پیشنهادهای آرمان بدیعی (٥,٥٩١)
۱. مردارخوار. لاشخور ۲. زباله گرد مثال: Vulture is a scavenger bird. لاشخور یک پرنده ی مردارخوار است.
۱. به دنبال مردار گشتن. از مردار تغذیه کردن ۲. زباله ها را گشتن. زباله گردی کردن. ( چیزی را ) در زباله ها یافتن مثال: I study vulture scavenging beha ...
۱. بی اساس. بی پایه ۲. تاسیس نشده مثال: medicine was riddled with unfounded beliefs. طب و پزشکی آلوده به باورهای بی اساس و بی پایه شده بود.
برتری. تفوق مثال: the great supremacy of Hoyland over younger abstract painters. برتری زیاد هویلند بر نقاشان جوان تر سبک انتزاعی
نظارت کردن. سرپرستی کردن. اداره کردن مثال: The children were dressing in the lobby، supervised by Mrs. Moffatt.
چوب پرچم. میله پرچم مثال: The car hits the flagpole. ماشین به میله پرچم برخورد کرد.
غروب . فرا رسیدن شب مثال: It was nightfall when I reached home. غروب بود که به خانه رسیدم.
۱. ( میوه ) گوشت ۲. ( کاغذ ) خمیر ۳. حالت خمیری. حالت له شدگی ۴. مغز ۵. مغز دندان ۶. ( پزشکی ) نرمه ۷. نشریات مبتذل ۸. مبتذل / ۱. خمیر کردن. بصورت خم ...
پوک. میان تهی. گود افتاده مثال: hollowed eyes چشمهای گود افتاده
۱. خودتباه سازی. خود ویرانگری ۲. خودکشی مثال: He committed self - destruction in 1774. او در سال 1774 مرتکب خودکشی شد.
شکوه. شکوه مندی. فر مثال: the stateliness of the procession شکوهِ حرکت دسته جمعی
۱. بزرگ کردن. بزرگتر کردن ۲. بزرگ شدن. بزرگ تر شدن ۳. توسعه دادن. گسترش دادن ۴. شرح و بسط دادن. توضیح دادن مثال: the lens enlarge the image عدسی تصوی ...
۱. نسنجیده. بدون تامل. بدون تعقل ۲. بی فکر. بی شعور مثال: a few minutes of unthinking pleasure چند دقیقه لذت نسنجیده و بدون تعقل
عصبانی کردن. از کوره به در کردن مثال: what infuriates people most is his vagueness آنچه بیشتر مردم رو عصبانی می کند ابهام آنهاست.
۱. شوم ۲. تهدیدآمیز ۳. پیام آور مثال: banks of ominous clouds توده هایی از ابرهای شوم
۱. باقی مانده . باقی. مانده. ته مانده. اضافی ۲. یادگار. بازمانده مثال: It was hiding behind leftover patches of linoleum. آن پشت باقی مانده ی وصله ه ...
آرزو. حسرت مثال: a yearning for the countryside یک آرزو و حسرت برای ییلاق {رفتن}
۱. تبدیل ۲. تغییر دین. نوکیشی. نوگروی. گروش ۲. تغییر عقیده ۳. تغییر بنا یا ساختمان ۴. ( منطق ) عکس ۶. ( حقوقی ) تعدی به مال غیر. تصرف در مال غیر. تصر ...
۱. ترجمه ۲. ( موسیقی و نمایش ) اجرا مثال: the rendition of the Bible into English ترجمة انجیل به زبان انگلیسی
۱. ( به جای دیگری ) منتقل کردن. انتقال دادن ۲. نقل مکان کردن. جا به جا شدن. مثال: in 1228 the bishop was relocated from Salisbury to Durham در سال 1 ...
۱. گذرا. زودگذر. موقت ۲. ناپایدار. سست مثال: This is a transitory situation. این یک وضعیت زودگذر و ناپایدار است.
۱. افزایش دادن. افزودن. زیاد کردن ۲. بهبود بخشیدن. بهتر کردن ۳. افزایش یافتن. زیاد شدن مثال: he augmented his summer income by painting houses او درآ ...
نوجوان ( ۱۳ تا ۱۹ سال ) با S در انتهای آن به معنی دوره نوجوانی مثال: A teen scientist’s invention to help wounds heal اختراعِ دانشمند نوجوان برای کمک ...
۱. دنیا. جهان ۲. عالم ۳. سیاره ۴. مردم جهان ۵. مردم ۶. حوزه. قلمرو ۷. بسیار زیاد. یک دنیا. یک عالم ۸. جهانی مثال: From far away, this war had felt li ...
مثال: The World Health Organization estimates that half of all global hearing loose can be prevented. �سازمان بهداشت جهانی� براورد می کند که نیمی از ...
