پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٥,٥٩١)

بازدید
٢,١٧٦
تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. گشتن. زیر و رو کردن. به دنبال چیزی گشتن ۲. گشت. جستجو مثال: she rummaged through her wardrobe او تمام جارختی را گشت و زیر و رو کرد.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به مسخره گرفتن. استهزا کردن. ریشخند کردن. خندیدن به مثال: the decision was derided by environmentalists این تصمیم بوسیله ی طرفداران محیط زیست به تمس ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. ( غذا ) تزئین کردن ۲. مخلفات مثال: leave a few mushrooms for garnish and slice the remainder یک تعدادی از قارچها را برای تزئین غذا بگذار و بقیه را ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. بقیه. باقی ۲. ( ریاضیات ) باقی مانده ۳. کتابهای انباری یا ته انباری ۴. ( کتابهای انباری را ) با تخفیف زیاد فروختن مثال: leave a few mushrooms for ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. ثروت ۲. رفاه. ناز و نعمت ۳. فراوانی. وفور مثال: she begrudged Martin his affluence او به ثروت مارتین حسادت کرد.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. حسادت کردن به ۲. ناراضی بودن از. ناخرسند بودن از ۳. با اکراه دادن مثال: she begrudged Martin his affluence او به ثروت مارتین حسادت کرد.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مخالفت آمیز. حاکی از مخالفت. شاکی. ناراضی

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. اسف انگیز. تاسف آور. مایه تاسف ۲. بسیار بد. زشت

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. مشخص. بارز. واضح. روشن ۲. قابل تشخیص. قابل شناسایی مثال: His face wasn’t identifiable. صورتش قابل شناسایی و تشخیص نبود.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

گیرنده. دریافت کننده مثال: the recipient of a gift گیرنده ی یک هدیه criticism should never cause the recipient to lose face، انتقاد هرگز نباید باعث ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. نافرمان. متمرد ۲. گستاخ. جسور ۳. جسورانه. گستاخانه ۴. مغرضانه. اعتراض آمیز. ناشی از مخالفت مثال: a defiant adolescent یک نوجوان نافرمان و گستاخ

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. کهنه. پاره پوره. ژنده ۲. خنزرپنزری. ژنده پوش ۳. پست. بی شرمانه. بی شرفانه. ناجوانمردانه مثال: a shabby child یک بچه ژنده پوش

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. پاره پوره. جرواجر ۲. خنزرپنزری. ژنده پوش ۳. متلاشی. از هم پاشیده. فروپاشیده مثال: tattered jeans شلوار جین پاره پوره

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. طعمه. شکار ۲. ( مجازی ) قربانی. اسیر / ۱. شکار کردن. ۲. ( مجازی ) به دام انداختن ۳. به یغما بردن. چپاول کردن. ۴. رنج دادن. عذاب دادن مثال: The pre ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. تغییر ۲. اصلاح. جرح و تعدیل ۳. تعدیل. کاهش مثال: I can't accept it without modification من نمی توانم آن را بدون تغییر و اصلاح بپذیرم.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. تصدیق شده. تایید شده. گواهی شده ۲. دوره دیده. کارآموخته ۳. ( عامیانه ) دیوانه. روانی مثال: a certified secretary یک منشی دوره دیده و کارآموخته

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

حسابرس مثال: the profits for the year had been certified by the auditors سودهای سال توسط حسابرس ها تایید شده بودند.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. گواهی دادن. تصدیق کردن. تایید کردن ۲. گواهی نامه دادن به. تصدیق دادن به ۳. ( حقوقی ) مجنون شناختن مثال: the profits for the year had been certifi ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. ( شطرنج ) پیاده. سرباز ۲. آلت دست / ۱. گرو گذاشتن ۲. ( آبرو. زندگی و غیره ) به خطر انداختن. بازی کردن با ۳. گرو ۴. گرویی مثال: a pawn of the gover ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: a show with marionette یک نمایش با عروسک خیمه شب بازی

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. مدافع ۲. طرفدار. حامی. پشتیبان مثال: a defender of the environment. یک حامی و طرفدار محیط زیست

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. تسکین دادن. آرام کردن ۲. کم کردن. کاهش دادن. کاستن از مثال: an anesthetic to alleviate the pain. یک داروی بیهوشی برای تسکین دادن درد.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. نگران. دلواپس. مضطرب ۲. از روی نگرانی. توام با اضطراب. حاکی از دلواپسی مثال: she was always solicitous about the welfare of her students او همیشه ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. ( مواد خوراکی ) ماده نگهدارنده ۲. نگهدارنده. حفظ کننده مثال: the jams contain no artificial colors or preservatives این مرباها دارای هیچ رنگ مصنو ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. پیش گویی کردن. ۲. پیش بینی کردن مثال: Foretelling the future. پیش گویی کردن آینده

