پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,٢٧١)

بازدید
٥,٢٩٢
تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. قدغن کردن. منع کردن. ممنوع کردن 2. بازداشتن. جلوگیری کردن. مانع شدن مثال: state law prohibits gambling. قانون دولت قماربازی را قدغن کرده! a cash ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

طولانی مثال: The wood had become swollen from prolonged immersion. چوب از غوطه ور شدن طولانی متورم شده بود.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. طولانی تر کردن 2. تمدید کردن 3. امتداد دادن مترادف: LENGTHEN

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. ( نویسنده. نقاش و غیره ) پرکار. فعال. دارای آثار متعدد 2. پر فرزند. پر زاد و ولد 3. پربار. بارور 4. فراوان مثال: a prolific crop of tomatoes یک م ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نیت بد. غرض ورزی مثال: They spread rumors, and some people give incorrect analyses of various issues due to their ill intent. آنها شایعات را منتشر م ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. پیش امدگی ، برجستگی. برامدگی 2. پرتاب 3. براورد. تخمین. پیش بینی 4. ( روان شناسی ) فرافکنی 5. نقشه. تصویر مثال: a sales projection. یک پیش بینی ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. منع ، بازداری. ممنوعیت. تحریم 2. قانون منع. حکم ممنوعیت مثال: the prohibition of cannabis ممنوعیت حشیش a prohibition was imposed یک حکم ممنوعیت ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

فتنه گر. آشوبگر مثال: The Quran is clear on this matter, "If the hypocrites and those in whose hearts is a disease and the agitators in the city do n ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. محصول. فراورده 2. تولید 3. کالا. جنس. اجناس 4. نتیجه. حاصل. ثمره 5. ( ریاضیات ) حاصل ضرب مثال: a household product. یک محصول و فراورده خانگی his ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. عمق ، 2. دانش. اگاهی 3. اندیشه ژرف. نکته حکیمانه

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. صورت حساب موقت 2. پیش فاکتور. پروفورما

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. سودآور. پرمنفعت 2. مفید. سودمند. پربار مثال: a profitable company. یک شرکت سودآور profitable study. مطالعه سودمند و مفید

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خبرگی ، مهارت. کارکشتگی. تجربه مترادف: SKILL

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بی طرفی مثال: Thus, you see that during World War I and World War II — neither of which were related to Iran — our country was occupied despite decla ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. صف 2. جمعیت 3. حرکت دسته جمعی 4. راه پیمایی 5. مراسم مثال: a procession through the town. یک حرکت دسته جمعی { راه پیمایی} از وسط شهر a processi ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. یکوقتی ، 2. زمانی. روزی 3. سابق. قبلی. روزی. روزگاری مثال: I'll visit sometime. من روزی سرکشی خواهم کرد. it happened sometime on Sunday. آن یک ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

یک جایی مثال: they hid the treasure someplace. آنها گنج را یک جایی پنهان کردند.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

حقیقتا مثال: Anyone who stands up to prevent any of these things or similar acts can rightfully be called a "Protector of Security" or a "Guardian o ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

یک جوری. از راهی مثال: we must find it someway. ما باید یک جوری آن را پیدا کنیم.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: Sometimes we have to sublimate our desires. بعضی وقتها ما باید آرزوهایمان را متعالی کنیم.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٢

شرورانه مثال: He commits some villainous act at the border او در مرز مرتکب چند عمل شرورانه شده.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

تا اندازه ای. تا حدی. قدری ، مقدار نامعلومی ، مختصری مثال: matters have improved somewhat. مسائل تا اندازه ای بهبود یافته. a somewhat thicker book ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

ارام کردن ، تسکین دادن ، دل بدست اوردن ، دلجویی کردن ، استمالت کردن مثال: Rachel tried to soothe him. راشل تلاش کرد او را ارام کند. an anesthetic ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

فداکار. از خودگشته مثال: So if this issue is that important, then it is not surprising if some self - sacrificing individuals — martyrs — are martyr ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خال خال. خالدار، لکدار مثال: the spotted leaves. برگهای خالدار a black - and - white spotted dress یک لباس با خالهای سفید و سیاه

