پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,١٤٠)
spaceship is a vehicle designed for travel beyond the earth's atmosphere فضا پیما وسیله ای است که برای مسافرت به آنسوی اتمسفر و جو زمین طراحی شده
spacecraft is a vehicle made to travel in outer space فضاپیما وسیله ای است که برای مسافرت در فضای خارج {جو}ساخته شده است.
1. جوشان. گازدار 2. شاد. زنده. پر جوش و خروش. درخشان.
1. گوینده ، سخنگو 2. سخنران. 3. رئیس مجلس. رئیس پارلمان 4. بلندگو
1. تخم ماهی ، 2. تخم قورباغه 3. توله 4. تخم ریزی کردن. تخم ریختن 5. به وجود اوردن
فیلمنامه نویس مثال: Go after the best director, the best screenwriter, the best support staff, and the best producer. Make use of such people. بروید ...
مورد استفاده قرار دادن. بهره بردن مثال: Go after the best director, the best screenwriter, the best support staff, and the best producer. Make use of ...
1. ( جانور شناسی ) نوع ، گونه ، 2. جور مثال: Reproduction is necessary for a species to survive. تولیدمثل برای یک گونه و نوع به جهت زنده ماندن ضروری ...
1. باشکوه ، مجلل 2. عالی. 3. چه عالی!. عالیه! مثال: splendid costumes. لباسهای باشکوه و مجلل we had a splendid holiday ما یک تعطیلات عالی داشتیم.
1. تراشه. خرده. ذره 2. تراشه تراشه کردن. باریکه باریکه کردن 3. خرد کردن. شکستن 4. خرد شدن مثال: noun : a splinter of wood یک تراشه و خرده چوب verb : ...
( مربوط به ) ستون فقرات یا تیره پشت adj. pertaining to the spinal column, referring to the backbone مثال: spinal ache. درد ستون فقرات
نخاع. نخاع شوکی. مغز حرام. مغز تیره thread of nervous tissue running through the backbone; foundation, central part
1. سر هم بافتن 2. به هم وصل کردن. به هم چسباندن 3. ( عامیانه ) عروسی کردن 4. اتصال 5. محل اتصال 6. ( فیلم و نوار و غیره ) پیوند. چسب. محل چسب مثال: t ...
1. شکوه 2. درخشش. فروغ مثال: By the sun and her forenoon splendor سوگند خورشید و درخشش و فروغ پیش از ظهرش �والشمس و ضحاها�
باندازه یک قاشق n. contents of a spoon, as much as a spoon can hold مثال: you need only one spoonful of sugar. شما فقط به اندازه یک قاشق شکر نیاز د ...
1. شبح وار 2. جن زده 3. عصبی. جوشی
1. رگ به رگ کردن یا شدن ، 2. رگ به رگ. پیچ خوردگی v. injure by twisting or straining the ligaments of a joint n. injury caused by twisting or straini ...
Spreadsheet is an accounting program for a computer اسپرد شیت یک برنامه حسابداری برای کامپیوتر است.
چاقوکش n. one who stabs, one who pierces or wounds with a pointed weapon or other object
1. بیات. مانده 2. کهنه. بی مزه 3. تحلیل رفته. بریده 4. کهنه شدن. از طراوت افتادن. تازگی خود را از دست دادن مثال: stale food. غذای بیات و مانده
فداکاری. از خودگشتگی مثال: The events of the Revolution showed that Isfahan is also a pioneer in the field of self - sacrifice and jihad on the path ...
1. لکنت زبان 2. لکنت زبان داشتن. 3. با لکنت گفتن مثال: verb : he began to stammer او شروع کرد به لکنت زبان پیدا کردن noun : he had a stammer او یک ...
1. پرستاره ، ستاره دار 2. درخشان. نورانی
سار n. European songbird with dark shiny feathers
1. نشاسته ای 2. نشاسته دار 3. خشک. نجوش. غیر اجتماعی adj. containing starch; stiffened with starch; rigid, formal, stiff in manner مثال: you shouldn’ ...
1. شان. مرتبه. مقام. منزلت. پایگاه. رتبه 2. منزلت اجتماعی. مقام اجتماعی 3. وضع قانونی 4. اهمیت. اعتبار 5. وضع مثال: the status of women شان و منزلت ز ...
مثال: Her problems stem from her difficult childhood. مشکلات او از دوران کودکی سخت او نشات می گیرد.
