پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٤٣٧)
تشیع n. religion or doctrine of the Shiite Muslims ( branch of Islam which believes Ali and his descendants are the true successors of the prophet Mo ...
1. شرم اور، 2. ننگین. ننگ اور 3. اهانت امیز مثال: shameful behavior. رفتار شرم اور a shameful secret. یک راز ننگین So we wouldn’t see embarrassing ...
1. شرمنده. شرمسار. خجالت زده 2. شرمگینانه. توام با شرمساری
1. ( بصورت جمع ) غل و زنجیر 2. قید و بند. مانع 3. با غل و زنجیر بستن 4. مقید کردن. مانع شدن مثال: he was shackled to the wall. او با غل و زنجیر به ...
وعظ. موعظه. خطبه مثال: he preached a sermon. the headmaster gave them a lengthy sermon.
1. رشته. سلسله. سری 2. مجموعه. دسته مثال: a series of lectures. یک سلسله سخنرانی. a new drama series. یک مجموعه درام جدید.
1. ترتیبی . متوالی 2. پیاپی 3. ردیف. سری 4. ( فیلم و داستان ) دنباله دار. 5. سریال مثال: oh! I like this serial! It’s so dramatic. من این سریال را ...
1. تسلسل. توالی. ترتیب 2. رشته. زنجیره 3. ( فیلم ) فصل. صحنه. سکانس مثال: the sequence of events. ترتیب رویدادها a sequence from his film. یک سکا ...
1. شهوانی. شهوی. شهوت پرستانه 2. شهوت انگیز. 3. شهوت ران. شهوت پرست 4. لذت بخش 5. جسمانی. نفسانی 6. حسی 7. دنیوی. غیر معنوی
1. باشعور. فهمیده 2. معقول 3. ( لباس ) مناسب. بدرد بخور 4. محسوس. ملموس 5. آگاه. متوجه
1. احمق. بی شعور 2. احمقانه. ابلهانه 3. بی معنی. بیهوده. بیخود 4. بیهوش. از هوش رفته مثال: they found him senseless on the floor. آنها او را بیهوش ...
1. متکی به خود. با اعتماد به نفس 2. حاکی از اعتماد به نفس. توام با اعتماد به نفس having confidence in one's own abilities
1. الا کلنگ ، 2. نوسان 3. الا کلنگ بازی کردن 4. بالا و پایین رفتن. پس و پیش رفتن 5. نوسان کردن. در نوسان بودن v. move back - and - forth n. playgrou ...
1. ناراحت. عصبی 2. خراب. افتضاح 3. مچاله 4. ( صورت و غیره ) در هم کشیده مثال: he was screwed - up. او ناراحت و عصبی بود. The house was screwed - u ...
1. سوت کشیدن. غیژ غیژ کردن. صدای گوش خراش دادن 2. جیغ کشیدن 3. با جیغ کشیدن گفتن 4. جیغ. سوت. صدای گوش خراش 5. صدای غیژ غیژ. صدای جیر جیر مترادف: sc ...
1. رذل. پست . پدر سوخته 2. ادم رذل
1. روی چیزی را سوزاندن 2. رنگ چیزی را بردن 3. خشکاندن. خشک کردن. پژمرده کردن 4. خشک شدن. پژمرده شدن. زرد شدن 5. ( بطور سطحی ) سوختن. لک شدن 6. مثل بر ...
1. فرصت. مجال 2. حوزه میدان. گستره. وسعت 3. فهم مثال: the scope of the investigation. وسعت و گستره تحقیق the scope for change is limited by politic ...
مثال: Some scientists have rejected evolutionary theory. برخی از دانشمندان نظریه تکاملی را رد کرده اند.
1. علمی 2. فنی. ماهرانه 3. ماهر مثال: scientific research you need to approach it in a more scientific way.
1. علم 2. مهارت. فن مثال: a science teacher the science of criminology
1. جدول زمانی. جدول ساعات 2. برنامه زمان بندی شده 3. صورت. فهرست 4. در برنامه زمانی وارد کردن . زمان بندی کردن مثال: we need to draw up a production ...
1. ( رنگ ) قرمز روشن. سرخ 2. لباس قرمز روشن 3. ( گناه و غیره ) سنگین. وقیحانه. شرم اور
1. ترسیده. ترسان. وحشت زده 2. نگران. دلواپس مترادف: FRIGHTENED
1. تقطیع کردن 2. نگاه اجمالی انداختن به 3. به دقت نگریستن. ورانداز کردن 4. پیمودن. پوییدن. کاویدن 5. اسکن کردن. پویش کردن 6. تقطیع 7. پیمایش 8. نگاه ...
