پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,٢٧٠)

بازدید
٥,٢٧٨
تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. رعد و برق 2. صاعقه. 3. رویداد بهت آور

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

روسیاه مثال: They said they wanted to — this was said by the head of the Zionist regime, that disgraced, wretched creature — destroy Hamas and that H ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سنگرشکن مثال: Furthermore, that power [the US] was so indifferent about human values and humanitarian concepts that it provided that brutal regime w ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. تندر. رعد. آسمان غرمبه 2. آسمان غرمبه شدن 3. غریدن. غرش کردن 4. کوبیدن. محکم زدن 5. فریاد کشیدن. فریاد اعتراض سر دادن مثال: are you afraid of thun ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. کوبیدن. زدن 2. مشت و مشت کاری کردن 3. تپیدن 4. ضربه. مشت 5. ( صدای ) تالاپ مثال: verb : the two men kicked and thumped him. آن دو تا مرد او را با ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

دست و پا چلفتی مثال: Can you untangle this thread for me? I'm all thumbs today می توانی این نخ را برای من باز کنی؟ من امروز دست و پا چلفتی ام.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نشان رد کردن یا نپذیرفتن چیزی ( گرفتن شست به طرف پایین ) used to show disapproval of something: مثال: They gave our plan the thumbs down ( = they ha ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ابا. ابا داشتن مثال: And this regime was so ruthless and hard - hearted that it had no qualms about killing 15, 000 children in the span of roughly a ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

موافق بودن. موافقت used to show approval of something: مثال: So it's the thumbs up for Brighton's latest nightclub پس این موافقت برای جدیدترین کلوب ش ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. فرو کردن 2. چپاندن 3. به زور باز کردن. از پیش بردن 4. انداختن. پرتاب 5. حمله کردن 6. حمله. ضربت. تک نفوذی 7. ( فیزیک ) رانش. نیروی رانشی مثال: ver ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

{سازمان} بریکس مثال: One of the capacities and facilities at our disposal is our recent membership in organizations like BRICS and others. یکی از ظر ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. سرتاسر. سراسر، 2. همه جا. به کلی 3. از اول تا آخر 3. در تمامِ مدتِ 4. در طولِ. در مثال: it had repercussions throughout Europe آن سرتاسر اروپا ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. زق زق کردن 2. تپ تپ کردن 3. تپش داشتن. تپیدن 4. تپش. لرزش. ارتعاش مثال: verb : her arms and legs throbbed with tiredness دست و پاهایش به جهت خستگ ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. تخت ( پادشاهی ) 2. پادشاهی. سلطنت مثال: he sat on a golden throne او روی یک تخت پادشاهی طلایی نشست. the tsar risked losing his throne. تزار از ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

تخصصی. اختصاصی. ویژه مثال: Regarding an 8% economic growth, praise God, I’ve been informed that a number of experts in this field worked several mont ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بس بودن ، کفایت کردن ، کافی بودن ، بسنده بودن مثال: She hoped sanctions would suffice to get Iraq out of Kuwait، but warned that force might eventua ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. اقامه دعوی کردن. تعقیب قانونی کردن . شکایت کردن 2. درخواست کردن. التماس کردن مثال: he sued for negligence. او برای سهل انگاری و قصور اقامه دعوی ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. شیر دادن ( به ) 2. شیرخوردن مترادف: BREASTFEED مثال: You don't suckle the child frequently enough. شما خیلی اوقات به بچه شیر کافی نمی دهید.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. موفق 2. موفقیت آمیز 3. نتیجه بخش. موثر. مفید مثال: a successful campaign. یک مبارزه انتخاباتی موفقیت آمیز a successful designer. یک طراح موفق su ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ارگان دولتی. سازمان دولتی مثال: Unfortunately, I have observed that government agencies or regulatory bodies act as speed bumps in some instances. م ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سرعت گیر. مانع مثال: Unfortunately, I have observed that government agencies or regulatory bodies act as speed bumps in some instances. من متاسفانه ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. جانشین. ذخیره. علی البدل 2. جانشین کردن 3. جانشین شدن مثال: noun : substitutes for permanent employees جانشین هایی برای کارمندان دائمی adjective ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. زیست. هستی 2. امرار معاش. گذران 3. وسیله امرار معاش ( در حد زنده ماندن ) 4. حیاتی. ضروری 5. بخور و نمیر مثال: they depend on fish for subsistence. ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. والا. برین. عالی 2. اعجاب انگیز. حیرت اور 3. بی حد و حصر . مفرط مثال: sublime music. موسیقی والا و عالی the sublime confidence of youth. اعتما ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. شرطی 2. وجه شرطی ، 3. صیغه شرطی فعل adj. of or pertaining to a verb form which expresses an action or state as something which is not yet fact and ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. ذهنی 2. تصوری. نظری 3. شخصی 4. ذهن گرا 5. ذهنگرایانه 6. درونی. درون زاد 7. خیالی 8. ( دستور زبان ) فاعلی

