پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,٢٧١)

بازدید
٥,٣٠٠
تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. بیات. مانده 2. کهنه. بی مزه 3. تحلیل رفته. بریده 4. کهنه شدن. از طراوت افتادن. تازگی خود را از دست دادن مثال: stale food. غذای بیات و مانده

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

فداکاری. از خودگشتگی مثال: The events of the Revolution showed that Isfahan is also a pioneer in the field of self - sacrifice and jihad on the path ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. لکنت زبان 2. لکنت زبان داشتن. 3. با لکنت گفتن مثال: verb : he began to stammer او شروع کرد به لکنت زبان پیدا کردن noun : he had a stammer او یک ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. پرستاره ، ستاره دار 2. درخشان. نورانی

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

سار n. European songbird with dark shiny feathers

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. نشاسته ای 2. نشاسته دار 3. خشک. نجوش. غیر اجتماعی adj. containing starch; stiffened with starch; rigid, formal, stiff in manner مثال: you shouldn’ ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٣

1. شان. مرتبه. مقام. منزلت. پایگاه. رتبه 2. منزلت اجتماعی. مقام اجتماعی 3. وضع قانونی 4. اهمیت. اعتبار 5. وضع مثال: the status of women شان و منزلت ز ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: Her problems stem from her difficult childhood. مشکلات او از دوران کودکی سخت او نشات می گیرد.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. ساقه. 2. ( دستور زبان ) بن. ستاک ، / 1. بنداوردن 2. ( اسکی ) هشت کردن 3. ( برخلاف چیزی ) پیش رفتن مثال: noun : a plant stem یک ساقه گیاه verb : h ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

فرمان اتومبیل مثال: You should take the steering wheel with both of your hands. شما باید فرمان را با هر دو تا دستتان بگیرید.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

دوری کردن. اجتناب کردن to avoid someone or something that seems unpleasant, dangerous, or likely to cause problems: مثال: They warned their children ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. هدایت کردن. 2. راندن ، بردن 3. گاو پرواری مثال: he steered the boat او قایق را راند. Luke steered her down the path لوک او را به طرف پایین جاده ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. شیب دار. با شیب تند 2. سرسام اور. بی رویه. نامعقول 3. خیلی گران. خیلی زیاد// 1. خیساندن 2. خیس خوردن 3. غرقه کردن. اشباع کردن مثال: adjective : st ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٣

1. خشک. سفت. سخت. 2. دشوار. مشکل 3. رسمی. خشک 4. تند. شدید. قوی 5. زیاد. سنگین 6. کاملا. به شدت مثال: stiff cardboard. مقوای نازک سفت و سخت a stiff ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. چسبناک ، چسبنده 2. چسب دار. چسب مالیده 3. چسبی. نوچ 4. شرجی 5. خِنِس 6. ایرادی 7. سخت. دشوار مثال: sticky tape نوار چسب دار sticky clay خاک رس چسب ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

n. female employee who tends to passengers on an airplane ( or ship, etc. )

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. تحریک کردن ، 2. برانگیختن 3. سرذوق اوردن. به فعالیت واداشتن مترادف: ENCOURAGE

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. کِنِس. خسیس 2. ممسک. ناخن خشک مترادف: MEAN

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٣

1. رویه. روال. شیوه. طرز کار. کار 2. آیین نامه. نظام نامه 3. آیین دادرسی 4. تشریفات

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. احتمال ، ( ریاضیات ) احتمالات. احتمال مثال: the probability of winning. احتمال پیروزی relegation is a distinct probability. سقوط یک احتمال واضح ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. مطلع. اگاه. با خبر 2. خصوصی. محرمانه // 1. مستراح. خلا مثال: he was not privy to the discussions او برای گفتگو ها باخبر نبود. he went out to the ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. محرومیت ، 2. بدبختی. سختی. مشقت مثال: DEPRIVATION

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

منشور n. piece of transparent glass or crystal with triangular bases ( used to separate light into the colors of the spectrum ) ;

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. شاهزاده ، شاهپور. پرنس 2. امیر 3. ( مجازی ) سر دسته. سردمدار. گل سر سبد

