tip

/ˈtɪp//tɪp/

معنی: سر، نوک، انعام، بخشش، راس، ضربت اهسته، سرقلم، نک، پول چای، اطلاع منحرمانه، تیزی نوک چیزی، انعام دادن، محرمانه رساندن، یک ور شدن، نوک گذاشتن، نوک دار کردن، کج کردن
معانی دیگر: قله، تارک، راس یا تارک زدن (به چیزی)، ته، نوک چیزی را پوشاندن، ضربه ی تند و سبک، نرم کوب، (معمولا با: off - محرمانه) هشدار دادن، با خبر کردن، خبردادن، آگاهاندن، اطلاع دادن، (با نوک دست یا راکت) توپ را زدن، با سرپنجه زدن، اطلاع محرمانه، آگهداد نهانی، اشاره، راهنمایی، رهنمود، پند، شاگردانه، داشاد، دهش، شاگردانه دادن، ضربه ی تند و سبک زدن (tap هم می گویند)، نرم کوفتن، (معمولا با: over) واژگون کردن یا شدن، چپه کردن یا شدن، یک وری کردن یا شدن، کج کردن یا شدن، (در سلام و تعارف - مرد) کلاه خود را لمس کردن یا از سر برداشتن و دوباره به سر گذاشتن، (انگلیس) زباله دان، تل آشغال، سرازیر کردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the extreme end, esp. of something slender, tapered, or pointed.
مترادف: point
مشابه: end, nib, peak

(2) تعریف: the top; peak; summit.
مترادف: apex, summit, top, vertex
مشابه: crest, crown, height, meridian, peak, pinnacle, zenith

(3) تعریف: a small part or piece fitted onto or covering the very end of something.
مشابه: end, nib, point

- a pen with a felt tip
[ترجمه پارسا تقوی] یک خودکار با نوک لمس شده .
|
[ترجمه ب گنج جو] این قلم ، نوکش از نوعی نمد ساخته شده.
|
[ترجمه Fargol-] یه خودکار نوک نمدی
|
[ترجمه گوگل] یک خودکار با نوک نمدی
[ترجمه ترگمان] خودکاری با نوک لمس شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: tips, tipping, tipped
مشتقات: tipless (adj.)
(1) تعریف: to supply with a tip; attach a tip to.
مشابه: top

(2) تعریف: to serve as the tip of.
مشابه: cap, top

(3) تعریف: to remove the tip from.
مشابه: top
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: tips, tipping, tipped
(1) تعریف: to move to a leaning or inclined position; tilt.
مترادف: cant, rake, tilt
مشابه: broach, incline, lean, slant, unbalance

(2) تعریف: to overturn; topple; upset (often fol. by over).
مترادف: capsize, overthrow, overturn, topple, upend, upset
مشابه: keel, tumble, turn, unbalance, upturn

- A raccoon tipped over my garbage can.
[ترجمه لالا] یک راکون لگد زد روی سصل زباله من
|
[ترجمه گوگل] یک راکون روی سطل زباله من سر خورد
[ترجمه ترگمان] یه راکون از سطل زباله من خبر داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to lean; slant; tilt.
مترادف: cant, rake, slant, tilt
مشابه: incline, lean, list, pitch

(2) تعریف: to be overturned.
مترادف: capsize, overturn, upset
مشابه: keel, turn turtle, upturn

(3) تعریف: to topple (usu. fol. by over).
مترادف: overturn, topple
مشابه: tumble
اسم ( noun )
مشتقات: tippable (adj.)
(1) تعریف: the act of tipping.
مترادف: cant, tilt
مشابه: leaning, slanting, upset

(2) تعریف: the state or position of being tipped; incline; slant.
مترادف: cant, slant, tilt
مشابه: inclination, incline, lean, list, pitch, rake, slope

(3) تعریف: (chiefly British) an area designated for dumping refuse; garbage dump.
اسم ( noun )
(1) تعریف: a small gift, usu. money, given in appreciation for a service rendered.
مترادف: gratuity, lagniappe, pourboire
مشابه: baksheesh, bonus, remuneration, reward

(2) تعریف: a piece of privileged information likely to bring useful or profitable results to the receiver.
مترادف: tip-off
مشابه: clue, pointer, steer, suggestion

