پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٥,٥٩١)

بازدید
٢,١٧٠
تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مزاحمت سایبری. ایذا و اذیت سایبری مثال: This kind of cyber - harassment keeps women from accessing the internet. این نوع مزاحمتهای سایبری زنها را از ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. موفق شدن. رونق گرفتن. رونق داشتن ۲. کار ( کسی ) گرفتن. کار و بار ( کسی ) سکه شدن. پولدار شدن مثال: It talks about how nations all over the world w ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. فراوان. بسیار. زیاد. مفصل. وافر. معتنابه ۲. ( نویسنده ) پر کار مثال: Last week, we had a copious rain here. هفتة گذشته باران فراوانی اینجا داشتیم ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٢

۱. نتیجه. پیامد. عواقب. ۲. زمان ِ پس از. دوره ی پس از مثال: I watched in horror heartbreaking footage of the head nurse, Malak, in the aftermath bomb ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

به عنوان صفت قبل از اسم قرار می گیرد به معنی �شهید� مثال: the martyred leader رهبرِ شهید the martyred hero قهرمانِ شهید مثال در قالب یک جمله کامل: Ma ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

مثال: May God's greetings and peace be upon the martyred leader, [Sayyid Hassan] Nasrallah; the martyred hero, [Ismail] Haniyeh; and the honorable co ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

غم انگیز. تاسف بار مثال: I watched in horror heartbreaking footage of the head nurse, Malak, in the aftermath bombing. من با ترس به فیلم ( کوتاه ) غ ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. اندازه. طول ( بر حسب فوت ) ۲. فیلم ( کوتاه ) . بریده فیلم مثال: I watched in horror heartbreaking footage of the head nurse, Malak, in the afterma ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. نمادی. نمادین. سمبولیک ۲. نشانه مثال: it was only a one - day symbolic strike آن فقط یک اعتصاب یک روزه ی نمادین بود.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٢

۱. انتصاب ۲. انتخاب. گزینش ۳. نام گذاری ۴. نام. عنوان. لقب ۵. تعیین مثال: a leader's designation of his own successor یک انتصاب فرمانده به {عنوان} ج ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. عنوان. سر فصل ۲. ( زیر عکس. تصویر. نمودار و غیره ) شرح ۳. ( زیر عکس. تصویر، نمودار و غیره ) با شرح نوشتن مثال: he designed a series of posters wit ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: Al - Aqsa Flood and the year - long Resistance of Gaza and Lebanon have brought the usurping regime to a point where its main concern is to pro ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

( فروشگاه ) صندوق مثال: she counted the money in the cash register. او پولهایی که در صندوق ( فروشگاه ) بود شمرد.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: We have a report from Red Cross. ما یک گزارش از {سازمان} صلیب سرخ داریم.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. بازتاب. انعکاس ۲. عمل غیر ارادی. واکنش غیر ارادی. عکس العمل طبیعی ۳. ( بصورت جمع ) سرعت عمل. واکنش سریع ۴. غیر ارادی ۵. انعکاسی. بازتابی مثال: a r ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. با هم ۲. به هم ۳. در هم ۴. دور هم ۵. کنار هم. پشت به پشت هم ۶. هم زمان. یک باره ۷. بی وقفه. به دنبال هم مثال: All these three things, then, have ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. چپاندن ۲. پر کردن ۳. با عجله برای امتحان آماده شدن. حفظ کردن ۴. با عجله برای امتحان آماده کردن مثال: The stations were all crammed together at the ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

صدای رعد مثال: are you afraid of thunderclap and lightning? آیا از صدای رعد و صاعقه می ترسید؟

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. تالاپی افتادن. تالاپی خوردن به. تالاپ تالاپ زدن. تالاپ تالاپ امدن. تالاپ تالاپ خوردن به ۲. ( صدای ) تالاپ. تالاپی مثال: she put the box down with ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. رد. عدم پذیرش. وازنش ۲. طرد ۳. ( عضو پیوندی ) دفع مثال: the Union decided last night to recommend rejection of the offer سازمان ملل شب گذشته تصمیم ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: You, the resilient people of Lebanon and Palestine, who are courageous fighters and patient, appreciative people, know that these martyrdoms an ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. تپش. زنش ۲. ضربه. ضربان ۳. ارتعاش. لرزش مثال: we could feel the pulsation of the ship's engines ما می توانستیم لرزشهای موتورهای کشتی را احساس کن ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. زدن. تپیدن. ضربان داشتن ۲. مرتعش شدن. لرزیدن ۳. تکان خوردن. بالا و پایین رفتن مثال: blood vessels throb and pulsate رگهای خون زق زق می کنند و می ت ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. محدود ۲. کنترل شده. تحت نظارت ۳. منحصر ۴. کم. ناچیز. جرئی ۵. محقر ۶. محرمانه. سری ۷. ( منطقه ) ممنوع. ممنوعه مثال: restricted resources منابع مح ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: This malicious regime is rootless, fallacious, and unstable, and it has only managed to stand on its feet with difficulty with US support. این ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: This malicious regime is rootless, fallacious, and unstable, and it has only managed to stand on its feet with difficulty with US support. این ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: The [Zionist] regime is like "an evil tree, uprooted from the ground, " which according to God's true words, "lacks any stability" این رژیم ص ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