1. ( با اب یا مایع داغ ) سوزاندن 2. ( با اب جوش یا بخار ) تمیز کردن. ضد عفونی کردن 3. ( شیر ) داغ کردن 4. سوختگی
n. factory in which timber is sawed into planks and boards کارخانه چوب بری
پس انداز مثال: I'll have to use some of my savings. من باید از مقداری از پس اندازم استفاده کنم.
1. سس ، 2. رو. پر رویی مثال: Your caramel sauce will start to crystallize unless you add lemon juice. سس کارامل شما شروع به متبلور شدن می کند مگر ای ...
۱. متعهد کردن. ملزم کردن. موظف ساختن ۲. ممنون کردن مثال: the medical establishment is obligated to take action in the best interest of the public
۱. ضربه گیر. کوب گیر ۲. سپر ۳. حفاظ. حائل ۴. میانگیر ۵. ( شیمی ) بافر. محلول بافر. ۶. حفاظت کردن ۷. ( کامپیوتر ) میانگیر گذاشتن مثال: the hedge acts ...
۱. رسما. بطور رسمی ۲. ظاهری. به صورت ظاهری. در ظاهر ۳. منظما. دارای نظم. از روی نظم ۴. به طور صوری. صوری مثال: he was formally attired او بطور رسمی ل ...
نسل کشی. قوم کشی مثال: This is why we spend our time talking about things like gay marriage and not about genocide or nuclear proliferation or povert ...
1. طعنه. گوشه و کنایه 2. تمسخر. ریشخند 3. طنز
سالسا ( نوعی رقص تند آمریکای لاتین ) 2. سالسا ( نوعی سس تند مکزیکی ) salsa is a style of Puerto Rican rhythmic dance سالسا سبکی از رقص ریتمیک پروتو ...
1. قدیس 2. ولی 3. ( لقب ) سِتا. سَن saint is a person canonized by the Christian Church for his holy qualities.
1. قایقرانی 2. ( مسابقه ) قایق رانی بادبانی 3. کشتی رانی 4. دریانوردی 5. سفر دریایی 6. بادبانی مثال: Steamships are faster than sailing ships. کشتی ...
1. ( آدم ) خردمند. حکیم. فرزانه. بصیر. زیرک 2. عاقلانه. معقول. داهیانه مثال: the Chinese sage Confucius کنفسیوس حکیم و خردمند چینی
ساگا ( افسانه های قرون وسطایی نروژی و ایسلندی ) 2. داستان بلند. سریال تلوزیونی 3. ( مجازی ) داستان دور و دراز. سرگذشت طولانی. ماجرای دمباله دار مثال ...
1. ایمن. در امان. محفوظ 2. بی خطر. سالم 3. امن. مطمئن 4. محتاط 5. گاو صندوق مثال: the jewels are safe in the bank. جواهرات در بانک محفوظ و ایمن اند ...
1. زین ، 2. گردنه ( کوه ) 3. گرده. پشت 4. زین کردن 5. بر دوش کسی گذاشتن. تحمیل کردن
1. زنگ زده ، 2. زنگار گرفته. ضعیف شده 3. قدیمی. کهنه 4. رنگ و رو رفته 5. قهوه ای متمایل به قرمز مثال: rusty wire. سیم زنگ زده his hair was a rusty ...
1. زنگ ، زنگار، 2. ( گیاه ) زنگ 3. قهوه ای متمایل به قرمز 4. زنگ زدن 5. زنگار گرفتن. کارایی خود را از دست دادن 6. زنگ زده کردن
عجولانه. شتابزده Adj. hurried مثال: a rushed decision. یک تصمیم عجولانه و شتابزده
1. غریدن. غرش کردن 2. ( شکم ) غار و غور کردن 3. تلق و تلوق کردن 4. به گفتگوی خود ادامه دادن. روده درازی کردن. روده زدن 5. ( گفتگو ) به درازا کشیدن. ک ...
1. خرابه. مخروبه. خراب 2. خراب شده. ویران شده 3. تباه شده. از بین رفته. نابود شده 4. ورشکسته
rowing - boat is a boat that is propelled with oars. قایق پارویی قایقی است که بوسیله پارو به جلو حرکت میکنه.
1. رژ گونه 2. رژ گونه زدن v. apply rouge n. any of several types of red or pink cosmetics used on the cheeks and lips
n. style of art and literature that originated during the late 18th and early 19th centuries ( focused on emotion, nature, freedom, and personal intr ...
1. غلیان. پیچان. گردان. چرخان 2. تلو تلو خوران 3. غران. خروشان 4. پیچش. گردش. چرخش. غلت n. act of moving by turning over and over