- He gave me a tip on the horse race.
[ترجمه بیتا] او خبری را در مسابقه ی اسب سواری به من داد.
|
[ترجمه آوین] او نکته ای را در مسابقه ی اسب سواری به من گفت
|
[ترجمه nobody] او یک نکته از مسابثه اسب سواری به من اموخت
|
[ترجمه Maoud] او یک توصیه در مسابقه اسب سواری به من کرد
|
[ترجمه آوا۳۱۳] او نکته ای را در باره مسابقه ی اسب سواری به من یاد داد
|
[ترجمه گوگل] او به من در مورد مسابقه اسب دوانی راهنمایی داد
[ترجمه ترگمان] بهم یه انعام داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a small, useful idea; hint.
مترادف: pointer, steer
مشابه: clue, hint, suggestion

- gardening tips
[ترجمه گوگل] نکات باغبانی
[ترجمه ترگمان] نکات مربوط به باغبانی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: tips, tipping, tipped
• : تعریف: to give a tip to in return for a service.
مشابه: remunerate, reward
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: tipless (adj.), tippable (adj.), tipper (n.)
• : تعریف: to give someone a tip.
اسم ( noun )
• : تعریف: a light touch; tap.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: tips, tipping, tipped
• : تعریف: to strike lightly.

جمله های نمونه

1. tip in
(صحافی - نقشه یا جدول یا تصویر به داخل) کتاب چسباندن

2. tip of the iceberg
نمونه ی کوچکی از مشکلات بزرگتر و پنهان

3. tip of the tongue
نوک زبان،سرزبان،کاک

4. tip one's hand
(عامیانه) نقشه یا تصمیم خود را بروز دادن (معمولا ناخودآگاهانه)،دست خود را رو کردن

5. tip the scales at . . .
(روی ترازو) دارای وزن . . . بودن

6. the tip of a cone tapers and ends in a point
نوک مخروط باریک می شود و به یک نقطه ختم می گردد.

7. the tip of my finger
نوک انگشت من

8. the tip of the arrow was poisonous
نوک پیکان زهرین بود.

9. the tip of the hill
قله ی تپه

10. the tip of the pole is fitted with a copper shoe
سر تیر دارای روکش مسی است.

11. the tip of the tongue
نوک زبان

12. the tip of the wall was regularly indented
سر دیوار دارای دندانه های منظمی بود.

13. from the tip of her toe to the tip of her head
از نوک پا تا نوک سرش

14. should the tip be paid separately?
آیا انعام را باید جداگانه داد؟

15. the nether tip of the moon's crescent
نوک زیرین هلال ماه

16. the sharp tip of the spear
نوک تیز نیزه

17. the southern tip of that island
راس جنوبی آن جزیره

18. on the tip of one's (or the) tongue
در شرف گفتن یا گفته شدن،برسر زبان (گیر کرده)

19. the retreating wing tip of an airplane
نوک عقب رفته ی بال هواپیما

20. i gave him a tip on the shoulder and said, "hello!"
دستی بر شانه اش زدم و گفتم "سلام !"

21. i gave the waiter a ten-dollar tip
به پیشخدمت ده دلار انعام دادم.

22. he expected you to give him a tip
توقع داشت که به او انعام بدهی.

23. We took a bus to the northern tip of the island.
[ترجمه گوگل]با اتوبوس به سمت شمال جزیره رفتیم
[ترجمه ترگمان]ما با یه اتوبوس به سمت شمال جزیره رفتیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. His name's on the tip of my tongue(Sentence dictionary), but I just can't think of it.
[ترجمه گوگل]نام او در نوک زبانم است (فرهنگ جملات)، اما نمی توانم به آن فکر کنم
[ترجمه ترگمان]نام او روی نوک زبانم است (فرهنگ لغت حکم)، اما من نمی توانم به آن فکر کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. He forgot to add in the tip.
[ترجمه گوگل]او فراموش کرد نکته را اضافه کند
[ترجمه ترگمان] یادش رفت سر انعام اضافه کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. It's on the tip of my tongue.
[ترجمه گوگل]روی نوک زبانم است
[ترجمه ترگمان]روی نوک زبانم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. It lies at the southern tip of an island.
[ترجمه گوگل]در نوک جنوبی یک جزیره قرار دارد
[ترجمه ترگمان]در حاشیه جنوبی یک جزیره قرار دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. He kissed the tip of her nose.
[ترجمه گوگل]نوک دماغش را بوسید
[ترجمه ترگمان]نوک بینی اش را بوسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. There's paint on the tip of your nose.
[ترجمه گوگل]رنگ روی نوک بینی شما وجود دارد
[ترجمه ترگمان]یه نقاشی روی نوک دماغت هست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. Is it customary to tip hairdressers in this country?
[ترجمه فاطمه عبدی] تو این کشور، انعام دادن به آرایشگرا رسمه؟
|
[ترجمه گوگل]آیا در این کشور انعام دادن به آرایشگران مرسوم است؟
[ترجمه ترگمان]این رسم تو این کشوره؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سر (اسم)
slide, secret, edge, end, mystery, point, acme, top, head, tip, inception, beginning, chief, origin, apex, vertex, cover, corona, incipience, headpiece, extremity, glide, piece, flower, lid, pate, noddle, pash, plug, inchoation, lead-off, nob, noggin, sliding

