پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,١٤٠)

بازدید
٤,١١٢
تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

spaceship is a vehicle designed for travel beyond the earth's atmosphere فضا پیما وسیله ای است که برای مسافرت به آنسوی اتمسفر و جو زمین طراحی شده

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

spacecraft is a vehicle made to travel in outer space فضاپیما وسیله ای است که برای مسافرت در فضای خارج {جو}ساخته شده است.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. جوشان. گازدار 2. شاد. زنده. پر جوش و خروش. درخشان.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. گوینده ، سخنگو 2. سخنران. 3. رئیس مجلس. رئیس پارلمان 4. بلندگو

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. تخم ماهی ، 2. تخم قورباغه 3. توله 4. تخم ریزی کردن. تخم ریختن 5. به وجود اوردن

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

فیلمنامه نویس مثال: Go after the best director, the best screenwriter, the best support staff, and the best producer. Make use of such people. بروید ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مورد استفاده قرار دادن. بهره بردن مثال: Go after the best director, the best screenwriter, the best support staff, and the best producer. Make use of ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. ( جانور شناسی ) نوع ، گونه ، 2. جور مثال: Reproduction is necessary for a species to survive. تولیدمثل برای یک گونه و نوع به جهت زنده ماندن ضروری ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. باشکوه ، مجلل 2. عالی. 3. چه عالی!. عالیه! مثال: splendid costumes. لباسهای باشکوه و مجلل we had a splendid holiday ما یک تعطیلات عالی داشتیم.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. تراشه. خرده. ذره 2. تراشه تراشه کردن. باریکه باریکه کردن 3. خرد کردن. شکستن 4. خرد شدن مثال: noun : a splinter of wood یک تراشه و خرده چوب verb : ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

( مربوط به ) ستون فقرات یا تیره پشت adj. pertaining to the spinal column, referring to the backbone مثال: spinal ache. درد ستون فقرات

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نخاع. نخاع شوکی. مغز حرام. مغز تیره thread of nervous tissue running through the backbone; foundation, central part

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. سر هم بافتن 2. به هم وصل کردن. به هم چسباندن 3. ( عامیانه ) عروسی کردن 4. اتصال 5. محل اتصال 6. ( فیلم و نوار و غیره ) پیوند. چسب. محل چسب مثال: t ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. شکوه 2. درخشش. فروغ مثال: By the sun and her forenoon splendor سوگند خورشید و درخشش و فروغ پیش از ظهرش �والشمس و ضحاها�

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

باندازه یک قاشق n. contents of a spoon, as much as a spoon can hold مثال: you need only one spoonful of sugar. شما فقط به اندازه یک قاشق شکر نیاز د ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. شبح وار 2. جن زده 3. عصبی. جوشی

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. رگ به رگ کردن یا شدن ، 2. رگ به رگ. پیچ خوردگی v. injure by twisting or straining the ligaments of a joint n. injury caused by twisting or straini ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

Spreadsheet is an accounting program for a computer اسپرد شیت یک برنامه حسابداری برای کامپیوتر است.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

چاقوکش n. one who stabs, one who pierces or wounds with a pointed weapon or other object

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. بیات. مانده 2. کهنه. بی مزه 3. تحلیل رفته. بریده 4. کهنه شدن. از طراوت افتادن. تازگی خود را از دست دادن مثال: stale food. غذای بیات و مانده

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

فداکاری. از خودگشتگی مثال: The events of the Revolution showed that Isfahan is also a pioneer in the field of self - sacrifice and jihad on the path ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. لکنت زبان 2. لکنت زبان داشتن. 3. با لکنت گفتن مثال: verb : he began to stammer او شروع کرد به لکنت زبان پیدا کردن noun : he had a stammer او یک ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. پرستاره ، ستاره دار 2. درخشان. نورانی

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

سار n. European songbird with dark shiny feathers

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. نشاسته ای 2. نشاسته دار 3. خشک. نجوش. غیر اجتماعی adj. containing starch; stiffened with starch; rigid, formal, stiff in manner مثال: you shouldn’ ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٣