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. عمده. اصلی. اساسی 2. درجه یک. عالی. خوب 3. ( نمونه ) بارز 4. ( ریاضیات ) اول// 1. بهار 2. بهار زندگی. عنفوان جوانی 3. دوران. دوران شکوفایی 4. ( ری ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. نخستین. اولیه. ابتدایی 2. عمده. اصلی. اساسی 3. ( مربوط به ) دوره ابتدایی. ابتدایی مثال: our primary role. نقش عمده و اصلی ما the primary cause. ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. خار . تیغ 2. سوزش. خارش. احساس سوزن سوزن شدن 1. سوختن. سوزن سوزن شدن. 2. سوزاندن. سوزن سوزن کردن. به خارش انداختن مثال: noun : the cactus is cover ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. پیش گیرانه. پیش گیر 2. احتیاطی 3. داروی پیش گیر 4. مانع. عامل پیشگیرانه مثال: adjective : preventive maintenance. یک حفظ و نگهداری احتیاطی preve ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. جلوگیری. بازداری. ممانعت. منع 2. پیشگیرى مترادف: aversion

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. باز داشتن. جلوگیری کردن. مانع شدن. نگذاشتن 2. پیش گیری کردن مترادف: STOP مثال: They prevent him to come in. آنها مانع ورود او شدند.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. قشنگ 2. خوب 3. زیاد 4. ( به طعنه ) حسابی. پاک// 1. نسبتا. تا اندازه ای. تا حدودی adjective : مثال: a pretty child یک بچه قشنگ adverb : مثال: a p ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. پرمدعا، متظاهر 2. متظاهرانه. ظاهر فریب 3. ( سبک. زبان و غیره ) متکلف. مغلق. پر از لاف و گزاف

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. آبرو. حیثیت 2. شهرت. اعتبار. وجهه 3. نفوذ 4. شهرت اور. برای کسب شهرت مترادف: STATUS

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. حفظ شده. نگهداری شده. سالم مانده 2. به یاد مانده. در خاطر مانده. مطرح 3. ( شکارگاه ) قدغن. ممنوع

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد

حضور ذهن. هوشیاری مثال: I'm glad she had the presence of mind to take down the car's registration number. من خوشحالم که او حضور ذهن و هوشیاری در یاد ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٤

1. حضور 2. وجود، 3. موجود4. شخصیت 5. ( نظامی ) نیرو. نیروها مثال: presence of a train was indicated electrically. وجود یک قطار {بصورت} الکتریکی نشان ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. مضر. زیان اور. زیانمند 2. ( حقوقی ) منافی مترادف: DETRIMENTAL

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. پیش بینی کردن 2. پیشگویی کردن مترادف: FORECAST مثال: We predict a tornado. ما یک گردباد را پیش بینی می کنیم.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. عجله. تعجیل. شتابزدگی 2. ( شیمی ) رسوب گیری 3. ( شیمی ) رسوب. ته نشست 4. بارندگی. نزولات اسمانی 5. مقدار بارندگی. مقدار نزولات اسمانی

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پزشک عمومی مثال: Although she was a general practitioner, but many people trust her. گرچه او یک پزشک عمومی بود اما بسیاری از مردم به او اعتماد داشتن ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. پزشک . طبیب 2. حقوقدان. وکیل 3. متخصص. استاد

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. مرغ وخروس ، طیور 2. ( گوشت ) مرغ n. domestic fowl

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. سفالگری ، کوزه گری ، 2. ظروف سفالی 3. کارگاه کوزه گری. کارگاه سفالگری

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. دیوانه. جن زده 2. صاحبِ. دارای. برخوردار از

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ورودی مترادف: DOORWAY مثال: The hotel had a beautiful portal. هتل یک ورودی زیبایی داشت.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. قابل حمل. دستی 2. قابل انتقال ، 3. دستگاه قابل حمل مترادف: TRANSPORTABLE

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. حلیم. حریره 2. ( عامیانه ) زندان. حبس n. soft hot cereal made of oats or wheat مثال: Would you like some porridge? کمی حلیم {حریره} میل دارید؟

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

n. species of dolphin, type of marine mammal

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خشخاش ، کوکنار n. plant that produces bright flowers, plant from which opium is made

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. به فکر فرو رفتن 2. غور کردن. تعمق کردن. درباره چیزی فکر کردن مترادف: THINK ABOUT مثال: I was pondering about his story. من درباره داستان او به ...