پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,١٤٠)

بازدید
٤,١١٢
تاریخ
٦ ساعت پیش
پیشنهاد
٠

بهداشت مثال: Two and a half billion no access to sanitation دو و نیم میلیارد {نفر} دسترسی به بهداشت ندارند.

تاریخ
٧ ساعت پیش
پیشنهاد
٠

۱. نابرابر. نامساوی ۲. ناهمگن. ناهموار ۳. ناتوان مثال: It is, first of all, profoundly unequal نخست اینکه آن شدیدا نابرابر است.

تاریخ
٧ ساعت پیش
پیشنهاد
٠

وابسته به هم. لازم و ملزوم یکدیگر. دارای همبستگی متقابل مثال: We live in a world that everyone knows is interdependent, but insufficient in three maj ...

تاریخ
٩ ساعت پیش
پیشنهاد
٠

بوران. کولاک. توفان برف مثال: There is a hard snowstorm outside. بیرون توفان برف و کولاک سختی هست.

تاریخ
٩ ساعت پیش
پیشنهاد
٠

آماردان. کارشناس آمار مثال: How do you tell the introverted statistician from the extroverted statistician? تو چطور یک کارشناس آمار درون گرا را از کا ...

تاریخ
٢٠ ساعت پیش
پیشنهاد
٠

۱. بطور فعال. فعالانه ۲. بطور جدی. جدا مثال: She is actively involved in several charities او بطور جدی و فعالانه در چندین موسسه خیریه دست اندرکار اس ...

تاریخ
٢٠ ساعت پیش
پیشنهاد
٠

۱. ارتقاء. ترفیع. ترقی ۲. فرهیختگی. تعالی. رفعت ۳. تپه. بلندی ۴. ارتفاع ( از سطح دریا ) ۵. ( معماری ) نقشه نما. نما ۶. ( تفنگ و غیره ) زاویه مثال: th ...

تاریخ
٢١ ساعت پیش
پیشنهاد
٠

۱. ابتدایی. اولیه. بدوی ۲. قدیمی. کهنه / ۱. نقاش یا مجسمه ساز قبل از رنسانس. ۲. انسان بدوی مثال: a primitive vehicle used in animal traction یک وسیله ...

تاریخ
٢١ ساعت پیش
پیشنهاد
٠

۱. کشش. نیروی کشش ۲. حمل ۳. ( چرخ و تایر ) اصطکاک. سطح اصطکاک. اصطکاک چرخ مثال: a primitive vehicle used in animal traction یک وسیله نقلیه ابتدایی از ...

تاریخ
٢٢ ساعت پیش
پیشنهاد
٠

۱. ( مایعات ) نشت کردن. نفوذ کردن. رد شدن. عبور کردن ۲. ( قهوه ) از صافی رد شدن ۳. ( قهوه ) از صافی رد کردن ۴. پخش شدن. شایع شدن. مثال: The excess f ...

تاریخ
٢٢ ساعت پیش
پیشنهاد
٠

قطب شمال مثال: I stood alone at the North geographic Pole من به تنهایی در قطب شمال جغرافیایی ماندم.

تاریخ
٢٢ ساعت پیش
پیشنهاد
٠

۱. تخصص یافتن. متخصص شدن ۲. تخصصی کردن. اختصاصی کردن مثال: I specialize in dragging heavy things. من در کشیدن چیزهای سنگین تخصص دارم.

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

هم عقیده بودن مثال: Experts in political issues worldwide concur that this action is being executed under the direction of the United States, or at ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

مجدد {صفت است و قبل از اسم قرار می گیرد} مثال: The renewed attacks by the usurping Zionist regime on Gaza is a truly large, atrocious crime. حملات م ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

مدت مقرر. بازه زمانی مثال: Furthermore, they were able to promptly hold elections within the legally designated time frame, elect a new President, fo ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بازاری کردن مثال: What I fear is that these sorts of programs may lead to the commercialization of poetry and good poets. چیزی که من نگران هستم این ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

خواهان. طرفدار مثال: Such concepts have their own admirers and people who comprehend them. چنین مفاهیمی خواهان و طرفدار خودش را دارد و مردمی که آن { ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

مستی مثال: What drunkenness is he referring to when he says: "O lute - playing wanderer, are you more drunk than I? او چه مستی را اشاره می کند وقتی ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
١

لطیف مثال: delicate and refined poetic emotions احساسات ظریف و لطیف شاعرانه

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
١

دارای مضمون مثال: This is what is meant when it’s said that Indian - style poetry is thematic. وقتی گفته می شود که اشعار سبک هندی دارای مضمون هستند ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بی حیایی مثال: The explicitness, immodesty, and shamelessness in romantic poetry are not appropriate. عیان بودن، وقاحت و بی حیایی در اشعار عاشقانه م ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

صراحت، روشنی، آشکار بودن، عیان بودن مثال: The explicitness, immodesty, and shamelessness in romantic poetry are not appropriate. عیان بودن، وقاحت و ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