نوک (اسم)
end, bill, point, top, head, tip, peak, summit, horn, apex, beak, vertex, barb, ascender, neb, knap, jag, fastigium, ridge, nib

انعام (اسم)
bounty, gratuity, tip, award, prize, bonus, reward, premium, baksheesh, largess, service charge, pourboire

بخشش (اسم)
release, present, profusion, forgiveness, remission, remittal, bounty, tip, grant, grace, boon, pardon, gift, generosity, mercy, baksheesh, bakshish, benefaction, beneficence, bestowal, munificence, largess, pity

راس (اسم)
end, climax, pinnacle, top, head, tip, peak, leader, vertex, cap, fastigium

ضربت اهسته (اسم)
tip, tap

سرقلم (اسم)
tip

نک (اسم)
tip

پول چای (اسم)
tip

اطلاع منحرمانه (اسم)
tip

تیزی نوک چیزی (اسم)
tip

انعام دادن (فعل)
tip

محرمانه رساندن (فعل)
tip

یک ور شدن (فعل)
tip, heel, tilt

نوک گذاشتن (فعل)
point, tip

نوک دار کردن (فعل)
point, tip

کج کردن (فعل)
top, tip, incline, deflect, bend, strain, slant, list, crook, tilt, contort, inflect, recurve, distort, hook, incurve

تخصصی

[عمران و معماری] نوک - شیب دادن - منحرف کردن - تخلیه گاه باطله - خالی کردن
[برق و الکترونیک] نوک یکی از دو سیم متصل کننده مرکز تلفن به دستگاه تلفن، نام آن را از سر فیش های مورد استفاده تلفن چیها در سیستم های قدیمی گرفته شده است. که از این فیشها برای برقرای ارتقاط استفاده می کردند . نوک معمولاً نسبت به رنگ مثبت است .
[زمین شناسی] نوک لغزش - دورترین و جلوترین نقطه مواد جابجا شده از قله یک زمینلغزش، نوک لغزش است.
[نساجی] راس - نوک - سر - نوک تیز
[ریاضیات] نوک، نوکی، مشعل، سو، نازل، تیز کردن، سرمته، نکته، رأس، سر، نوک، افشانک
[معدن] محل تخلیه (ترابری)

انگلیسی به انگلیسی

• gratuity; nib, edge, point; advice; slope, slant
give a gratuity; spill; cause to slant
the tip of something is the extreme end of it.
if you tip an object, you move it so that it is no longer horizontal or upright.
if you tip something somewhere, you pour it there quickly and carelessly.
a tip is a place where rubbish is dumped.
if you give someone such as a waiter or a taxi driver a tip, you give them some money to thank them for their services.
if you tip someone, you give them money as a tip.
if someone is tipped for success or to do a particular job, people with knowledge of their area of activity say that they are likely to be successful or to get the job.
a tip is also a useful piece of advice or information.
see also tipped.
if you say that something is the tip of the iceberg, you mean that it is only a very small part of a much larger problem.
if you say that a word or name is on the tip of your tongue, you mean that you cannot remember it just at the moment, but you are sure you will remember it very soon.
if you tip someone off, you give them information or a warning, often privately or secretly.
if you tip something over or if it tips over, it falls over or turns over.

