پیشنهادهای آرمان بدیعی (٥,٥٩١)
1. بى ضرر . بی ازار. بی خطر 2. بی گناه. معصوم 3. معصومانه. خالی از غرض مثال: a harmless substance یک ماده بی ضرر و بی خطر he seems harmless enough ...
1. سفت تر کردن. محکم کردن. سفت کردن 2. سخت تر شدن. محکم شدن. سفت شدن 3. قوی تر کردن. نیرومندتر کردن 4. خشن تر کردن 5. خشن تر شدن 6. پوست کسی را کلفت ...
1. باخوشحالی. از روی خوشحالی. از سر شوق 2. خوشبختانه ، 3. به طور مناسبی . به نحو شایسته ای. خوب مثال: he smiled happily او با خوشحالی لبخند زد I wil ...
1. اتفاق افتادن. رخ دادن. روی دادن 2. اتفاقا پیدا کردن یا دیدن/ تصادفابرخوردن. پیشامدکردن مثال: remember what happened last time he was here یادت ب ...
1. صدقه. کمک. اعانه 2. ورقه. اعلامیه. بروشور 3. دفترواره. جزوه she existed on handouts او با صدقه ها و کمک ها زندگی می کرد. a xeroxed handout یک ا ...
1. نقص. عیب. نقطه ضعف. اشکال 2. نقص عضو. معلولیت 3. ( در بازی ) آوانس 4. در وضع نامساعد قرار دادن. موجب عقب افتادگی شدن مثال: a visual handicap یک ن ...
مثال: In this sense, this [Assembly] is one of the most revolutionary institutions of the Revolution. �به این معنا� این مجلس یکی از انقلابی ترین نه ...
1. باند. باند تبهکاران 2. اراذل و اوباش 3 دار و دسته 4. دسته. گروه 5. بر و بچه ها. بچه ها 6. دست به یکی کردن. دار و دسته راه انداختن. باند تشکیل دادن ...
1. دلاور، دلیر، شجاع ، 2. دلاورانه. دلیرانه. شجاعانه 3. عالی. شاهانه. شکوهمند. مجلل 4. ( مخصوصا نسبت به زنان ) مودب. اداب دان. مبادی اداب 5. مودبانه. ...
1. استعداد. توانایی. قابلیت 2. قدرت. قوه 3. قوه ذهنی 4. دانشکده 5. هیئت علمی مثال: the faculty of speech قدرت سخنرانی an unusual faculty for paintin ...
1. دنیوی. مادی 2. عملی. معقول. عاقلانه 3. قابل تصور. ممکن/ خاکی ، زمینی مثال: the earthly environment محیط زیست خاکی و زمینی the promise of earthly ...
مثال: lights shone in the darkness چراغ ها در تاریکی می درخشیدند. darkness fell تاریکی و ظلمت حکم فرما شد. the forces of darkness نیروهای شیطانی ...
1. اویزان بودن ، 2. تاب خوردن. تکان تکان خوردن 3. تاب دادن. تکان تکان دادن 4. کسی را معطل کردن. علاف کردن 5. دور و بر کسی پلکیدن مثال: a chain dangle ...
محشر. معرکه. عالی. ژیگولو / شیک پوش ، خوش لباس مثال: he became something of a dandy او تا اندازه ای شیک پوش و خوش لباس شد. our trip was dandy مساف ...
1. لعنتی. کوفتی. نکبتی. گند. کثافت. گه 2. دوزخی ، جهنمی ، نفرین شده. ملعون 3. خیلی. زیاد. خوب. حسابی. پاک مثال: damned souls ارواح دوزخی و نفرین شده ...
1. لعنت کردن ، لعن کردن 2. فحش دادن. بد و بیراه گفتن 3. به باد انتقاد گرفتن. مورد انتقاد قرار دادن. بد گفتن از 4. بدنام کردن. خراب کردن. ضایع کردن 5. ...
1. تیرکمان 2. منجنیق 3. ( ناو هواپیمابر ) پرتاب کننده 4. با تیرکمان زدن. 5. پریدن 6. پرتاب کردن مثال: a boy fired the catapult یک پسر تیرکمان پرتاب ...
1. کاریکاتور، 2. کارتون. نقاشی متحرک 3. ( قالی بافی. کاشی کاری و غیره ) نقشه 4. کاریکاتور کشیدن از مثال: a cartoon of the Prime Minister کاریکاتوری ا ...
۱. کوتاه. خپل ۲. کلفت مثال: a chunky sweater یک ژاکت کلفت
زیربنای اقتصادی. زیربنا {در برابر روبنا}. مثال: Because some of biggest infrastructure gaps are for things that are so basic that the Westerners rar ...
غربی. اهل غرب مثال: Because some of biggest infrastructure gaps are for things that are so basic that the Westerners rarely have to think about them. ...
مار کبرا مثال: There, a rearing cobra was a symbol of royalty آنجا یک مار کبرای بلند شده سمبلی از سلطنت و پادشاهی بود.