1. شان. مرتبه. مقام. منزلت. پایگاه. رتبه 2. منزلت اجتماعی. مقام اجتماعی 3. وضع قانونی 4. اهمیت. اعتبار 5. وضع مثال: the status of women شان و منزلت ز ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: Her problems stem from her difficult childhood. مشکلات او از دوران کودکی سخت او نشات می گیرد.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. ساقه. 2. ( دستور زبان ) بن. ستاک ، / 1. بنداوردن 2. ( اسکی ) هشت کردن 3. ( برخلاف چیزی ) پیش رفتن مثال: noun : a plant stem یک ساقه گیاه verb : h ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

فرمان اتومبیل مثال: You should take the steering wheel with both of your hands. شما باید فرمان را با هر دو تا دستتان بگیرید.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

دوری کردن. اجتناب کردن to avoid someone or something that seems unpleasant, dangerous, or likely to cause problems: مثال: They warned their children ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. هدایت کردن. 2. راندن ، بردن 3. گاو پرواری مثال: he steered the boat او قایق را راند. Luke steered her down the path لوک او را به طرف پایین جاده ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. شیب دار. با شیب تند 2. سرسام اور. بی رویه. نامعقول 3. خیلی گران. خیلی زیاد// 1. خیساندن 2. خیس خوردن 3. غرقه کردن. اشباع کردن مثال: adjective : st ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. خشک. سفت. سخت. 2. دشوار. مشکل 3. رسمی. خشک 4. تند. شدید. قوی 5. زیاد. سنگین 6. کاملا. به شدت مثال: stiff cardboard. مقوای نازک سفت و سخت a stiff ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. چسبناک ، چسبنده 2. چسب دار. چسب مالیده 3. چسبی. نوچ 4. شرجی 5. خِنِس 6. ایرادی 7. سخت. دشوار مثال: sticky tape نوار چسب دار sticky clay خاک رس چسب ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

n. female employee who tends to passengers on an airplane ( or ship, etc. )

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. تحریک کردن ، 2. برانگیختن 3. سرذوق اوردن. به فعالیت واداشتن مترادف: ENCOURAGE

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. کِنِس. خسیس 2. ممسک. ناخن خشک مترادف: MEAN

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. رویه. روال. شیوه. طرز کار. کار 2. آیین نامه. نظام نامه 3. آیین دادرسی 4. تشریفات

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. احتمال ، ( ریاضیات ) احتمالات. احتمال مثال: the probability of winning. احتمال پیروزی relegation is a distinct probability. سقوط یک احتمال واضح ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. مطلع. اگاه. با خبر 2. خصوصی. محرمانه // 1. مستراح. خلا مثال: he was not privy to the discussions او برای گفتگو ها باخبر نبود. he went out to the ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. محرومیت ، 2. بدبختی. سختی. مشقت مثال: DEPRIVATION

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

منشور n. piece of transparent glass or crystal with triangular bases ( used to separate light into the colors of the spectrum ) ;

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. شاهزاده ، شاهپور. پرنس 2. امیر 3. ( مجازی ) سر دسته. سردمدار. گل سر سبد

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. عمده. اصلی. اساسی 2. درجه یک. عالی. خوب 3. ( نمونه ) بارز 4. ( ریاضیات ) اول// 1. بهار 2. بهار زندگی. عنفوان جوانی 3. دوران. دوران شکوفایی 4. ( ری ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. نخستین. اولیه. ابتدایی 2. عمده. اصلی. اساسی 3. ( مربوط به ) دوره ابتدایی. ابتدایی مثال: our primary role. نقش عمده و اصلی ما the primary cause. ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. خار . تیغ 2. سوزش. خارش. احساس سوزن سوزن شدن 1. سوختن. سوزن سوزن شدن. 2. سوزاندن. سوزن سوزن کردن. به خارش انداختن مثال: noun : the cactus is cover ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. پیش گیرانه. پیش گیر 2. احتیاطی 3. داروی پیش گیر 4. مانع. عامل پیشگیرانه مثال: adjective : preventive maintenance. یک حفظ و نگهداری احتیاطی preve ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. جلوگیری. بازداری. ممانعت. منع 2. پیشگیرى مترادف: aversion

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. باز داشتن. جلوگیری کردن. مانع شدن. نگذاشتن 2. پیش گیری کردن مترادف: STOP مثال: They prevent him to come in. آنها مانع ورود او شدند.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. قشنگ 2. خوب 3. زیاد 4. ( به طعنه ) حسابی. پاک// 1. نسبتا. تا اندازه ای. تا حدودی adjective : مثال: a pretty child یک بچه قشنگ adverb : مثال: a p ...