پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٢٧٣)
مداح مثال: The following is the full text of the speech delivered by Imam Khamenei, the Leader of the Islamic Revolution, in a meeting with a number ...
وارث ، ارث بر مترادف: HEIR
مترادف: UNGRATEFULNESS
عصبانی کننده. اعصاب خرد کن. آزارنده مترادف: EXASPERATING
آنفلوانزا n. contagious disease caused by a virus and characterized by fever and inflammation of the respiratory tract مثال: I had a bad influenza l ...
1. چرکی. عفونی 2. مبتلا 3. الوده adj. affected with a disease or disease causing germs مثال: His bedsores are infected and painful. زخم بسترهایش چر ...
1. استنباط کردن. دریافتن. فهمیدن. پی بردن 2. استنتاج کردن. نتیجه گرفتن. نتیجه گیری کردن مترادف: DEDUCE
1. بازدهی کم 2. عدم کارایی. بی لیاقتی مثال: n. lack of efficiency
1. داخلی . درونی 2. ( ورزش ) داخل سالن adj. occurring within a building مثال: indoor space. فضای داخلی
1. بی نتیجه. بی حاصل. بی ثمر 2. ناتوان. نالایق. بی عرضه مترادف: inefficient مثال: an ineffectual scheme. یک نقشه بی نتیجه و بی حاصل
بی انضباطی ، بی نظمی n. disorder مثال: you are responsible for this indiscipline. شما مسئول این بی انضباطی و بی نظمی هستید.
n. dark violet - blue color
1. نشان . علامت. اثر 2. گواه. دلیل 3. اشاره. دلالت 4. خبر. اطلاع 5. ( پزشکی ) مورد استعمال مترادف: SIGN
زشتی. هرزگی. ابتذال. بی حیایی. ناشایستگی مترادف: immodesty
مالیات بر درامد، مالیات بر عایدات annual government tax levied on the net income of a person or business مثال: why don’t you pay your income - tax? ...
ناسازگاری. ناهماهنگی . ناهمخوانی. عدم تناسب مترادف: inconsistency
دمدمی . متلون. بی ثبات ، بی وفا مترادف: FICKLE مثال: She has an inconstant character. او شخصیت بی ثبات و دمدمی دارد.
1. بدهکار، مقروض 2. ( مجازی ) مدیون ، مرهون ، وام دار مترادف: BEHOLDEN
1. از جمله 2. شاملِ . با محاسبه ی مثال: We bought many things, Including shoes, dresses, toys, … ما خیلی چیزها خریدیم از جمله کفش و لباس و اسباب بازی ...
خاکستر کردن ، سوزاندن ، مترادف: BURN مثال: They incinerate all documents. آنها همه اسناد را خاکستر کردند.
نامیمون. بدشگون. بد یمن. شوم مثال: Do you believe that today is inauspicious? آیا به اینکه امروز شوم است اعتقاد داری؟
1. شروع رسمی کار 2. افتتاح. گشایش 3. اغاز. شروع n. formal ceremony marking a beginning, opening ceremony مثال: why were you absent at inauguration? ...
1. نامناسب. بی جا. بی مورد 2. ناشایسته. نابرازنده مترادف: UNSUITABLE
1. بی شرم. بی حیا. وقیح. گستاخ 2. بی شرمانه. گستاخانه مثال: I promised to punish that impudent girl. من قول دادم که آن دختر گستاخ و بی حیا را تنبیه ...
1. بی احتیاط، بی فکر 2. نسنجیده. عجولانه
1. آبستن کردن 2. بارور کردن 3. حاصلخیز کردن 4. اشباع کردن 5. آغشته کردن 6. انباشتن. پر کردن
1. مانع. مشکل. سد راه 2. ( کارکردهای بدن ) نقص. اختلال مثال: an impediment to economic improvement. یک مانع و مشکل در برابر پیشرفت اقتصادی a speech ...
