پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,١٤٠)

بازدید
٤,١١٢
تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

متعرض. متجاوز مثال: The US from one side, the Zionist regime from another side, and other assaulting countries from other places enter. ایالات متحده ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

n. edible plant which is related to the onion and has a white rounded bulb and flat green leaves

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ثبات بخشی مثال: They need to understand what their stabilizing factors are. آنها باید بفهمند عوامل ثبات بخشی شان چه چیزهایی است.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. دانا، عالم ، دانشمند، فاضل ، 2. خبره. کاردان. مطلع 3. دانشمندانه. عالمانه 4. علمی adjective است. مترادف: SCHOLARLY

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. برگی. از برگ 2. برگ دار. پر برگ 3. سر سبز. پر درخت

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. تنبل ، 2. تنبلی وار. توام با تنبلی. کاهلانه 3. کم تحرک 4. کند. اهسته. ارام

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به تنبلی . از روی تنبلی. تنبل وار adv. Slothfully مثال: she worked lazily. او به تنبلی کار می کرد.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٤

1. آرایش. طرح. وضع. نقشه 2. نظم. نظم و ترتیب 3. ( کتاب و مجله ) صفحه آرایی

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. لایه 2. مرغ تخم کن 3. شاخه خوابانده

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. بی قانون. هرج و مرج 2. غیر قانونی. نامشروع 3. قانون شکن. خلاف کار مثال: a lawless rabble. یک جمعیت قانون شکن و خلافکار lawless activities. فعالی ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. مجاز. مشروع 2. قانونی 3. حلال زاده 4. مطیع قانون. اهل مقررات مثال: a verdict of lawful killing. یک رای درباره کشتن مجاز و قانونی a lawful politic ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. ( لباس ) شستن 2. شستن و اتو کشیدن 3. تطهیر کردن ( چهره قانونی دادن به پول غیر قانونی از طریق واریز کردن آن به بانکهای خارجی یا سرمایه گذاری در مشا ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٢

لباس شویی سکه ای n. place which provides coin operated washing machines and driers for the use of its customers

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

از پیش. از قبل مثال: This is what Islam teaches us that people need to recognize a danger in advance. این چیزی است که اسلام به ما آموزش می دهد که مر ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نامربوط. غیرمرتبط مثال: As far as the country’s affairs pertained to him — there were matters unrelated to him, such as economic issues, which weren’ ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

تا جایی که مثال: As far as the country’s affairs pertained to him he recognized, understood, and calculated the impact of global events and addressed ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مترادف: ENDURING

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. پنهان ، نهان. نهفته 2. خفته مترادف: DORMANT

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

ستایش کردن ، ستودن یک لغت رسمی است. مترادف: PRAISE

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. منظره. چشم انداز 2. تابلو ( منظره ) 3. هنر نقاشی منظره 4. محوطه سازی کردن مترادف: SCENERY مثال: You can see a beautiful landscape from this wind ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. راه 2. کوره راه 3. کوچه 4. مسیر. خط سیر 5. ( جاده ) خط عبوری مثال: country lanes. راه های روستایی a three - lane highway. یک بزرگراه سه مسیره

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. فانوس ، 2. برجک نورگیر. کلاهک نورگیر n. case with transparent sides in which a light is contained

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. روغن خوک . چربی خوک ، 2. روغن ریختن. روغن زدن 3. تزئئین کردن. زرق و برق زدن به

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اشعه لیزر، لیزر n. device which stimulates the atoms in a medium in order to increase electrical impulses and produce an intense concentrated beam of ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. زدنِ شلاق 2. حمله. انتقاد 3. ( عمل ) به هم بستن 4. تسمه. طناب. نخ n. act of striking with a lash

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. ( هواپیما ) فرود 2. ورود به خشکی. پیاده شدن در ساحل 3. بارانداز 3. پاگرد مثال: a forced landing. یک فرود اجباری

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نیزه. زوبین

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سوگوای ، مویه. گریه و زاری مترادف: WEEPING