1. ساقه. 2. ( دستور زبان ) بن. ستاک ، / 1. بنداوردن 2. ( اسکی ) هشت کردن 3. ( برخلاف چیزی ) پیش رفتن مثال: noun : a plant stem یک ساقه گیاه verb : h ...
فرمان اتومبیل مثال: You should take the steering wheel with both of your hands. شما باید فرمان را با هر دو تا دستتان بگیرید.
دوری کردن. اجتناب کردن to avoid someone or something that seems unpleasant, dangerous, or likely to cause problems: مثال: They warned their children ...
1. هدایت کردن. 2. راندن ، بردن 3. گاو پرواری مثال: he steered the boat او قایق را راند. Luke steered her down the path لوک او را به طرف پایین جاده ...
1. شیب دار. با شیب تند 2. سرسام اور. بی رویه. نامعقول 3. خیلی گران. خیلی زیاد// 1. خیساندن 2. خیس خوردن 3. غرقه کردن. اشباع کردن مثال: adjective : st ...
1. خشک. سفت. سخت. 2. دشوار. مشکل 3. رسمی. خشک 4. تند. شدید. قوی 5. زیاد. سنگین 6. کاملا. به شدت مثال: stiff cardboard. مقوای نازک سفت و سخت a stiff ...
1. چسبناک ، چسبنده 2. چسب دار. چسب مالیده 3. چسبی. نوچ 4. شرجی 5. خِنِس 6. ایرادی 7. سخت. دشوار مثال: sticky tape نوار چسب دار sticky clay خاک رس چسب ...
n. female employee who tends to passengers on an airplane ( or ship, etc. )
1. تحریک کردن ، 2. برانگیختن 3. سرذوق اوردن. به فعالیت واداشتن مترادف: ENCOURAGE
1. کِنِس. خسیس 2. ممسک. ناخن خشک مترادف: MEAN
1. رویه. روال. شیوه. طرز کار. کار 2. آیین نامه. نظام نامه 3. آیین دادرسی 4. تشریفات
1. احتمال ، ( ریاضیات ) احتمالات. احتمال مثال: the probability of winning. احتمال پیروزی relegation is a distinct probability. سقوط یک احتمال واضح ...
1. مطلع. اگاه. با خبر 2. خصوصی. محرمانه // 1. مستراح. خلا مثال: he was not privy to the discussions او برای گفتگو ها باخبر نبود. he went out to the ...
1. محرومیت ، 2. بدبختی. سختی. مشقت مثال: DEPRIVATION
منشور n. piece of transparent glass or crystal with triangular bases ( used to separate light into the colors of the spectrum ) ;
1. شاهزاده ، شاهپور. پرنس 2. امیر 3. ( مجازی ) سر دسته. سردمدار. گل سر سبد
1. عمده. اصلی. اساسی 2. درجه یک. عالی. خوب 3. ( نمونه ) بارز 4. ( ریاضیات ) اول// 1. بهار 2. بهار زندگی. عنفوان جوانی 3. دوران. دوران شکوفایی 4. ( ری ...
1. نخستین. اولیه. ابتدایی 2. عمده. اصلی. اساسی 3. ( مربوط به ) دوره ابتدایی. ابتدایی مثال: our primary role. نقش عمده و اصلی ما the primary cause. ...
1. خار . تیغ 2. سوزش. خارش. احساس سوزن سوزن شدن 1. سوختن. سوزن سوزن شدن. 2. سوزاندن. سوزن سوزن کردن. به خارش انداختن مثال: noun : the cactus is cover ...
1. پیش گیرانه. پیش گیر 2. احتیاطی 3. داروی پیش گیر 4. مانع. عامل پیشگیرانه مثال: adjective : preventive maintenance. یک حفظ و نگهداری احتیاطی preve ...
1. جلوگیری. بازداری. ممانعت. منع 2. پیشگیرى مترادف: aversion
1. باز داشتن. جلوگیری کردن. مانع شدن. نگذاشتن 2. پیش گیری کردن مترادف: STOP مثال: They prevent him to come in. آنها مانع ورود او شدند.
1. قشنگ 2. خوب 3. زیاد 4. ( به طعنه ) حسابی. پاک// 1. نسبتا. تا اندازه ای. تا حدودی adjective : مثال: a pretty child یک بچه قشنگ adverb : مثال: a p ...