پیشنهادهای آرمان بدیعی (٥,٥٩١)
۱. پوستی ۲. لاغر. استخوانی. نحیف ۳. کم. غیرکافی مثال: Whenever the skinny boy got into a fight he was the underdog. هر وقت که پسر لاغر و نحیف به دعو ...
۱. اسکیت بازی ۲. پاتیناژ بازی مثال: skating on a frozen lake during the winter. اسکیت بازی بر روی یک دریاچه یخ زده هنگام ِزمستان.
۱. اسکیت باز ۲. پاتیناژباز مثال: When the skater leaves the pack, the brawl begins. وقتی که اسکیت باز گروه را ترک کند، جنگ و دعوا و کتک و کتک کاری ش ...
۱. به اصطلاح ۲. معروف به مثال: The awakening of hope across much of the so - called Third World. برانگیزش امید سرتاسر بیشتر {کشورهای} به اصطلاح جهان ...
۱. دعوا و مرافعه. کتک و کتک کاری. ۲. دعوا کردن. دست به یقه شدن. کتک کاری کردن مثال: The journalist covered all the details of the brawl in the park. ...
۱. شروع. آغاز ۲. جشن پایان تحصیل مثال: the commencement of the trial آغاز و شروع دادگاه
۱. تسویه کردن. واریز کردن. پرداختن ۲. ( شرکتی را ) منحل کردن. تصفیه کردن ۳. نقد کردن ۴. از شر ( چیزی ) خلاص شدن ۵. کشتن. سر به نیست کردن. سر ( کسی را ...
۱. قهرمان داستان ۲. حریف ۳. پیشگام. پیشکسوت. مُبلِغ مثال: the novel's main protagonist is an American intelligence officer قهرمان اصلی داستانِ رمان ی ...
موجود ذره بینی. میکروب مثال: In some cases the disease may be as a result of a micro - organism infecting the child from the parent. در برخی موارد ...
( رنگ ) مایل به سبز. تقریبا سبز مثال: A greenish gleam prohibited him from seeing its exact shape, he admits. او اذعان می کند که نور مایل به سبزی ما ...
( در خطاب ) بچه ها مثال: Hey girls. Look who is coming. هی بچه ها! نگاه کنید ببینید کی اومده.
بی قائده. بی نظم. نامنظم مثال: they were relatively unsystematic in their use of the data آنها در استفاده از اطلاعات نسبتا بی قائده و بی نظم بودند.
۱. زنده کردن. احیا کردن ۲. زنده شدن. جان گرفتن ۳. به هوش آوردن ۴. به هوش آمدن ۵. نیروی تازه بخشیدن ۶. نیروی تازه گرفتن ۷. دوباره رواج یافتن ۸. دوباره ...
۱. سازش ناپذیر. انعطاف ناپذیر. فاقد گذشت ۲. محکم. قرص. مصمم مثال: he was so unbending and uncompromising او خیلی خشک و انعطاف ناپذیر بود.
۱. انعطاف ناپیز. خشک ۲. محکم. قاطع. مصمم مثال: he was so unbending and uncompromising او خیلی خشک و انعطاف ناپذیر و فاقد گذشت بود.
۱. استنباط. دریافت ۲. استدلال ۳. نتیجه گیری ۴. نتیجه ۵. ( منطق ) استنتاج مثال: it seemed a fair inference that such books would be grouped together آ ...
( رنگ پوست ) سبزه مثال: a swarthy, ponderous giant of a man یک مرد سبزه ی سنگین و غول پیکر
۱. سنگین. حجیم. یُغور ۲. بی روح. خشک. کسل کننده ۳. کُند. دشوار. پر زحمت ۴. ( کلام ) مغلق. مطنطن مثال: a swarthy, ponderous giant of a man یک مرد سبزه ...
گمراه کننده. گول زننده. غلط انداز مثال: the story was full of misleading innuendo and untruth. داستان پر بود از کنایه گمراه کننده و غلط انداز و دروغ
دروغ. کذب مثال: the story was full of misleading innuendo and untruth. داستان پر بود از کنایه گمراه کننده و کذب و دروغ
هواشناس مثال: the weatherman is predicting cold and wet conditions for the Esfahan today. هواشناس برای امروز اصفهان وضعیت سرد و بارانی را پیش بینی م ...
۱. آذرین. آتشفشانی ۲. ( مربوط به ) اتش. آتشی مثال: The people of medieval times spoke of four such types of natural history: aerial meteors ( winds ) ...
۱. نورانی. درخشان ۲. درخششی ۳. شب نما ۴. روشن ۵. واضح. قابل فهم ۶. روشنگر. دانا مثال: The people of medieval times spoke of four such types of natura ...
۱. آبدار. آبی. محلول در آب ۲. ( سنگ ) آب نهاد مثال: The people of medieval times spoke of four such types of natural history: aerial meteors ( winds ...