۱. سلطنت. پادشاهی ۲. خاندان سلطنتی. عضو خاندان سلطنتی ۳. قلمرو سلطنتی ۴. شکوه. جلال. جبروت ۵. حق امتیاز ۶. حق تالیف. حق اثر مثال: There, a rearing co ...
نیمه جامد مثال: a semi - solid paste یک خمیر و چسب نیمه جامد
۱. قتل. قتل نفس. ادم کشی ۲. قاتل. ادم کش مثال: he was charged with homicide. او در مورد آدم کشی و قتل متهم شده بود.
اینگونه نیست. اینجور نیست مثال: That is not the case that the actions of the enemy will be forgotten by those who work as representatives of the Iran ...
تبار. دودمان. اصل و نسب. اجداد مثال: a noble ancestry یک تبار و دودمان اصیل
۱. بازدید کردن. معاینه کردن ۲. سبقت گرفتن از / بازدید. معاینه مثال: the steering box was recently overhauled جعبه فرمان اخیرا بازدید شده بود.
مثال: You cannot undertake tasks properly without knowledge, thought, and a roadmap. بدون دانش، بدون تفکر و بدون یک �نقشه راه� شما نمی توانید کارها ...
مثال: They won’t compromise when facing the enemy and won’t leave any action undertaken by the enemy unanswered. آنها وقتی با دشمن مواجه می شوند سا ...
start - up ۱. راه اندازی ۲. شروع کار ۳. آغازی. اولیه the start - up of marketing in Europe شروع کارِ بازرایابی در اروپا startup استارتاپ ( کسب و کا ...
۱. تقلید. ادا ۲. همرنگی استتاری مثال: Even some plants use mimicry. حتی بعضی از گیاهان از همرنگی استتاری استفاده می کنند.
تفاوت. اختلاف. ناهمخوانی مثال: Over the last 45 years wealth disparity has increased dramatically بطور چشمگیری سرتاسر ۴۵ سال گذشته اختلاف ثروت افزای ...
۱. بازرگان . تاجر ۲. کارفرما. رئیس ۳. پیمان کار. مقاطعه کار مثال: There is no difference in the way entrepreneurs present their companies. تفاوتی در ...
علاوه بر این. از این گذشته. افزون بر این. وانگهی مثال: furthermore, it gave him an excellent excuse not to attend از این گذشته آن بهانه عالی به او ...
۱. مزاحمت ۲. تعرض جنسی. دست درازی مثال: he was tried for molestation of two young girls او برای دست درازی و تعرض جنسی به دو دختر جوان تلاش کرده بود.
۱. حمایت کردن ۲. رعایت کردن. مراعات کردن ۳. تایید کردن. صحه گذاشتن مثال: the referendum upheld the republic's right to secede همه پرسی حق حکومت جمهو ...
۱. علاقه. دلبستگی ۲. خواست. میل ۳. ( چیز ) مورد علاقه مثال: a liking for spicy food یک علاقه و میل برای غذای ادویه دار و تند
۱. اجرا کننده ۲. بازیگر ۳. نوازنده مثال: a circus performer یک بازیگر و اجرا کننده سیرک
پیش از میلاد مثال: In 71 BC, they made their last stand. در سال ۷۱ پیش از میلاد، آنها آخرین مقاومت خود را انجام دادند.
مثال: What does this signify? این به چه چیزی دلالت می کند؟ این حاکی از چه چیزی است؟ معنای این چی است؟ این چه معنایی می دهد؟
نگهدارى کردن ، از صدمه محفوظ داشتن ، کنسرو تهیه کردن ، کنسرو مثال: industry should conserve more water صنعت باید آب بیشتری را نگهداری کند.
میکرون ( یک میلیونم متر ) مثال: Each ring is several nanometers high and several microns wide هر حلقه چندین نانومتر طول و چندین میکرون عرض دارد.
گلادیاتور مثال: The gladiators enter the arena, snarling and cursing each other. گلادیاتورها وارد میدان مسابقات شدند داد و بیداد کردن و به همدیگر فح ...
پروتئین مثال: Special protein inside or on the cell’s surface. پروتئین های مخصوص در داخل و یا بر روی سطح سلول
۱. بندر ۲. لنگرگاه ۳. مرز / ( کشتی و هواپیما ) طرف چپ مثال: Belfast's port facilities تاسیسات بندر بلفیست
۱. ثابت. تثبیت شده ۲. قطعی. محرز. معین ۳. مقطوع ۴. نصب شده. کار گذاشته شده ۵. ( حواس ) جمع. متمرکز ۶. تهیه شده. تدارک دیده شده. مهیا شده ۷. رشوه داده ...
مثال: We sell the goods on fixed price. ما محصولات را به �قیمت مقطوع� می فروشیم.
۱. وحشتناک. هولناک. فجیع ۲. زشت. زننده مثال: he continued to suffer from horrific hallucinations او همچنان از توهمات وحشتناک رنج می برد.
کوته بین مثال: Those who are shortsighted and unthinking shouldn’t attempt to portray the Iranian people’s actions against Global Arrogance as irrati ...