پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٢٧١)
1. منظره. چشم انداز 2. تابلو ( منظره ) 3. هنر نقاشی منظره 4. محوطه سازی کردن مترادف: SCENERY مثال: You can see a beautiful landscape from this wind ...
1. راه 2. کوره راه 3. کوچه 4. مسیر. خط سیر 5. ( جاده ) خط عبوری مثال: country lanes. راه های روستایی a three - lane highway. یک بزرگراه سه مسیره
1. فانوس ، 2. برجک نورگیر. کلاهک نورگیر n. case with transparent sides in which a light is contained
1. روغن خوک . چربی خوک ، 2. روغن ریختن. روغن زدن 3. تزئئین کردن. زرق و برق زدن به
اشعه لیزر، لیزر n. device which stimulates the atoms in a medium in order to increase electrical impulses and produce an intense concentrated beam of ...
1. زدنِ شلاق 2. حمله. انتقاد 3. ( عمل ) به هم بستن 4. تسمه. طناب. نخ n. act of striking with a lash
1. ( هواپیما ) فرود 2. ورود به خشکی. پیاده شدن در ساحل 3. بارانداز 3. پاگرد مثال: a forced landing. یک فرود اجباری
نیزه. زوبین
سوگوای ، مویه. گریه و زاری مترادف: WEEPING
به همین عنوان. از این لحاظ مثال: He even referred to Iran as a sanctuary and defended Iran as such. او حتی به ایران به عنوان حرم اشاره می کرد و به ...
1. بره ، 2. گوشت بره 3. پوست بره 4. شخص ساده لوح. ادم بره صفت 5. طفل معصوم 6. بره زاییدن
1. لنگ ، چلاق ، شل ، 2. دردناک 3. ضعیف. ناموجه. غیر قابل قبول 4. شل کردن. علیل کردن مثال: the mare was lame. مادیان لنگ و چلاق بود. a lame excuse. ...
اصل {اصول}. عقیده. مرام مثال: Another point I need to mention about the martyr is that in every stage of this important battle that this dear brother ...
1. نردبان 2. در رفتگی ( جوراب ) 3. ( جوراب ) در رفتن 4. مدارج. مراتب مثال: she climbed down the ladder. او از نردبان پایین آمد. the academic ladder ...
1. ملاقه ، 2. با ملاقه کشیدن 3. حاتم بخشی کردن مثال: verb : he was ladling out the contents of the pot او داشت محتوایات دیگچه را با ملاقه می کشید. ...
کفش دوزک. خاله پینه دوز n. ( British ) any of a number of small and brightly colored beetles
1. سلامت . تندرستی ، 2. وضع جسمانی 3. بهداشت 4. بهداشتی مثال: he was restored to health. تندرستی او به حالت اول برگشته بود. bad health forced him ...
1. بلند تر کردن 2. بلند تر شدن 3. زیاد تر کردن. افزایش دادن. تشدید کردن. به اوج رساندن 4. زیاد تر شدن. افزایش یافتن. شدت گرفتن. به اوج گرفتن مثال: t ...
1. ارثی 2. موروثی 3. ژنتیکی مثال: a hereditary right. یک حق موروثی a hereditary disease. یک بیماری موروثی و ژنتیکی
1. از این پس ، در اینده 2. اینده 3. جهان اخرت. زندگی پس از مرگ مثال: ( formal ) nothing I say hereafter is intended to offend از این پس هیچ چیزی که ...
1. بسیار . خیلی 2. خوب مثال: a highly dangerous substance. یک ماده بسیار خطرناک he was highly regarded. او خیلی با مبالات بود.
1. تردید کردن. شک کردن 2. دو دل بودن. مردد بودن 3. مکث کردن. درنگ کردن. 4. اکراه داشتن مثال: she hesitated, unsure of what to say. او مکث کرد، مطمئ ...
شرارت مثال: The first point I would like to mention is that from the very beginning of the US military’s evildoings in our region in the early 2000s, ...
برجسته ساختن. عمده کردن / 1. جالب ترین قسمت. مهمترین بخش. مهمترین نکته. مهمترین رویداد مثال: noun : the highlight of his career مهمترین بخش کار او ...
1. دارنده ، صاحب 2. متصدی 3. ( در ترکیب ) – دار . ۴ محفظه مثال: a knife holder. یک محفظه چاقو a British passport holder. یک دارنده پاسپورت انگلیسی
( مربوط به ) تاریخ. تاریخی مثال: historical evidences. شواهد تاریخی historical figures. پیکرها و تندیسهای تاریخی
ترساندن ، تکان دادن. به وحشت انداختن مثال: she horrified us with ghastly tales. او ما را با داستانهای ترسناک به وحشت انداخت. he was horrified by he ...