1. غیرشخصی ، فاقد جنبه شخصی. عام 2. بی روح. خشک. سرد 3. فاقدِ عواطف بشری 4. بی طرفانه مثال: the hand of fate is impersonal. دست سرنوشت بی طرفانه اس ...
1. بطور ضمنی بیان کردن . تلویحا گفتن 2. دلالت داشتن بر. اشاره داشتن بر 3. مستلزم چیزی بودن. متضمن چیزی بودن مثال: are you implying he is mad? آیا ش ...
1. ناتوانی. عجز 2. ناتوانی جنسی در مرد. مترادف: n. weakness مثال: your impotence must be treated. ناتوانی جنسی شما باید درمان بشه.
افراطی . زیاد از حد. خارج از اعتدال مترادف: EXCESSIVE مثال: an immoderate lovesick. یک بیمار عشق ( دلباخته ) افراطی
1. غیر اخلاقی. خلاف اخلاق 2. زشت. قبیح. نامشروع 3. هرزه. فاسد. بی بند و بار مترادف: UNETHICAL
1. اخلاق ستیزی 2. هرزگی. فساد. بی بند و باری مترادف: WICKEDNESS
1. نا شکیبا، بی صبر، بی حوصله 2. بی تاب ، کم طاقت. بی طاقت 3. بی صبرانه. ناشی از بی حوصلگی مثال: Melissa grew impatient. ملیسا بی صبر و بی حوصله شد ...
1. مقلد. تقلید گر 2. تقلیدی ، مشابه 3. بدل. بدلی. مصنوعی 4. ( هنر ) تجسمی مثال: imitative crime. جرمِ مشابه I found the film empty and imitative. ...
بسیار بزرگ. عظیم مثال: He says, ‘I have squandered immense wealth’. او می گوید ثروتی عظیم را هدر دادم. �یقول اهلکت مالا لبدا�
مهاجرت کردن ( بکشور دیگر ) ، درون کوچیدن v. come to a country in order to take up permanent residence, settle in a new country
مهاجرت n. act of coming to a country in order to take up permanent residence مثال: The immigration officer furtively came towards us. افسر مهاجرت یو ...
موذیانه مثال: One of the affairs of the Muslims that we must be concerned about includes these temptations, insidious tactics, and the enemy's soft m ...
1. روشنایی. روشنی. نور 2. ( بصورت جمع ) چراغانی. آذین بندی 3. درخشانی. مقدار نور 4. توضیح 5. تذهیب 6. تنویر ( افکار ) روشنگری
1. ( کاربرد ) صور خیال . تصویر پردازی 2. تصورات 3. تمثال. مجسمه. تندیس. 4. عکس ها n. visual images مثال: you must control your imageries. شما باید ...
تصور کردنی ، قابل تصور، تصور شدنی مترادف: THINKABLE
خیالی. موهوم. غیر واقعی مترادف: UNREAL مثال: You must stop your imaginary thoughts. تو باید افکار موهوم و غیرواقعی ات را متوقف کنی.
1. پست. فرومایه 2. شرم اور. ننگین. خفت بار 3. بی شرمانه مترادف: DISHONOURABLE
1. غیرقانونی ، بر خلاف قانون 2. نامشروع. غیر مجاز adjective مترادف: UNLAWFUL
1. عدم مشروعیت 2. عدم حقانیت 3. قانون شکنی. رفتار خلاف قانون 4. عمل غیر قانونی n. unlawfulness مثال: you are accused to illegality. تو متهم به قان ...
1. ( کتاب و غیره ) مهذب. تهذیب دار 2. روشن. روشن شده. نور داده شده
روشنگر. روشن کننده مترادف: INFORMATIVE مثال: Illuminating ideas. افکار روشنگر
کفتار، ادم درنده خو یا خائن n. carnivorous nocturnal animal which resembles a dog native to Africa ( also hyaena ) مثال: The savanna is also the ho ...
خط پیوند n. short dash, short line used to connect or separate words or syllables ( - ) مثال: should I put a hyphen between the words? آیا باید بین ...