پیشنهادهای آرمان بدیعی (٥,٥٩١)
۱. نامعلوم. نامشخص. نامعین ۲. گنگ. مبهم. نامفهوم. ناروشن مثال: the motive for this killing is unclear انگیزه برای این قتل نامعلوم و نامشخص است.
پلاکارد. شعار نوشته. شعار مثال: She was standing next to the wall with a placard in his hand. او با پلاکارد و شعارنوشته ای در دست کنار دیوار ایستاده ...
تندروی. افراط گرایی. رادیکالیسم مثال: This was a region known for its political radicalism این منطقه ای بود که به خاطر تندروی و افراطگرایی سیاسی معرو ...
۱. واقعا. عملا. باالفعل. ۲. در حقیقت. در واقع ۳. راستی راستی. حقیقتا مثال: Anderson famously replied, we went to the moon, but we actually discovered ...
از همه مشهور تر. از همه شناخته تر مثال: Anderson famously replied, we went to the moon, but we actually discovered Earth آندرسن از همه مشهورتر پاسخ ...
تداوم. استمرار. پیوستگی مثال: There has been a lot of Continuity over the last thousand years. تداوم و پیوستگی زیادی سرتاسر هزار سال گذشته وجود داشت ...
هم شیر. خواهر و برادر مثال: Cities are like siblings in a large polygamous family. شهرها شبیه هم شیرها در یک خانواده بزرگ چند همسری هستند.
چند زنه. ( مربوط به ) چند زنی. چند همسری مثال: Cities are like siblings in a large polygamous family. شهرها شبیه هم شیرها در یک خانواده بزرگ چند همس ...
۱. خرسند. خوشحال ۲. راضی ۳. رضایتمندانه مثال: frankly, I was pleased to leave. اگر راستش را بخواهی من خوشحال و راضی بودم که بروم.
۱. صاف و پوست کنده. رک و راست. بی رودروایستی ۲. اگر راستش را بخواهی. . . مثال: frankly, I was pleased to leave اگر راستش را بخواهی من خوشحال بودم که ...
۱. مجهز کردن. تجهیز کردن ۲. آماده کردن مثال: all bedrooms are equipped with a color TV. همه اتاق خوابها به یک تلوزیون رنگی مجهز شده اند.
۱. عکاسی ۲. فیلمبرداری مثال: Not long after, she left her job to study photography in Michigan. نه چندان مدت طولانی بعد از آن، او شغل اش را برای خوا ...
استعداد ریاضی مثال: Nearly 40 percent of young people in the US have low Numeracy. تقریبا ۴۰ درصد مردان جوان در آمریکا استعداد ریاضی کمی دارند.
۱. شناور. دستخوش امواج ۲. دستخوش حوادث. سرگردان ۳. خارج از کنترل مثال: I felt anxious and adrift .
۱. رئیس ( دانشگاه ) ۲. سرپرست. مدیر ۳. پیش کسوت ۴. سر کشیش مثال: They hired one black dean. انها یک رئیس دانشگاه سیاه پوست استخدام کردند. He used t ...
کیهان. عالم. جهان مثال: This is a unique look at the cosmos and the universe around us این یک نگاه بی نظیر به کیهان و دنیای اطراف ما است.
۱. کیهانی ۲. جهانی ۳. ( مربوط به ) کیهان یا عالم ۴. بسیار عظیم
۱. ضربه ای. ناشی از ضایعه ۲. ( تجربه ) تلخ. تکان دهنده. فراموش نشدنی مثال: But it is also a confusing and traumatic exit from the family.
۱. باد موسمی ۲. موسم بارندگی ۳. بارندگی سنگین مثال: Because I want to buy a plastic sheet before the monsoon arrive. چون من می خواهم قبل از اینکه مو ...
۱. ( هندسه ) صفحه ۲. سطح صاف. سطح مستوی ۳. سطح. حد. مرحله ۴. ( هندسه ) مسطح. مسطحه. مستوی ۵. صاف. هموار. تراز ۶. هواپیما ۷. ( تجاری ) رنده. ۸. رنده ک ...
توهم. خیال. تصور. ساخته و پرداخته ذهن مثال: Surely, now you know you are not a figment of your own imagination. مسلما شما الان می دانید که ساخته و پ ...
۱. فس فس کردن. معطل کردن. ۲. این پا و آن پا کردن ۳. پرسه زدن. پلکیدن ۴. با مرگ دست و پنجه نرم کردن ۵. باقی ماندن. طول کشیدن مثال: But the question I ...
استراتوسفر ( یکی از لایه های جو زمین ) مثال: But the question I asked is, “is it possible to linger in the stratosphere?” اما سوالی که من پرسیدم این ...
۱. بهداشتی ۲. تمیز مثال: hygienic conditions.