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پیش از مثال: Prior to that, our concern was to bring the private sector into the field. پیش از آن، دغدغه ما آوردن بخش خصوصی در میدان بود. پیش از آ ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. خوش بنیه. زورمند. پرطاقت. قوی 2. تنومند. هیکل دار 3. مقاوم. محکم. سخت 4. مصمم مثال: a sturdy lad. یک پسر بچه خوش بنیه و زورمند sturdy boots. چک ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. گیجی 2. خنگی. کودنی. 3. حماقت مثال: he cursed their stupidity. او به گیجی و خنگی آنها ناسزا گفت. she blushed at her stupidity. او در نتیجة حماق ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. عالی. چشمگیر. خیره کننده 2. زیبا. قشنگ. خوشگل 3. مبهوت کننده. حیرت انگیز . شگفت اور 4. غیر منتظره. غیرمترقبه. دور از انتظار مثال: a stunning win. ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. ( در اثر ضربه ) بیهوش کردن 2. مبهوت کردن. خیره کردن. میخکوب کردن 3. ( با سر و صدا ) کر کردن 4. ( اسلحه ) بیهوش کننده مثال: a glancing blow stunned ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

چه حرف ها! چه مزخرفاتی! چه چرت و پرت هایی! مثال: Stuff and nonsense! You don't know what you're talking about. چه مزخرفاتی! شما نمیدانید راجع به چی ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. ماده 2. جنس. خمیره 3. چیز 4. آشغال 5. چرند. مزخرف/1. چپاندن. پر کردن 2. پر خوردن. پر خوری کردن 3. پوست آکندن. پوست حیوانات را پر کردن 4. گرفتن nou ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. قانونی 2. مجاز. مشروع 3. حقوقی مثال: all their actions were legal. همه ی اقداماتشان قانونی بود. the legal profession. کار و پیشه مجاز و مشروع

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. سخنران 2. ( دانشگاه ) مربی. مدرس مثال: the lecturer is a journalist. سخنران یک روزنامه نگار است. a lecturer in economics. یک مدرس علم اقتصاد

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. چرم ، 2. چرمی 3. شلاق زدن مثال: a leather jacket یک ژاکت چرم he caught me and leathered me او من را گرفت و شلاقم زد.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دست کم، لااقل مثال: Give me some money at least. لااقل کمی پول به من بده.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. کمترین ، کمتر از همه. حداقل 2. کوچکترین. جزئی ترین 3. کم ترین کار. کمترین چیز مثال: I have not the least idea what this means من کمترین آگاهی از ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. یکدنده. لجباز. خودرای 2. نافرمان. سرکش 3. سرسخت. مصمم 4. سخت. بی امان 5. ( لکه و غیره ) پاک نشدنی مثال: you're too stubborn to admit it. تو خیلی ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. کنده درخت 2. ته ( چک. رسید. بلیط. مداد. سیگار و غیره ) 3. از ریشه در اوردن 4. درخت از بیخ زدن 5. به چیزی زدن 6. سیگار خاموش کردن مثال: a cigarette ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. یادگیری 2. دانش. علم مثال: a Centre of learning. یک مرکز یادگیری the astonishing range of his learning. دامنه ی حیرت انگیز علم و دانش او

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سلانه سلانه راه رفتن. قدم زدن. 2. راه رفتن سلانه سلانه مثال: verb : they strolled along the river noun : a stroll in the park

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

تلاش. تقلا. مبارزه. نبرد مثال: all my strivings were in vain. همه تلاشهای من بیهوده بود

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. رهبری 2. رهبران مثال: the leadership of the Conservative Party. رهبری حزبِ محافظه کار

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. رهبر. پیشوا. فرمانده. سردسته 2. پیشرو. پیشتاز. پیش قدم 3. ( در امریکا ) رهبر ارکستر 4. ( ارکستر ) ویلون نواز نخست 5. سر مقاله مثال: the leader of ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. تسمه ، بند چرمی ، نوار 2. بستن. با بند بستن 3. محکم کردن. جاگیر کردن 4. شلاق زدن. با کمربند زدن مثال: noun : thick leather straps تسمه های چرمی ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سرگردان. درمانده. مستاصل. به گل نشسته مثال: a stranded ship. یک کشتی به گل نشسته. she was stranded in a strange city. او در یک شهرِ ناشناس، سرگردا ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. سخت. دشوار. شاق 2. در تنگنا

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. تنگه 2. ( به صورت جمع ) مضیقه. تنگنا. مخمصه. گرفتاری مثال: a strait about six miles wide. یک تنگه به پهنای تقریبا ۶ مایل the company is in desper ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. محکم. بادوام 2. ضخیم. کلفت 3. قرص. محکم 4. دلیرانه. با شهامت 5. نیرومند. قوی 6. چاق. تنومند 7. ( در بریتانیا ) ابجوی سیاه و قوی مثال: a short stou ...