در درجه دوم مثال: Or, secondarily, there’s Hafez and certain others, the likes of whom truly cannot be found. یا در درجه دوم، حافظ و بعضی دیگران هست ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

محروم. مستضعف مثال: O Lord! Bestow Your grace on all the poor, the oppressed, and the underprivileged people of the world. پروردگارا! فضل خودت را به ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

دولتی. تحت مالکیت دولت مثال: I’ve heard that some large companies — that is, major, important state - owned companies — have exports and a foreign e ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

قدرت خرید مثال: Because if the value of the national currency decreases due to a rising exchange rate, even if inflation is low, that money loses its ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

متوقف شدن. ادامه ندادن مثال: I’ve heard the reward for reporting smuggling was discontinued some time ago. من شنیده ام پاداش برای گزارش قاچاق، از مد ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

شدنی مثال: Of course, it’s a difficult task and we know that, but it’s doable. البته، کار سختی است و ما می دانیم، اما شدنی است.

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

( عامیانه - امریکا ) چیز یا شخص مهم، گنده گنده. بزرگتر مثال: The new Schwarzenegger movie will be the Hollywood biggie this summer. فیلم جدید شوارتز ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

۱. مخصوصا. به خصوص. بالاخص. بویژه ۲. بطور دقیق تر. به بیان دقیق تر ۳. صرفا. فقط مثال: We haven't specifically targeted school children ما فقط بچه ه ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
١

۱. رخنه. نفوذ ۲. پیشرفت. موفقیت. گام نخست مثال: They need to look forwards to breakthroughs. آنها برای پیشرفت و موفقیت نیاز به نگاه رو به جلو دارند.

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

۱. بازخورد. پس خوراند. پس خورد ۲. بازتاب. واکنش. جواب مثال: There was a great deal of feedback from customers about the new product, and most of the ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

۱. چند زبانه ۲. شخص چند زبانه مثال: I wanted to ask polyglots about the methods that they use. من می خواستم از اشخاص چند زبانه درباره روشهایی که است ...

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

1. حکم. فرمان 2. اختیار. تفویض اختیار 3. قیومیت 4. دستور دادن مثال: he called an election to seek a mandate for his policies او برای یافتن اختیار ب ...

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

1. محیط 2. حول و حوش. دور و بر. اطراف مثال: People get effect of surroundings. مردم از محیط تاثیر می پذیرند.

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

حداکثر. منتها درجه. بیشینه. بیشترین حد. ماکزیمم. بیشترین مثال: the maximum amount بیشترین مقدار production levels are near their maximum میزان تولی ...

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
١

1. بلوغ. رَسِش 2. پختگی 3. ( سفته و غیره ) سر رسید مثال: her progress from childhood to maturity. he displayed a maturity beyond his years.

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
١

1. مادری ، 2. مادرانه مثال: her maternal instincts. غرایز مادرانه اش his maternal grandparents. پدربزرگ و مادربزرگ مادری او

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
١

1. جراحی 2. با جراحی. از راه جراحی 3. ناشی از جراحی 4. ( مجازی ) بسیار دقیق

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

تخته موج سواری مثال: if you want to learn surfing so good first you should buy a nice surfboard. اگر می خواهی موج سواری را خوب یاد بگیری اول باید یک ...

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

1. اطمینان 2. قطعیت 3. تضمین. وثیقه 4. ضامن مثال: she's a surety for his obligations زن ضامن تعهدات و وظایف مرد است. bail of �10, 000 with a furth ...

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

1. سرکوب. سرکوبی. فرونشانی. بازداری 2. سرکوفتگی. واپس زدگی 3. پنهان کاری 4. جلوگیری. توقف

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

1. رئیس مآب 2. رئیس مابانه. تحکم آمیز. آمرانه 3. استادانه. ماهرانه مثال: a masterful man یک مرد رئیس مآب their masterful handling of the situation ...

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
١

حاجتمند. ملتمس ، مستدعی n. one who earnestly requests مثال: I come as a supplicant begging a favor. من به عنوان یک حاجتمند آمدم تا مساعدتی را خواهش ...

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

مثال: superstitious beliefs باورهای خرافی he's incredibly superstitious او به طور باورنکردنی خرافاتی است.

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

1. فوق طبیعی 2. غیر دنیوی. ملکوتی 3. خارق العاده 4. پدیده های فوق طبیعی. نیرویهای فوق طبیعی مثال: supernatural powers قدرتهای فوق طبیعی a supernatu ...

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

برترى ، تفوق مثال: the great superiority of Hoyland over younger abstract painters. برتری زیاد هویلند بر نقاشان جوان تر سبک انتزاعی

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

1. نظارت کردن 2. هدایت کردن . اداره کردن مثال: The children were dressing in the lobby، superintended by Mrs. Moffatt.

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

مثال: he scored a superb goal. او یک گل عالی زد. a superb diamond necklace. یک گردنبند الماس باشکوه.

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

برنزه adj. having a brownish skin tone resulting as a result of exposure to the sun