پیشنهاد کاربران

نکته
مثال: He gave her some tips on how to improve her cooking.
او به او چند نکته در مورد بهبود پخت و پز داد.
ریختن مایع یا چیز دیگر از ظرفی به جای دیگر از طریق وارونه کردن آن
He tipped the cup of milk into the pan.
فنجان شیر را با سرو ته کردن به داخل تابه ریخت.
She weighed out the flour and tipped it into the bowl.
...
[مشاهده متن کامل]

آرد را وزن کرد و داخل کاسه ریخت ( با وارونه کردن کیسه یا هر چیز دیگری که آرد در آن بود ) .

tip = سر نخ ( a useful piece of information, especially about how to do something )
بعنوان فعل میتونه هم معنی move باشه.
Tip your head backward when your nose is bleeding.
نکته ریز - ترفند - شگرد
در حوزه جغرافیا، می تونه معنی دماغه هم بده. به شرح زیر:
The tip of peninsula is called a cape.
a small piece of advice about sth
Most easterly tip of Europe اینجا معنی نقطه یا مکان میده! 🤔😑
ضربه زدن
۱ - پند - نکته - راهنما - اطلاعات
۲ - انعام
۳ - نوک یک چیز
Suggestion that you can help you
Tip has 2 meaning
advice, point :1
2: the money that you give to the staff
اگه دوست داشتین لایک کنین 🌌💎
Any tips of job finding?
پیشنهادی برای یافتن کار داری؟
سر الت تناسلی مرد
لمس کردن کلاه، به نشان احترام
نوک دماغ tip of your noise
tip ( زیست شناسی - علوم گیاهی )
واژه مصوب: نوک
تعریف: ← رأس
در متون سیاسی به معنای " اطلاعات محرمانه" است.
تلنگر و اشارات
This room is tip. Tidy up
اتاق کثیف هست. مرتب کن
tip یعنی اشغال و کثیف
A piece of useful advice
انعام
پاداش
Tip : نصیحت یا اطلاعات مفید ( راهنمایی ) / انعام
Fine : جریمه
■ Tip :
VERB
to give an extra amount of money to someone who performs a service for you : to give a tip to ( someone
NOUN
...
[مشاهده متن کامل]

an extra amount of money that you give to someone ( such as a waitress or waiter ) who performs a service for you
■ Fine :
NOUN
an amount of money that you pay as a punishment for breaking a law or rule
*هر دو معنی های بسیار زیادی دارن با توجه به جایگاهشون در جمله و اگه قصد دارید معانیشون رو دقیق موشکافی کنید نباید فقط به همینا اکتفا کنید. از دیکشنری استفاده کنید

حدس زدن
an extra amount of money that you give to a person to thank him or her for good service.
EL2
ili
✔️ با خبر کردن - خبردادن - آگاهاندن - اطلاع دادن
The actress is tipped to win an Oscar for her performance
راه حل ساده
نکته . تذکر
tip of my tongue
نوک زبونمه
A piece of useful advice
نصیحت
ترفند
1 - سر / نوک
2 - نصیحت
3 - انعام
'پیش بینی کردن 'هم معنی میده
نُک - سَرِ چیزی - لبه
نوک - سر - توصیه
انعام و انعام دادن _نکته _رهنمود_تذکر
نصیحت کوچیک
انعام دادن یا انعام ندادن=Tip or not to tip
tip=انعام، انعام دادن

نکته ، انعام ، راهنمایی ، پند
نوک ، سر
کج شدن. یه وری شدن
نکته - نقطه _ انعام - اطلاعات
توصیه
یکی از معانی : سرازیر کردن
Tip the mixture into the frying pan
مخلوط را سراریز بکن در ماهی تابه
نکته، انعام
بر اساس Active 1 یعنی . پند و ان
helpful idea
توصیه کردن
نکتہ، نصیحتــ ـــ
راهکار
دستمزد. انعام توصیه نصیحت کوچک
a piece of practical advice

دستمزد یا انعام
انعام
فوت و فن !
شخصیت کسی را به کنایه بیان کردن
Tip means a piece of useful advice
انعام یا پول اضافه
سرقلم
a tip is a piece of useful advice
1. A piece of advice or information to help you how to do sth
2. An extra money that you give a waiter for serving you in a restuarant
3. The highest part of sth
فنون و نکات ریز
یکی از معانی tip، دستمزد یا انعام می باشد
a useful piece of information, especially about how to do something
سَرِه
فراز
متصل شدن
Advice
نصیحت
نکته
نشانگر فرصت بالقوه
ذهنیت
اطلاع
اطلاعات
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٧٢)

بپرس