوس کردن. ناامید کردن. دلسرد کردن. سرخورده کردن 2. ناکام کردن 4. ( نقشه. طرح و غیره ) به هم زدن. عقیم گذاشتن. نقش بر آب کردن. با شکست مواجه کردن ...
1. اخم کردن ، اخم های خود را تو هم کردن . سگرمه های خود را در هم کشیدن 2. چهره خود را در هم کشیدن. چهره کسی در هم رفتن 3. ناخشنودی نشان دادن. ابراز ن ...
1. یخبندان. یخ و یخبندان 2. یح 3. برفک 4. سرما ریزه. بشک. بشمه 5. سرما. سرمای شدید 6. ( گیاه و سردرختی ) سرمازدگی 7. ( هواشناسی ) زیر صفر // 1. یخ زد ...
1. وحشتناک . فجیع. مخوف 2. بد. افتضاح 3. فوق العاده. خیلی مهم. خیلی زیاد مثال: it was a frightful accident آن یک تصادف فجیع بود.
1. دوستی ، رفاقت ، 2. رابطه دوستانه. رابطه دوستی مثال: they have a lasting friendships آنها روابط دوستانه بادوامی دارند. old ties of love and frie ...
1. مهربان. صمیمی 2. دوستانه ، صمیمانه 3. دوست 4. مستعد. اماده. پذیرا 5. {درباره باد} موافق مثال: she is a friendly woman او یک زن مهربان است. we h ...
مثال: put the water in the fridge. ( refrigerator ) آب را بگذار داخل یخچال
1. اصطکاک 2. سایش ، مالش 3. برخورد. اختلاف. اختلاف نظر مثال: a lubrication system which reduces friction یک سیستم روغن کاری باعث کاهش اصطکاک می شود ...
1. تازه کردن ، تر و تازه کردن 2. تر و تمیز کردن 3. سرحال اوردن 4. صفا دادن. طراوت بخشیدن 5. ( مشروب ) پر کردن. تجدید کردن 6. ( باد ) شدید شدن. تند شد ...
1. فراوران. زیاد. متعدد 2. مکرر. پی در پی 3. عادی. معمولی 4. دائمی. همیشگی // زیاد ( به جایی ) رفتن . اغلب ( در جایی ) یافت شدن مثال: adjective : fr ...
1. تعدد. کثرت. وفور 2. تکرار 3. ( امار ) فراوانی 4. ( فیزیک ) بسامد 5. ( رادیو ) موج
مثال: I would like to have some French fries من می خواهم مقداری سیب زمینی سرخ کرده بخورم.
1. حمل و نقل. باربری 2. بار. محموله 3. کرایه بار، مثال: freight carried by rail محموله توسط راه آهن حمل شد. the importance of air freight اهمیت ...
1. کلاهبرداری 2. ( حقوقی ) غَبن 3. فریبکاری. اغفال. تقلب 4. کلاه بردار. حقه باز. شیاد 5. چیز تقلبی مثال: He perpetrated several frauds. او چندین کل ...
1. چهارچوب. بدنه. تنه اسکلت. سازه 2. ساختار. نظام 3. ( مجازی ) اساس. شالوده. پایه 4. ملاک. معیار مثال: a metal framework یک چهارچوب فلزی / یک سازه ی ...
مثال: Iran has an amazing climatic diversity ایران تنوع اقلیمی و آب و هوایی شگفت انگیزی دارد.
1. ادم غیرعادی. ادم عجیب و غریب. 2. دیوانه 3. طرفدار. عاشق. خواهان. کشته و مرده 4. معتاد 5. اتفاقِ غیرمنتظره. حادثه. معجزه 6. هوس. ویر 7. موجود عجیب ...
مثال: Iran has a long coastline with open seas ایران یک خط ساحلی طولانی با دریاهای آزاد دارد.
1. بوی خوش ، عطر، رایحه و عطر، 2. معطر بودن. خوش بویی. عطرآگینی مثال: the fragrance of spring flowers بوی خوش گلهای بهاری a bottle of fragrance یک ...
1. ضعیف. نحیف. کم بنیه 2. سست 3. ظریف. شکستنی. شکننده. اسیب پذیر 4. کم. اندک. ناچیز مثال: a frail old lady یک خانم نحیف و پیر a frail structure ی ...
1. قاب 2. چهارچوب 3. بدنه. تنه. اسکلت. استخوان بندی 4. ( اتومبیل ) شاستی 5. هیکل. اندام. جثه. بدنه. پیکر 6. ساختار. نظام. 7. قالب 8. ( سینما. تلوزیون ...
1. بخش. قسمت. جزء 2. تکه 3. ذره. کم 4. کمی. تعدادی 5. ( ریاضیات ) کسر مثال: a fraction of the population یک بخش از جمعیت only a fraction of the col ...
1. ( استخوان ) شکستگی ، 2. ( لوله و غیره ) ترکیدگی 3. تَرَک // 1. شکستن 2. ترک انداختن 3. خدشه دار کردن مثال: noun the risk of vertebral fracture خ ...
1. شکستنی. شکننده. ظریف. ترد 2. آسیب پذیر. حساس 3. زودگذر. گذرا 4. ضعیف. نهیف. سست 5. خمار مثال: fragile porcelain {ظروف} چینی شکستنی the fragile ...
1. مرغ ، پرنده. طیور 2. مرغ. مرغ و خروس 3. مرغ. گوشت مرغ 4. ( در ترکیب ) مرغِ. مرغانِ. پرندة. پرندگانِ 5. پرنده شکار کردن. به شکار پرنده رفتن مثال: ...
1. تاسیس. ایجاد 2. بنیاد. موسسه 3. نهاد 4. ( معماری ) پی 5. پایه. اساس. بنیان. شالوده 6. کرم پودر مثال: the foundations of a wall پایه های یک دیوار ...
1. فواره 2. چشمه 3. منبع ، منشاء . سرچشمه. آبشخور. خاستگاه 4. ( دستگاه ) اب سرد کن. ابخوری مثال: a fountain of water یک فوارة آب / یک چشمه آب a fou ...
1. پرورش دادن. پروراندن. 2. تشویق کردن. ترغیب کردن. ترویج کردن. رواج دادن 3. ( کودک دیگری را ) به خانه خود اوردن. بزرگ کردن. نگهداری کردن. زیر بال و ...