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد

به همین عنوان. از این لحاظ مثال: He even referred to Iran as a sanctuary and defended Iran as such. او حتی به ایران به عنوان حرم اشاره می کرد و به ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. بره ، 2. گوشت بره 3. پوست بره 4. شخص ساده لوح. ادم بره صفت 5. طفل معصوم 6. بره زاییدن

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. لنگ ، چلاق ، شل ، 2. دردناک 3. ضعیف. ناموجه. غیر قابل قبول 4. شل کردن. علیل کردن مثال: the mare was lame. مادیان لنگ و چلاق بود. a lame excuse. ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

اصل {اصول}. عقیده. مرام مثال: Another point I need to mention about the martyr is that in every stage of this important battle that this dear brother ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. نردبان 2. در رفتگی ( جوراب ) 3. ( جوراب ) در رفتن 4. مدارج. مراتب مثال: she climbed down the ladder. او از نردبان پایین آمد. the academic ladder ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. ملاقه ، 2. با ملاقه کشیدن 3. حاتم بخشی کردن مثال: verb : he was ladling out the contents of the pot او داشت محتوایات دیگچه را با ملاقه می کشید. ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کفش دوزک. خاله پینه دوز n. ( British ) any of a number of small and brightly colored beetles

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. سلامت . تندرستی ، 2. وضع جسمانی 3. بهداشت 4. بهداشتی مثال: he was restored to health. تندرستی او به حالت اول برگشته بود. bad health forced him ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. بلند تر کردن 2. بلند تر شدن 3. زیاد تر کردن. افزایش دادن. تشدید کردن. به اوج رساندن 4. زیاد تر شدن. افزایش یافتن. شدت گرفتن. به اوج گرفتن مثال: t ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. ارثی 2. موروثی 3. ژنتیکی مثال: a hereditary right. یک حق موروثی a hereditary disease. یک بیماری موروثی و ژنتیکی

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. از این پس ، در اینده 2. اینده 3. جهان اخرت. زندگی پس از مرگ مثال: ( formal ) nothing I say hereafter is intended to offend از این پس هیچ چیزی که ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. بسیار . خیلی 2. خوب مثال: a highly dangerous substance. یک ماده بسیار خطرناک he was highly regarded. او خیلی با مبالات بود.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. تردید کردن. شک کردن 2. دو دل بودن. مردد بودن 3. مکث کردن. درنگ کردن. 4. اکراه داشتن مثال: she hesitated, unsure of what to say. او مکث کرد، مطمئ ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

شرارت مثال: The first point I would like to mention is that from the very beginning of the US military’s evildoings in our region in the early 2000s, ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

برجسته ساختن. عمده کردن / 1. جالب ترین قسمت. مهمترین بخش. مهمترین نکته. مهمترین رویداد مثال: noun : the highlight of his career مهمترین بخش کار او ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. دارنده ، صاحب 2. متصدی 3. ( در ترکیب ) – دار . ۴ محفظه مثال: a knife holder. یک محفظه چاقو a British passport holder. یک دارنده پاسپورت انگلیسی

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

( مربوط به ) تاریخ. تاریخی مثال: historical evidences. شواهد تاریخی historical figures. پیکرها و تندیسهای تاریخی

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ترساندن ، تکان دادن. به وحشت انداختن مثال: she horrified us with ghastly tales. او ما را با داستانهای ترسناک به وحشت انداخت. he was horrified by he ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

راستکاری ، صداقت. درستی. درستکاری ، 2. راستگویی مثال: I can attest to his honesty. من می توانم به راستگویی و درستکاری او گواهی بدم. they spoke wit ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. ابرومند، محترم ، شریف 2. محترمانه. شرافتمندانه . آبرومندانه مثال: an honorable man. یک مرد محترم و شریف an honorable career. یک شغل شرافتمندانه ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. افقی ، 2. صاف. تراز 3. هم سطح. هم تراز 4. خط افقی 5. صفحه افقی. سطح افقی مثال: a horizontal surface. یک سطح صاف و تراز she was stretched horizon ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. امیدوار 2. امید بخش. امیدوارانه. نوید بخش 3. پر امید 4. امید. مایه امید مثال: he remained hopeful. او امیدوار باقی ماند. hopeful signs. نشانه ه ...