( از پستان ) شیر دادن مثال: You don't breast - feed the child frequently enough. شما خیلی اوقات به بچه شیر کافی {از پستان} نمی دهید.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پی در پی. متوالی. پشت سر هم مثال: two consecutive years of drought. دو سال متوالی و پشت سر هم خشکسالی

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. موفق. کامروا ۲. مرفه. ثروتمند ۳. پر رونق مثال: a prosperous designer یک طراح موفق

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: The [Zionist] regime's brutal, reckless behavior toward the [Resistance] fighters stems from its self - serving desire for such a situation. ر ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. گشتن. پرسه زدن ۲. گشت. پرسه مثال: I roamed freely من آزادانه پرسه زدم.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. آزادانه ۲. بدون مانع. بدون محدودیت ۳. به راحتی. به سادگی ۴. با رضا و رغبت. با طیب خاطر ۵. مجانی. رایگان ۶. سخاوتمندانه. با دست و دلبازی. با گشاده ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. ( جاده ) زیرگذر ۲. گذرگاه زیرزمینی. زیرگذر ( عابرپیاده ) مثال: he walked through the underpass

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. نمایندگی ( کسی را ) به عهده گرفتن. سمت نمایندگی ( کسی را ) داشتن. به نیابت ( کسی ) عمل کردن. جانشین ( کسی ) بودن مثال: the post - holder is requir ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. بقا ۲. بازمانده مثال: they depend on fish for survival. آنها برای بقا به ماهی وابسته اند. the animal's chances of survival were pretty low. شا ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: It is our duty and the responsibility of all Muslims to repay our debt to the wounded, bloodied Lebanon. این وظیفه ما و مسئولیت همه مسلمانها ا ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. رفیع. عالی. والا ۲. بلند مرتبه. صاحب مقام ۳. مشعوف. سرمست. سرخوش. شادمان مثال: Exalted music موسیقی رفیع و عالی

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. ستایش کردن. تحسین کردن. تمجید کردن ۲. بالا بردن. ارتقاء مقام دادن. به مقامات بالا رساندن مثال: the party will continue to exalt their hero حزب به ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٢

۱. تار ۲. تیره ۳. کم نور. تاریک ۴. ( نور ) ضعیف. کم ۵. ( چشم ) تار. کم سو. ضعیف ۶. مبهم ۷. کم هوش. خنگ / ۱. تار کردن ۲. تار شدن ۳. تیره کردن. ۴. تیره ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

زن جلف. لوند. بی حیا مثال: just trust me, he will not think you are a hussy. فقط به من اعتماد کن. او فکر نمی کند که تو یک زن جلف هستی.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پرمخاطره. خطرناک مثال: A risky operation. یک عمل جراحی خطرناک

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. قوی هیکل. هیکل دار. خوش بنیه ۲. تسمه کشی مثال: a strapping lad یک پسر بچه قوی هیکل

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شگفت زده کردن. مبهوت کردن. بهت زده کردن. گیج کردن مثال: she was astounded by the news او بواسطه اخبار مبهوت و شگفت زده شده بود.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. گیج کردن. منگ کردن ۲. بهت زده کردن. شگفت زده کردن. مات و مبهوت کردن ۳. گیجی ۴. بهت. حیرت مثال: a glancing blow dazed Gary یک ضربه مورب گری را گیج ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

مثال: Grieving hearts find solace in the remembrance of God and in seeking His help. دلهای داغدار � آرامش� را در یاد خدا و در طلب کمک و نصرت او بدست ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

داغدار مثال: Grieving hearts find solace in the remembrance of God and in seeking His help. دلهای �داغدار� آرامش را در یاد خدا و در طلب کمک و نصرت ا ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: It tightens the noose around the neck of the bloodthirsty wolf and will ultimately lead to the elimination of its disgraceful existence from t ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. طعنه آمیز. کنایه دار ۲. مبهم. دو پهلو مثال: backhanded words سخنان طعنه آمیز سخنان مهبم و دو پهلو

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. پاک نشدنی. محو نشدنی. زایل نشدنی ۲. فراموش نشدنی مثال: indelible stains لکه های پاک نشدنی