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. فراوان ۲. سرشار. وافر ۳. بسیار. زیاد. متعدد مثال: a plentiful crop of tomatoes یک محصول گوجه فرنگی فراوان

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. دَمر. دمرو. روی شکم ۲. به خاک افتاده ۳. در حال سجده ۴. از پا افتاده. فرسوده. درمانده. ناتوان. ذلیل / ۱. ( خود را ) به خاک انداختن. ( خود را به پای ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. ( نظامی ) به خط کردن ۲. رژه رفتن ۳. نمایش دادن. به نمایش گذاشتن ۴. به رخ کشیدن ۵. رژه ۶. محل سان ۷. نمایش

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: This is because God's mercy includes all kinds of virtues that He imparts to His servants. این بخاطر این است که رحمت خداوند شامل همه انواع فضی ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. کثیف. فقیرانه. غیربهداشتی. نکبت بار. فلاکت بار ۲. بدبخت. فقیر. فلک زده ۳. زشت. زننده. کثیف

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. اتاق ۲. ( بصورت جمع ) خانه ی اجاره ای ۳. جا ۴. امکان. مجال ۵. منزل کردن. سکونت داشتن. زندگی کردن ۶. جا دادن. منزل دادن

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. بی خدشه. بی عیب و نقص. پاک ۲. بدون لک. بدون لکه. صاف ۳. سالم. اسیب ندیده ۴. دست نخورده

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. جادار. وسیع ۲. ( لباس ) گشاد مثال: It was a very roomy place. آن مکان خیلی جادار و وسیعی بود.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. جوشان ۲. گازدار ۳. پر جوش و خروش. با شور و شوق مثال: effervescent tablet قرص جوشان

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

درباره ( ی چیزی ) ، مربوط به ( چیزی ) ، به نسبت، نسبت به مثال: The two groups were similar with respect to income and status. دو گروه �به نسبت� درآم ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. باریکه. تراشه. ورقه ۲. تکه. خرده ۳. باریکه باریکه کردن. ورقه کردن ۴. خرد کردن. شکستن ۵. خرد شدن. شکستن ۶. باریکه باریکه شدن مثال: a sliver of woo ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. به هم بافتن ۲. به هم پیوند خوردن ۳. در هم آمیختن مثال: the ropes are interweaved together طنابها به هم دیگر بافته شده اند. طنابها در هم آمیخته شد ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. لکنت زبان داشتن ۲. با لکنت گفتن ۳. ( موتور اتومبیل و غیره ) پت پت کردن. ریپ زدن ۴. ( مجازی ) لنگان لنگان پیش رفتن ۵. لکنت زبان

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: he staunched the flow of blood او جریان خون را �بند آورد. �

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. ساقه ۲. پایه / ۱. شق و رق راه رفتن. با حالت قهرآمیز یا مغرورانه رفتن ۲. ( به شکار ) پاورچین پاورچین نزدیک شدن ۳. مثل سایه ( کسی را ) تعقیب کردن. د ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. احتمالی ۲. محتمل ۳. داوطلب احتمالی . برنده احتمالی مثال: the probable consequences of his action عواقبِ احتمالیِ عمل او

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

احتمال مثال: Whether at home, work, school, or during a conversation with a friend, the likelihood of hearing a proverb is high. چه در خانه، سر کار، ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. بحبوحه. اوج ۲. دوران شکوفایی ۳. بهار ( زندگی )

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

احتیاطی مثال: Precautionary measures کارها و اقدامات احتیاطی

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: If you’re worried that people may say that you are doing these things to show off, know that such words are the whisperings of Satan. اگر شما ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

مثال: If you’re worried that people may say that you are doing these things to show off, know that such words are the whisperings of Satan. اگر شما ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. پیش گیرنده. پیش گیر ۲. داروی پیش گیر ۳. وسیله ی پیش گیری ۴. اقدام پیش گیرانه ۵. کاپوت. کاندوم مثال: prophylactic medicine داروی پیش گیرنده prophyl ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. پیشگیرانه. بازدارنده ۲. شُفعه ای. ( مربوط به ) حق شُفعه مثال: Pre - emptive attack حمله ی پیشگیرانه

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. دقت ۲. درستی. صحت مثال: it is impossible to calculate with mathematical exactness با دقتِ ریاضی حساب کردن غیرممکن است.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. سوسیالیست ۲. سوسیالیستی مثال: Socialist party حزب سوسیالیست