راستکاری ، صداقت. درستی. درستکاری ، 2. راستگویی مثال: I can attest to his honesty. من می توانم به راستگویی و درستکاری او گواهی بدم. they spoke wit ...
1. ابرومند، محترم ، شریف 2. محترمانه. شرافتمندانه . آبرومندانه مثال: an honorable man. یک مرد محترم و شریف an honorable career. یک شغل شرافتمندانه ...
1. افقی ، 2. صاف. تراز 3. هم سطح. هم تراز 4. خط افقی 5. صفحه افقی. سطح افقی مثال: a horizontal surface. یک سطح صاف و تراز she was stretched horizon ...
1. امیدوار 2. امید بخش. امیدوارانه. نوید بخش 3. پر امید 4. امید. مایه امید مثال: he remained hopeful. او امیدوار باقی ماند. hopeful signs. نشانه ه ...
بندگی مثال: Let us ask Him for determination, strength, and the success of servitude to God. بیاییم از او عزم و همت، قدرت و توفیق بندگی خداوند را بخ ...
1. عجله کردن 2. با عجله انجام دادن 3. به عجله واداشتن. دستپاچه کردن 4. سرعت بخشیدن. تسریع کردن 5. عجله. شتاب مثال: hurry or you'll be late. عجله کن ...
1. مضر . زیانمند 2. آزارنده. درداور مثال: hurtful words. حرفهای آزارنده this is hurtful to the interests of women این برای منافع زنان مضر و زیانمند ...
1. باحرارت. پر شور. داغ 2. با عصبانیت. با تندی . با تحکم 3. سایه به سایه. تنگاتنگ مثال: the rumors were hotly denied. شایعات با تندی تکذیب شده بود. ...
بی کران مثال: Let us seize the opportunity of this month to connect our hearts, souls, and intentions to the boundless ocean of divine mercy. بیایی ...
1. ( مسابقه ) مانع ، 2. مشکل. دشواری. سد راه 3. در مسابقه دوی با مانع شرکت کردن 4. از روی مانع پریدن. 5. ( بر مشکلی ) چیره شدن. مثال: his leg hit a ...
1. فقیر . فقر زده 2. بی مایه. ضعیف. بی خاصیت مثال: an impoverished peasant farmer. یک کشاورز دهاتی فقیر the soil is impoverished. خاک ضعیف و بی ما ...
1. اهمیت ، 2. نفوذ مثال: Have I underestimated the importance of sustainability? آیا من اهمیت پایداری را دست کم گرفتم؟
1. ( صدا ) خشک. گرفته. خس خسی 2. هیکل دار. خوش قد و قواره 3. سگ قطبی مثال: a husky voice. یک صدای خشک و گرفته Paddy was a husky guy. پدی یک مرد هی ...
نادانی ، بی اطلاعی. جهل ، بی خبری ، ناشناسی ، جهالت مثال: his ignorance of economics. بی اطلاعی او از علم اقتصاد their attitudes are based on ignor ...
1. نااگاه. بی خبر. غافل 2. نادان . بی سواد 3. از روی جهل. ناشی از نادانی 4. نفهم. بی شعور مثال: an ignorant country girl. یک دختر روستایی بیسواد. ...
غیر قانونی. غیر مجاز . نا مشروع مثال: illicit drugs. an illicit love affair.
1. بداهه گویی کردن. فی البداهه گفتن 2. بداهه سرایی کردن. فی البداهه سرودن 3. بداهه نوازی کردن 4. سر هم کردن. سرهم بندی کردن مثال: she was improvisin ...
نامحتمل . بعید. دور. غیر محتمل مثال: it seemed improbable that the hot weather should continue. بعید به نظر میرسه که هوای گرم و داغ ادامه پیدا کنه. ...
1. باعظمت . با ابهت. با شکوه. پر جاذبه 2. تحسین برانگیز. تاثیر گذار مثال: an impressive building. یک ساختمان باعظمت و باشکوه they played some impre ...
مزدور مثال: the first point is that the Iranian nation with their strong steps will trample underfoot any US mercenary [here] who accepts this role. ...
عاجز، ناتوان ، بی عرضه مثال: an incapable government. یک دولت فاقد صلاحیت و بی عرضه he was mentally incapable. او از نظر روانی عاجز و ناتوان بود.
شکاف ، برش مثال: a surgical incision. یک برش مربوط به جراحی incisions on the marble. شکافهای روی سنگ مرمر
1. برانگیختن. تحریک کردن 2. ایجاد کردن. موجب شدن مثال: he was arrested for inciting racial hatred. او برای برانگیختن تنفر نژادی بازداشت شده بود. sh ...