۱. جهانی ۲. ( سفر ) دور دنیا ۳. کلی ۴. کروی. گوی مانند مثال: The World Health Organization estimates that half of all global hearing loose can be pre ...
۱. خطاکار. خاطی ۲. گنهکار ۳. مجرم مثال: The wrongdoer must be punished. این خاطی و مجرم باید مجازات بشود.
۱. قانون شکنی. تخلف. تخطی ۲. تجاوز ( به حقوق ) مثال: You committed an infringement. شما مرتکب تخلف و قانون شکنی شدید.
۱. سفر دور و دراز با پای پیاده ۲. ( مجازی ) سفر قندهار ۲. راه طولانی ۳. پیاده روی. راه نوردی. راه پیمایی / ۱. با پای پیاده رفتن ۲. پیاده روی کردن. را ...
( مربوط به ) غنا. غنایی. اهل غنا مثال: My mom sent me to school with a Ghanaian staple dish called “fufu”. مامانم من را با یک غذای اصلی غنایی به نام ...
مثال: My mom sent me to school with a Ghanaian staple dish called “fufu”. مامانم من را با یک غذای اصلی غنایی به نام فوفو به مدرسه فرستاد.
۱. محصول عمده ۲. رشته. لیف ۳. اصلی. عمده / ۱. مفتول. سیم ته دوزی ۲. مفتول دوخت کاغذ. سوزن منگنه ۳. ( با ماشین دوخت کاغذ ) دوختن مثال: My mom sent me ...
۱. انفجار ۲. ( عامیانه ) انتقاد تند. پوززنی مثال: In this experiment, you randomly assign people to live in blasting zone در این آزمایش، شما بطور تصا ...
۱. بطور اتفاقی. بطور تصادفی ۲. بطور نامنظم. بدون نظم و ترتیب ۳. جا به جا. گله به گله مثال: In this experiment, you randomly assign people to live in ...
۱. کثافت ۲. آشغال ۳. فحش. ناسزا. کلمات رکیک ۴. اعمال قبیح. رفتار زشت ۵. ( مجله. عکس و غیره ) چیزهای هرزه ۶. زشتی. قباحت. هرزگی. فساد
۱. سیری ناپذیر ۲. حریص. پر ولع مثال: I became a voracious comic book reader من به یک خواننده ی سیری ناپذیر کتابهای فکاهی تبدیل شدم.
۱. ناخواسته. ۲. زیادی ۳. به درد نخور. بی فایده ۴. دور انداخته. دور انداختنی
۱. انگیزش. برانگیختگی. تحریک ۲. ایجاد مثال: The truth about unwanted arousal. حقیقت درباره برانگیختگی ناخواسته.
۱. قدیمی. پیشین ۲. کارآزموده. کهنه کار. کارکشته ۲. ( آدم ) باسابقه. ( آدم ) باتجربه ۳. سرباز قدیمی. کهنه سرباز ۴. ( آدم ) سربازی رفته. خدمت رفته مثال ...
۱. تاخت زدن. با هم عوض کردن ۲. معاوضه. تاخت مثال: I swapped the old machine for a newer model. من ماشین قدیمی را با یک مدل جدیدتر آن تاخت زدم.
۱. آدم شرور ۲. ( بصورت جمع ) اشرار
۱. سخت. دشوار. شاق. طاقت فرسا ۲. سرازیر. شیب دار. صعب العبور مثال: the training was pretty arduous آموزش تا حدی دشوار و طاقت فرسا بود.
جناب آقای حامد جباری عزیز سلام: همانطور که مستحضرید بنده از دنبال کنندگان شما هستم و از مطالب شما استفاده می کنم و بسیاری را هم لایک می کنم. به خصوص ...
۱. صحیح و سالم. تندرست ۲. خوش بنیه. قوی. قبراق ۳. محکم. مستحکم. مقاوم ۴. مصمم. قاطع ۵. مصممانه. قاطعانه ۶. ( بازی و ورزش ) سنگین. نیرو بر ۷. زمخت. خش ...
مثال: You, the resilient people of Lebanon and Palestine, who are courageous fighters and patient, appreciative people, know that these martyrdoms an ...
( خوراکی ) سفت، چِغر مثال: the steak was chewy. استیک سفت بود.
مثال: I agree with the entirety of this plan. من با کُل این نقشه موافقم.
۱. ماده محرک ۲. نوشابه الکلی ۳. محرک. مشوق مثال: ginseng can be used as a natural stimulant جینسینگ می تواند به عنوان یک ماده محرک طبیعی استفاده بش ...
۱. هماهنگ کردن. با هم وفق دادن. یک دست کردن ۲. با هم جور بودن مثال: the caramel shirt harmonized well with her cream skirt پیراهن زرد رنگ خیلی خوب ...
۱. رقمی. عددی. شماره ای ۲. انگشتی ۳. دیجیتال مثال: a digital recording یک ضبط دیجیتال