پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,١٢٥)
یاغیگرى ، طغیان ، سرکشی ، شورش ، تمرد مثال: troops suppressed the rebellion سربازها شورش را سرکوب کردند an act of rebellion یک اقدام تمرد
1. دوباره پیدا شدن. از نو ظاهر شدن 2. برگشتن
1. واقع بین ، واقع نگر 2. رالیست. واقع گرا مثال: The successful teacher is invariably a pragmatist and a realist. یک معلم موفق همواره یک {معلم} عمل ...
1. دارایی غیرمنقول . اموال غیرمنقول. مستغلات. املاک، 2. معاملات املاک
1. دوباره وفق پیدا کردن . از نو سازگار شدن. دوباره عادت کردن 2. ( خود را دوباره ) تطبیق دادن. 3 ( خود را دوباره ) سازگار کردن 4. تنظیم کردن. میزان کر ...
کارگر مزرعه مثال: Samuel had been working for only two weeks as a ranch hand at Upshot cattle station, near the town. ساموئل برای تنها دو هفته به عن ...
1. ( معماری ) خاکریز. بارو 2. ( مجازی ) حفاظ. وسیله دفاع
1. شن کش 2. با شن کش صاف کردن 3. زیر و رو کردن 4. از چپ و راست به اتش بستن 5. ( دوربین و غیره ) به چپ و راست حرکت دادن
آشکارا. صراحتا مثال: If anyone criticizes Western culture and unambiguously discredits it, no one should reprimand them. اگر کسی از فرهنگ غرب انتقا ...
تجسس مثال: This monitoring should not be interpreted as spying, snooping, or anything like that. این رصد کردن و پایش نبایستی به عنوان جاسوسی یا تجسس ...
1. راه اهن . قطار 2. خط اهن 3. شرکت راه اهن // 1. ( کالا و غیره ) با قطار حمل کردن 2. ( در جایی ) راه اهن کشیدن 3. ( طرح. لایحه و غیره ) با عجله به ت ...
1. پاره پوره. ژنده 2. ژنده پوش 3. ناصاف. ناهموار 4. بریده بریده. ناهماهنگ. ناموزون 5. نامنظم. نامرتب مثال: ragged jeans. شلوار جین پاره پوره a ragge ...
1. رادیو، 2. بی سیم 3. پخش رادیویی 4. مخابره با بی سیم 5. رادیویی
ثابت. استوار مثال: Today, you can see that they have martyred over 50, 000 defenseless civilians as well as several of the outstanding leaders of th ...
از خودگشتگی. ایثار مثال: If there hadn’t been distinguished figures like Martyr Sayyid Hassan Nasrallah who combined jihad, wisdom, courage, self - s ...
1. تهوع اور 2. دل به هم خورده. دل اشوب 3. ( معده ) ضعیف 4. زودرنج 5. ناراحت کننده. ناراحت
1. کوارتت ( گروه چهار نفره نوازندگان ) 2. کوارتت ( قطعه موسیقی برای چهار ساز ) 3. مجموعه چهارتایی 4. گروه چهار نفره
دعوا. مرافعه. یکی به دو. کشمکش مثال: I am bored of your quarrelling. من از دعوا و مرافهه شما خسته شدم.
1. تغییر. جرح و تعدیل 2. شرایط لازم 3. قید. شرط مثال: a teaching qualification شرایط لازم تدریس I can't accept it without qualification من نمی توانم ...
1. لرزیدن ، 2. به خود لرزیدن 3. لرز. لرزش 4. زمین لرزه مثال: the ground quaked. زمین لرزید we quaked when we saw the soldiers. ما وقتی سربازها را ...
1. تعقیب ، دنبال 2. جستجو. طلب 3. کار. پیشه. فعالیت مثال: the pursuit of profit. جستجو و طلبِ سود a worthwhile pursuit. یک کار و فعالیت ارزنده
1. خلوص ، 2. درجه خلوص 3. پاکی. تمیزی. سلامتی 4. عفت. پاکی. پاکدامنی 5. ( صدا ) صاف 6. یکپارچگی. یکدستی مثال: the purity of our tap water. تمیزی آب ...
هنرمندی مثال: You must show that for a civilized, knowledgeable, progressive nation, the integration of religiousness, heroism, and artistry is what ...
دینداری. دیانت مثال: You must show that for a civilized, knowledgeable, progressive nation, the integration of religiousness, heroism, and artistry ...
1. تصفیه کردن. پالایش کردن 2. پاک کردن. تمیز کردن 3. ( هوا ) عوض کردن. تازه کردن 4. تطهیر کردن. تزکیه کردن مثال: trees help to purify the air. درخت ...
