پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٣٥٠)
1. محرومیت ، 2. بدبختی. سختی. مشقت مثال: DEPRIVATION
منشور n. piece of transparent glass or crystal with triangular bases ( used to separate light into the colors of the spectrum ) ;
1. شاهزاده ، شاهپور. پرنس 2. امیر 3. ( مجازی ) سر دسته. سردمدار. گل سر سبد
1. عمده. اصلی. اساسی 2. درجه یک. عالی. خوب 3. ( نمونه ) بارز 4. ( ریاضیات ) اول// 1. بهار 2. بهار زندگی. عنفوان جوانی 3. دوران. دوران شکوفایی 4. ( ری ...
1. نخستین. اولیه. ابتدایی 2. عمده. اصلی. اساسی 3. ( مربوط به ) دوره ابتدایی. ابتدایی مثال: our primary role. نقش عمده و اصلی ما the primary cause. ...
1. خار . تیغ 2. سوزش. خارش. احساس سوزن سوزن شدن 1. سوختن. سوزن سوزن شدن. 2. سوزاندن. سوزن سوزن کردن. به خارش انداختن مثال: noun : the cactus is cover ...
1. پیش گیرانه. پیش گیر 2. احتیاطی 3. داروی پیش گیر 4. مانع. عامل پیشگیرانه مثال: adjective : preventive maintenance. یک حفظ و نگهداری احتیاطی preve ...
1. جلوگیری. بازداری. ممانعت. منع 2. پیشگیرى مترادف: aversion
1. باز داشتن. جلوگیری کردن. مانع شدن. نگذاشتن 2. پیش گیری کردن مترادف: STOP مثال: They prevent him to come in. آنها مانع ورود او شدند.
1. قشنگ 2. خوب 3. زیاد 4. ( به طعنه ) حسابی. پاک// 1. نسبتا. تا اندازه ای. تا حدودی adjective : مثال: a pretty child یک بچه قشنگ adverb : مثال: a p ...
1. پرمدعا، متظاهر 2. متظاهرانه. ظاهر فریب 3. ( سبک. زبان و غیره ) متکلف. مغلق. پر از لاف و گزاف
1. آبرو. حیثیت 2. شهرت. اعتبار. وجهه 3. نفوذ 4. شهرت اور. برای کسب شهرت مترادف: STATUS
1. حفظ شده. نگهداری شده. سالم مانده 2. به یاد مانده. در خاطر مانده. مطرح 3. ( شکارگاه ) قدغن. ممنوع
حضور ذهن. هوشیاری مثال: I'm glad she had the presence of mind to take down the car's registration number. من خوشحالم که او حضور ذهن و هوشیاری در یاد ...
1. حضور 2. وجود، 3. موجود4. شخصیت 5. ( نظامی ) نیرو. نیروها مثال: presence of a train was indicated electrically. وجود یک قطار {بصورت} الکتریکی نشان ...
1. مضر. زیان اور. زیانمند 2. ( حقوقی ) منافی مترادف: DETRIMENTAL
1. پیش بینی کردن 2. پیشگویی کردن مترادف: FORECAST مثال: We predict a tornado. ما یک گردباد را پیش بینی می کنیم.
1. عجله. تعجیل. شتابزدگی 2. ( شیمی ) رسوب گیری 3. ( شیمی ) رسوب. ته نشست 4. بارندگی. نزولات اسمانی 5. مقدار بارندگی. مقدار نزولات اسمانی
پزشک عمومی مثال: Although she was a general practitioner, but many people trust her. گرچه او یک پزشک عمومی بود اما بسیاری از مردم به او اعتماد داشتن ...
1. پزشک . طبیب 2. حقوقدان. وکیل 3. متخصص. استاد
1. مرغ وخروس ، طیور 2. ( گوشت ) مرغ n. domestic fowl
1. سفالگری ، کوزه گری ، 2. ظروف سفالی 3. کارگاه کوزه گری. کارگاه سفالگری
1. دیوانه. جن زده 2. صاحبِ. دارای. برخوردار از
ورودی مترادف: DOORWAY مثال: The hotel had a beautiful portal. هتل یک ورودی زیبایی داشت.
1. قابل حمل. دستی 2. قابل انتقال ، 3. دستگاه قابل حمل مترادف: TRANSPORTABLE
1. حلیم. حریره 2. ( عامیانه ) زندان. حبس n. soft hot cereal made of oats or wheat مثال: Would you like some porridge? کمی حلیم {حریره} میل دارید؟
n. species of dolphin, type of marine mammal
خشخاش ، کوکنار n. plant that produces bright flowers, plant from which opium is made
1. به فکر فرو رفتن 2. غور کردن. تعمق کردن. درباره چیزی فکر کردن مترادف: THINK ABOUT مثال: I was pondering about his story. من درباره داستان او به ...
1. انار، 2. درخت انار n. type of red fruit that has a tough skin and many seeds
آیین چند خدایی n. belief in more than one god مثال: polytheism is common in India. آیین چند خدایی در هندوستان رایج است.
1. چند همسری ، 2. چند زنی. تعدد زوجات n. practice of maintaining several spouses simultaneously ( esp. several wives )
1. شعر. شاعری 2. فضای شاعرانه. حالت شاعرانه 3. احداث شاعرانه. حدیث شاعرانه
پاره کردن. از بین بردن مثال: Today, the fundamental, important task for our cultural and propagational institutions, our Ministry of Culture and Guid ...
1. ( دستور زبان ) صورت جمع ، جمع 2. جمعی 3. متکثر. چندگانه مثال: “men” is a plural form of man
مژده. بشارت. نوید مثال: Imam Khomeini said “I give the Iranian nation, who possess such awareness, vigilance, strong spirit, and unparalleled courage ...
1. ( درخت ) آلو. آلوچه. گوجه 2. دلخواه. روبه راه. خوب مثال: a plum job {در زبان محاوره} یک شغل دلخواه a plum tree. یک درخت آلو
1. نرم ، انعطاف پذیر 2. سازش پذیر. تاثیر پذیر. رام مترادف: flexible
آبداده. ابکاری شده Adj. covered مثال: A plated cup یک جام آبکاری شده
1. پارچه پیچازی ، 2. ( در اسکاتلند ) شال 3. پیچازی. چهارخانه. شطرنجی n. colorful fabric with a pattern of squares and crossbars
دیرینه. ریشه دار مثال: They mustn’t succumb to the demands of those who have an ingrained enmity toward the Iranian nation and the Islamic Republic a ...
1. شیری 2. پر از شیر، شیر دار 3. کدر مثال: Milky way Galaxy کهکشان راه شیری
n. act of drawing milk from the udder of a cow or another animal شیر دوشی . دوشیدن شیر
توجه داشتن. در نظر داشتن مثال: Those who make decisions in cultural matters, economics, inflation, production, currency, cultural issues, on hijab, a ...
ملاحظه کردن. در نظر گرفتن مثال: Those who make decisions in cultural matters, economics, inflation, production, currency, cultural issues, on hijab, ...
1. مسافت پیموده بر حسب مایل 2. میزان سوخت بر حسب مایل 3. فایده. استفاده n. number of miles covered in a certain amount of time
n. intermediary social rank between the rich and the poor
1. دگردیسی 2. دگرگونی. تغییر بنیادی 3. مسخ 4. استحاله مترادف: TRANSFORMATION
1. محض. صرف. تنها. فقط 2. کم. کوچک. ناچیز 3. دریاچه. برکه
1. تهدیدامیز 2. پر مخاطره 3. ترسناک 4. پر دردسر مترادف: THREATENING