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. کاشتن. 2. بذر افشاندن مثال: sow the seeds in rows. بذرها را پشت سر هم بکار

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. متاسف 2. غمگین. اندوهگین 3. تاسف اور. غم انگیز. اندوه بار 3. ببخشید. معذرت می خواهم مثال: sorrowful eyes. چشمان اندوهگین sorrowful news اخبار غم ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. بدون لک 2. تمیز. پاک. پاکیزه 3. بی نقص. بی خدشه مثال: the kitchen was spotless. آشپزخانه تمیز و پاکیزه بود a spotless reputation. یک شهرت بی عیب ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. ( جانور دریایی ) اسفنج 2. ابر. اسفنج 3. با ابر تمیز کردن 3. با ابر جذب کردن. با ابر پاک کردن 5. گوش بریدن. تیغ زدن. تلکه کردن 6. طفیلی بودن. سربار ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اثرگذار مثال: Your work can only be considered to be truly effective, impactful, and genuine struggle on the path of God when these points are strict ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. جادار. 2. وسیع. گسترده مترادف: ROOMY

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

spaceship is a vehicle designed for travel beyond the earth's atmosphere فضا پیما وسیله ای است که برای مسافرت به آنسوی اتمسفر و جو زمین طراحی شده

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

spacecraft is a vehicle made to travel in outer space فضاپیما وسیله ای است که برای مسافرت در فضای خارج {جو}ساخته شده است.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. جوشان. گازدار 2. شاد. زنده. پر جوش و خروش. درخشان.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. گوینده ، سخنگو 2. سخنران. 3. رئیس مجلس. رئیس پارلمان 4. بلندگو

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. تخم ماهی ، 2. تخم قورباغه 3. توله 4. تخم ریزی کردن. تخم ریختن 5. به وجود اوردن

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

فیلمنامه نویس مثال: Go after the best director, the best screenwriter, the best support staff, and the best producer. Make use of such people. بروید ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

مورد استفاده قرار دادن. بهره بردن مثال: Go after the best director, the best screenwriter, the best support staff, and the best producer. Make use of ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. ( جانور شناسی ) نوع ، گونه ، 2. جور مثال: Reproduction is necessary for a species to survive. تولیدمثل برای یک گونه و نوع به جهت زنده ماندن ضروری ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. باشکوه ، مجلل 2. عالی. 3. چه عالی!. عالیه! مثال: splendid costumes. لباسهای باشکوه و مجلل we had a splendid holiday ما یک تعطیلات عالی داشتیم.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. تراشه. خرده. ذره 2. تراشه تراشه کردن. باریکه باریکه کردن 3. خرد کردن. شکستن 4. خرد شدن مثال: noun : a splinter of wood یک تراشه و خرده چوب verb : ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

( مربوط به ) ستون فقرات یا تیره پشت adj. pertaining to the spinal column, referring to the backbone مثال: spinal ache. درد ستون فقرات

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نخاع. نخاع شوکی. مغز حرام. مغز تیره thread of nervous tissue running through the backbone; foundation, central part

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. سر هم بافتن 2. به هم وصل کردن. به هم چسباندن 3. ( عامیانه ) عروسی کردن 4. اتصال 5. محل اتصال 6. ( فیلم و نوار و غیره ) پیوند. چسب. محل چسب مثال: t ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. شکوه 2. درخشش. فروغ مثال: By the sun and her forenoon splendor سوگند خورشید و درخشش و فروغ پیش از ظهرش �والشمس و ضحاها�

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

باندازه یک قاشق n. contents of a spoon, as much as a spoon can hold مثال: you need only one spoonful of sugar. شما فقط به اندازه یک قاشق شکر نیاز د ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. شبح وار 2. جن زده 3. عصبی. جوشی

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. رگ به رگ کردن یا شدن ، 2. رگ به رگ. پیچ خوردگی v. injure by twisting or straining the ligaments of a joint n. injury caused by twisting or straini ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

Spreadsheet is an accounting program for a computer اسپرد شیت یک برنامه حسابداری برای کامپیوتر است.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

چاقوکش n. one who stabs, one who pierces or wounds with a pointed weapon or other object