1. مصمم 2. مصممانه. قاطعانه. جدی 3. هدفمند. معنی دار مترادف: DETERMINED
n. one who controls puppets in a puppet theatre مثال: he is a very professional puppeteer. او یک عروسک گردان بسیار حرفه ای است.
1. عروسک خیمه شب بازی. 2. آلت دست. بازیچه 3. دست نشانده 4. عروسکی مثال: a show with puppets. یک نمایش با عروسکهای خیمه شب بازی a puppet of the gove ...
1. شاگرد، 2. دانش اموز. محصل 3. مردمک چشم مثال: former pupils of the school. شاگردان و دانش آموزان قبلی مدرسه
1. پانک 2. پانک راک. موسیقی پانکی 3. ادم بی سر و پا 4. پانکی 5. اشغال
1. سزاوار تنبیه. قابل تنبیه 2. قابل مجازات. قابل کیفر. قابل تعقیب 3. دارای مجازاتِ مثال: A punishable mistake. یک اشتباه سزاوار تنبیه
تحریم. تحریم کردم مثال: The first soft war in our country's history was carried out by Mirza Shirazi in the tobacco boycott. اولین جنگ نرم در تاریخ ...
( هاکی روی یخ ) گوی n. hard rubber disk used in the sport of hockey
1. منتشر کردن 2. چاپ کردن 3. اعلام کردن. به اطلاع عموم رساندن. پخش کردن مثال: we publish novels. ما رمان ها رو منتشر می کنیم. ( چاپ می کنیم ) he ou ...
1. شهرت. معروفیت 2. تبلیغات. تبلیغ 3. جار و جنجال. سر و صدا. هیاهو 4. تبلیغاتی مثال: the blaze of publicity. فروغِ شهرت و معروفیت publicity should ...
شیرین سخن مثال: This poet, who was a mellifluous, clever Ghazal poet, had memorized the Quran with 14 narrations, with 14 different recitations. ای ...
1. نشر، انتشار، 2. نشریه. کتاب. اثر 3. اعلان. اعلام مثال: the author of this publication نویسنده این اثر the publication of her new book. انتشار کت ...
1. محتاط، دور اندیش. اینده نگر 2. حسابگر. مقتصد 3. عاقلانه. معقول 4. سنجیده. حساب شده مثال: it is prudent to obtain consent. بدست آوردن موافقت عاقلا ...
1. طبیعت. ذات. وجود 2. روح. روان. ذهن مثال: Peru is a very traditional country, and embedded in its psyche is a love of ceremony. پرو یک کشور بسیار ...
1. ساختگی. مصنوعی. کاذب. دروغین 2. ( در ترکیب ) – نما. شبه - مترادف: BOGUS
1. احتیاط، دور اندیشی. اینده نگری 2. سنجیدگی مثال: you have gone beyond the bounds of prudence. شما از حدود احتیاط دور تر رفته اید. financial prude ...
ورم. برامدگی. برجستگی مثال: a protuberance can cause drag. the protuberance of the incisors.
1. حرفه. شغل 2. اعضای یک حرفه 3. اعلام. ابراز. اظهار. اذعان. اقرار مثال: his chosen profession of teaching. حرفه و شغل منتخب او در تدریس a professi ...
1. حفاظ. محافظ 2. حامی. مدافع. طرفدار 3. سرپرست مثال: a protector of the environment. یک حامی و طرفدار محیط زیست ear protectors. محافظ های گوش
درخواست کردن. مطالبه کردن مثال: We call upon the global community, especially the Islamic world, to form a global coalition against the Zionist regim ...
زشت. شنیع مثال: Even the smallest amount of assistance given to the Zionist regime is one of the gravest, most abhorrent sins. حتی کمترین مقدار کمک ...
1. محافظ. حفاظی. حفاظتی 2. ( اقتصاد ) حمایتی 3. ایمنی 4. ( در امریکا ) کاپوت مثال: protective clothing he felt protective towards the girl.
1. تعقیب 2. تعقیب کیفری. پیگرد 3. شکایت. دادخواهی 4. شاکی. خواهان 5. وکیل یا وکلای شاکی 6. پی گیری. تداوم 7. انجام ( دادن ) . اجرا
1. پیشگویانه. پیشگویی کننده. خبر دهنده از. ناظر به حوادث آینده 2. نبوی. ( مربوط به ) پیامبر یا پیامبران
1. پیامبر، پیغمبر، نبی 2. پیش گو. غیب گو 3. مبلغ 4. پیشگام مثال: He who impugns [God’s prophets] and turns his back. او که پیامبران خدا را زیر سوا ...