۱. به طرز خارق العاده ای. به نحو چشمگیری ۲. به طور حیرت آوری. به طور شگفت انگیزی مثال: Some years ago, much attention was given to the fiery comet Ko ...
ستاره دنباله دار مثال: Some years ago, much attention was given to the fiery comet Kohoutek, which was supposed to blaze spectacularly across the sky ...
آتش ( در فضای باز ) مثال: Dry matches to ignite the camp fire were sought by the boy scout. پسر دیده ور دنبال یافتن کبریتهای خشک برای مشتعل کردن آ ...
۱. ( نظامی ) دیده ور ۲. دیده وری ۳. دیده وری کردن. جاسوسی کردن ۴. گشتن. همه جا را زیر پا گذاشتن مثال: forward scouts reported that the enemy were ma ...
با سر و صدا مثال: helicopters hovered noisily overhead بالگردها با سر و صدا در آسمان پرواز کردند.
سمعک مثال: After Len got his new hearing aid, my telephone calls became audible. بعد از اینکه �لن� سمعک جدیدش را گذاشت، مکالمات تلفنی من برای او قاب ...
قابل شنیدن مثال: From across the room, the teacher’s voice was barely audible. از آن طرف اتاق، صدای معلم به سختی قابل شنیدن بود.
۱. عمده. اصلی. مهم / ۱. رئیس ۲. مدیر مدرسه ۳. اصل سرمایه ۴. موکل ۵. مجرم اصلی ۶. هنرپیشه اصلی. بازیگر اصلی مثال: The principal called an urgent meeti ...
خزانه دار مثال: An urgent telephone call was made to the company’s treasurer. یک تماس تلفنی فوری به خزانه دار شرکت شد.
با بی میلی. با اکراه مثال: General Motors revealed reluctantly that there were defects in their new Buicks. جنرال موتورز با بی میلی و اکراه برملا کر ...
( اتومبیل ) شمع مثال: Spark plugs ignite in an automobile engine. شمع ها در موتور اتومبیل، تولید جرقه می کنند.
۱. آتش زدن ۲. سرخ کردن. گداختن ۳. به هیجان آوردن ۴. آتش گرفتن مثال: Spark plugs ignite in an automobile engine. شمع ها در موتور اتومبیل، تولید جرقه ...
۱. شُل. شل و ول ۲. خیکی. شکم گنده ۳. ( مجازی ) ضعیف. توخالی. بی محتوا مثال: The flabby boy realized that the suggestion to diet was not absurd. پسر ...
مثل. ضرب المثل مثال: The proverb tells us that he who hesitates is lost. ضرب المثل به ما می گوید هر کسی که شک کند بازنده است. Whether at home, work ...
خط ساحلی مثال: This morning we caught our first glimpse of the beautiful shoreline. امروز صبح، اولین نگاهمان به خط ساحلی زیبا جلب شد.
نزدیک بین مثال: The glasses that Irma bought corrected her near - sighted vision. عینکی که ایرما خرید دید نزدیک بین او را اصلاح کرد.
۱. عضو هیئت منصفه ۲. عضو هیئت داوران مثال: Each juror felt he needed more evidence before voting to convict the former football star. هر یک از اعضای ...
شیاد. شارلاتان مثال: So he was a liar and a charlatan, every magician is. بنابراین او یک دروغگو و شیاد و شارلاتان بود. هر شعبده بازی اینطور است.
۱. قلابی. تقلبی. جعلی. دروغی. کشکی ۲. ساختگی. تصنعی ۳. حقه باز. متظاهر ۴. آدم حقه باز ۵. چیز قلابی. بدل
( جنگ جهانی ) متفقین مثال: We were confident that Allies would emerge victorious. ما مطمئن بودیم که �متفقین� پیروز بیرون می آیند. ما مطمئن بودیم که ...
آرزو کردن. آه کشیدن برای. حسرت خوردن مثال: I yearn for the holidays من آرزوی تعطیلات را می کنم. من حسرت تعطیلات را می خورم.
۱. مردم ناپسند. ناخوشایند ۲. نامحبوب. منفور. بی وجهه مثال: Greg’s tendency to be critical made him unpopular with his co - workers. تمایل گِرِگ به ا ...
۱. معمولا ۲. مثل همیشه. طبق معمول. چنان که انتظار می رفت ۳. نوعا. دارای خصلتِ . خاص ِ مثال: Hunting was a typically masculine occupation. شکار، یک ک ...
میز مطالعه مثال: I put your mobile on the reading - desk. من موبایلت را روی میز مطالعه گذاشتم.
جادوگر مثال: the sorcerer cast a spell over them مرد جادوگر روی آنها یک طلسم جاری کرد.
رادیو و تلویزیون دولتی که در کشور ما مصداق آن می شود صدا و سیما مثال: The Ministry of Education must be vigilant, the state media and the press must ...