پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,١٤٥)
اصرار، پافشارى. سماجت مثال: his insistence that he loved her. اصرار و پافشاری مرد مبنی بر اینکه زن را دوست دارد.
1. غریزه ، 2. میل 3. استعداد 4. شَم مثال: some instinct told me to be careful. یک غریزه ای بهم میگفت که مواظب باشم. a good instinct for acting. ی ...
فلانی. فلان کس مثال: They say, "So - and - so's friendship will be useful for you. " آنها می گویند: دوستی فلان کس برای شما مفید خواهد بود. {آنها می ...
1. انسجام یافته . منسجم 2. هماهنگ. نظام یافته 3. یکپارچه 4. امیخته. مختلط. عمومی. بدون تبعیض 5. مجتمع. جمع شده مثال: an integrated package of servic ...
1. نیروی عقلانی. عقل. خرد 2. خردمند. متفکر
بجای، مقابل، بعوض. در عوض مثال: Instead of traveling by bus we went by train. به جای مسافرت با اتوبوس ما با قطار رفتیم.
در عوض . به جایش مثال: travel by train instead در عوض با قطار مسافرت کن
توهین کردن. اهانت کردن / توهین. اهانت مثال: he insulted my wife او به همسرم توهین کرد.
1. بیمه 2. بیمه نامه. قرارداد بیمه 3. حق بیمه 4. پول بیمه. خسارت 5. احتیاط. عمل احتیاطی مثال: You'll probably be able to buy supplemental insurance ...
1. بیمه کردن ، 2. تضمین کردن. تامین کردن 3. محافظت کردن
n. hormone which regulates the body's absorption of glucose and other nutrients انسولین
صراحت. رک گویی مثال: However, each of these qualities is a model: standing up for what is right, courage, outspokenness, strong reasoning, and standi ...
1. ابزاری 2. ( مربوط به ) الات موسیقی. سازی 3. موثر
1. خلاق. با استعداد. خوش قریحه 2. الهام گرفته. اسمانی 3. هوشمندانه
1. بازرس 2. ( پلیس ) سرگروهبان
مترادف: SLEEPLESSNESS بی خوابی
n. substance that destroys insects حشره کش ، حشره کشی ، داروی حشره کش
1. ابتکاری ، ابداعی 2. نوآورانه. نو 2. مبتکر. خلاق
1. مرکبی ، جوهری 2. قیرگون. به سیاهی شبق. سیاه مثال: the inky darkness تاریکی قیرگون inky fingers انگشتان جوهری و مرکبی
1. درونی ترین. 2. دورترین 3. عمیق ترین 4. نهفته ترین 5. شخصی ترین. خصوصی ترین مترادف: innermost
container that holds ink دوات
نوحه سرا مثال: The following is the full text of the speech delivered by Imam Khamenei, the Leader of the Islamic Revolution, in a meeting with a num ...
مداح مثال: The following is the full text of the speech delivered by Imam Khamenei, the Leader of the Islamic Revolution, in a meeting with a number ...
وارث ، ارث بر مترادف: HEIR
مترادف: UNGRATEFULNESS
عصبانی کننده. اعصاب خرد کن. آزارنده مترادف: EXASPERATING
آنفلوانزا n. contagious disease caused by a virus and characterized by fever and inflammation of the respiratory tract مثال: I had a bad influenza l ...
1. چرکی. عفونی 2. مبتلا 3. الوده adj. affected with a disease or disease causing germs مثال: His bedsores are infected and painful. زخم بسترهایش چر ...
1. استنباط کردن. دریافتن. فهمیدن. پی بردن 2. استنتاج کردن. نتیجه گرفتن. نتیجه گیری کردن مترادف: DEDUCE
1. بازدهی کم 2. عدم کارایی. بی لیاقتی مثال: n. lack of efficiency
1. داخلی . درونی 2. ( ورزش ) داخل سالن adj. occurring within a building مثال: indoor space. فضای داخلی
1. بی نتیجه. بی حاصل. بی ثمر 2. ناتوان. نالایق. بی عرضه مترادف: inefficient مثال: an ineffectual scheme. یک نقشه بی نتیجه و بی حاصل
بی انضباطی ، بی نظمی n. disorder مثال: you are responsible for this indiscipline. شما مسئول این بی انضباطی و بی نظمی هستید.
n. dark violet - blue color
1. نشان . علامت. اثر 2. گواه. دلیل 3. اشاره. دلالت 4. خبر. اطلاع 5. ( پزشکی ) مورد استعمال مترادف: SIGN
زشتی. هرزگی. ابتذال. بی حیایی. ناشایستگی مترادف: immodesty
مالیات بر درامد، مالیات بر عایدات annual government tax levied on the net income of a person or business مثال: why don’t you pay your income - tax? ...
ناسازگاری. ناهماهنگی . ناهمخوانی. عدم تناسب مترادف: inconsistency
دمدمی . متلون. بی ثبات ، بی وفا مترادف: FICKLE مثال: She has an inconstant character. او شخصیت بی ثبات و دمدمی دارد.
1. بدهکار، مقروض 2. ( مجازی ) مدیون ، مرهون ، وام دار مترادف: BEHOLDEN
1. از جمله 2. شاملِ . با محاسبه ی مثال: We bought many things, Including shoes, dresses, toys, … ما خیلی چیزها خریدیم از جمله کفش و لباس و اسباب بازی ...
خاکستر کردن ، سوزاندن ، مترادف: BURN مثال: They incinerate all documents. آنها همه اسناد را خاکستر کردند.
نامیمون. بدشگون. بد یمن. شوم مثال: Do you believe that today is inauspicious? آیا به اینکه امروز شوم است اعتقاد داری؟
1. شروع رسمی کار 2. افتتاح. گشایش 3. اغاز. شروع n. formal ceremony marking a beginning, opening ceremony مثال: why were you absent at inauguration? ...
1. نامناسب. بی جا. بی مورد 2. ناشایسته. نابرازنده مترادف: UNSUITABLE
1. بی شرم. بی حیا. وقیح. گستاخ 2. بی شرمانه. گستاخانه مثال: I promised to punish that impudent girl. من قول دادم که آن دختر گستاخ و بی حیا را تنبیه ...
1. بی احتیاط، بی فکر 2. نسنجیده. عجولانه
1. آبستن کردن 2. بارور کردن 3. حاصلخیز کردن 4. اشباع کردن 5. آغشته کردن 6. انباشتن. پر کردن
1. مانع. مشکل. سد راه 2. ( کارکردهای بدن ) نقص. اختلال مثال: an impediment to economic improvement. یک مانع و مشکل در برابر پیشرفت اقتصادی a speech ...
1. غیرشخصی ، فاقد جنبه شخصی. عام 2. بی روح. خشک. سرد 3. فاقدِ عواطف بشری 4. بی طرفانه مثال: the hand of fate is impersonal. دست سرنوشت بی طرفانه اس ...