۱. تنظیم کردن. میزان کردن. تعدیل کردن ۲. تغییر دادن ۳. ( موسیقی ) تغییر مقام دادن. از پرده یا مایه ای به پرده و مایه دیگر رفتن مثال: we all modulate ...
۱. بیهودگی. بی فایدگی. پوچی. بی معنایی ۲. کار عبث. کار بی حاصل. مایه تضییع وقت مثال: the futility of all desires of the will پوچی و بیهودگی همه ی آرز ...
۱. غرور. تکبر. خودپسندی. نخوت ۲. استعاره ی دور از ذهن مثال: she had none of the conceit often associated with beautiful women. او هیچ غرور و تکبری ک ...
۱. بد اخم. بد عنق. بد اخلاق ۲. ناخوشایند. نامطلوب ۳. ( هوا ) نامساعد. بد مثال: a disagreeable thought یک فکر ناخوشایند و نامطلوب
ماده آلوده کننده. آلاینده مثال: The quantity of chemical pollutants has increased exponentially. مقدار آلاینده های شیمیایی بطور تصاعدی افزایش یافته ...
موعد. موعد مقرر. سر رسید. مهلت. ضرب الاجل مثال: I finished my senior thesis four months before the deadline. من رساله سال آخر دانشجویی ام را چهار ما ...
۱. ورودیه. وردی ۲. حق عضویت مثال: You should first pay your entry fee. شما باید اول ورودیه تان را پرداخت کنید.
( در خطاب ) عزیزم! مثال: Oh! deary! Don’t cry. اوه! عزیزم! گریه نکن.
تار عنکبوت مثال: That grew only on top of the spider webs that covered the cave entrance. که فقط بر روی تارهای عنکبوتی که ورودی غارها را می پوشاند ر ...
کم. نه به اندازه کافی مثال: we were insufficiently attentive. ما به اندازه کافی مراقب نبودیم.
غواصی با لوله تنفسی مثال: I went on a snorkeling trip off the coast of the Bahamas. من به سفر غواصی با لوله تنفسی در کنار ساحل باهاما رفتم.
۱. اطلاع. گزارش ۲. اطلاعیه. اخطاریه مثال: There were so many notification on my phone. اطلاعیه ها و گزارشهای زیادی بر روی گوشی من بود.
بسیار زیاد. بی اندازه مثال: It is something that I find immensely interesting. آن چیزی است که من بی اندازه {آن را} جالب دیدم.
۱. نابرابری. عدم تساوی ۲. اختلاف ۳. بی عدالتی ۴. ناهمواری مثال: I teach students about inequality and race in education. من به دانش آموزان درباره نا ...
۱. یکسره. بدون توقف ۲. بی وقفه. مدام. یک ریز مثال: I talked non - stop about war all day. من تمام روز بی وقفه و مدام درباره جنگ صحبت کردم.
غرابت . دوری. دوگانگی مثال: Our sense of otherness grows, and we lose empathy. احساس غرابت و دوگانگی ما رشد می کند و ما همدلی را از دست می دهیم.
توسعه شهری. شهرسازی. شهری شدگی مثال: he saw nature being destroyed by urbanization او دید که طبیعت بوسیله توسعه شهری شروع به نابود شدن کرده بود.
خلاقیت. ابتکار. نوآوری مثال: Our creativity to use them خلاقیت و ابتکار ِ ما در استفاده کردن از آنها
۱. فراری ۲. پناهنده مثال: But this is a place that a lot of North Korean defectors use as an escape route. اما این جایی است که بسیاری از پناهندگان و ...
سکوت محض. خاموشی مطلق مثال: there was a dead silence in the room. سکوت محض در اتاق بود.
۱. تحقق نیافته. عملی نشده. به حقیقت نپیوسته ۲. ناراضی. ناخشنود. ناخرسند مثال: For some reason, I still felt a little bit unfulfilled .
۱. ( پزشکی ) تشخیص دادن ۲. پی بردن. فهمیدن. متوجه شدن مثال: That's why it is important that your condition is diagnosed as early as possible آن هست ع ...
مثال: I found out that I was an OK wrestler. من متوجه شدم که کشتی گیر خوبی بودم.
۱. قتل عام. کشتار ۲. شکست جانانه ۳. قتل عام کردن. کشتار کردن ۴. شکست جانانه دادن به. تار و مار کردن مثال: I had heard warnings of massacres من هشداره ...
بالقوه. احتمالا مثال: The fear that automation might displace workers and potentially lead to lots of unemployment ترس از اینکه ماشینی کردن امکان دا ...
۱. تنوع. گوناگونی ۲. اختلاف. تفاوت مثال: I thought that the diversity staff was not something I had to worry about. من فکر کردم که تنوع کارکنان چیزی ...