sauce

/ˈsɒs//sɔːs/

معنی: خورش، چاشنی، سوس، رب، اب خورش، جاشنی غذا، خوش مزه کردن، چاشنی زدن به، نم زدن
معانی دیگر: (خوراک پردازی) سس، شیره، شکلات آبسان (که روی بستنی می ریزند)، خوشاب، میوه ی پخته، طعم افزا، مزه آور، (مجازی) علاقه انگیز، (محلی) سبزی خوردن، (عامیانه) گستاخی، پررویی، روی زیاد، سس یا چاشنی زدن، مزه دار کردن، خوش طعم کردن، گستاخی کردن، پر رویی کردن، پیش جوابی کردن، حاضر جوابی کردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a liquid dressing or relish that is served with food to add flavor.

- butter sauce
[ترجمه گوگل] سس کره
[ترجمه ترگمان] سس کره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: boiled or stewed fruit.

(3) تعریف: something that gives spice or zest to something else.

(4) تعریف: (slang) alcoholic drink (usu. prec. by the).
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: sauces, saucing, sauced
مشتقات: sauceless (adj.)
• : تعریف: to flavor with a sauce.

جمله های نمونه

1. a sauce boat
ظرف سس

2. creole sauce
سس کریول

3. hot sauce
سس تند

4. the sauce
(آمریکا - خودمانی) مشروب الکلی

5. in the sauce
(آمریکا - خودمانی) مست

6. what is sauce for the goose is sauce for the gander
هر چیزی که برای یک نفر مجاز است باید برای دیگران هم مجاز باشد

7. vegetables swimming in a thick sauce
سبزیجات آغشته به سس غلیظ

8. she drowned the fish in a watery sauce
او ماهی را در سس آبکی خواباند.

9. A good appetite is a good sauce.
[ترجمه گوگل]اشتهای خوب یک سس خوب است
[ترجمه ترگمان]اشتهای خوبی سس خوب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. What a sauce for the goose is sauce for the gander.
[ترجمه گوگل]چه سسی برای غاز سس برای گندر است
[ترجمه ترگمان]غاز ماده، سس غاز ماده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Bring the sauce to boiling point.
[ترجمه گوگل]سس را به نقطه جوش برسانید
[ترجمه ترگمان] سس رو به نقطه جوش بیار
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Pour the sauce over the pasta and serve immediately.
[ترجمه آدرینا] سس را روی داستان بریزید و سریعا سروش کنید
|
[ترجمه گوگل]سس را روی پاستا بریزید و بلافاصله سرو کنید
[ترجمه ترگمان]سس را در پاستا بریزید و سریعا خدمت کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He squirted some tomato sauce on his burger.
[ترجمه گوگل]روی همبرگرش مقداری سس گوجه فرنگی پاشید
[ترجمه ترگمان] یه مقدار سس گوجه رو burger ریخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The sauce looked runny so I added some more flour.
[ترجمه گوگل]سس آبدار به نظر می رسید، بنابراین مقداری آرد دیگر اضافه کردم
[ترجمه ترگمان]سس به looked می رسید و مقداری آرد اضافه کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Hunger is the best sauce.
[ترجمه گوگل]گرسنگی بهترین سس است
[ترجمه ترگمان]گرسنگی بهترین سس است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Cook the sauce over a medium heat until it thickens. Meanwhile start boiling the water for the pasta.
[ترجمه گوگل]سس را روی حرارت متوسط ​​بپزید تا غلیظ شود در همین حین شروع به جوشاندن آب برای پاستا کنید
[ترجمه ترگمان]سس را آنقدر بپزید تا سفت شود در عین حال، شروع به جوشیدن آب برای پاستا
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Stir the sauce gently until it begins to boil.
[ترجمه گوگل]سس را به آرامی هم بزنید تا شروع به جوشیدن کند
[ترجمه ترگمان]سس را به آرامی بزنید تا به جوش آید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Place the sushi in some soy sauce.
[ترجمه گوگل]سوشی را در مقداری سس سویا قرار دهید
[ترجمه ترگمان]سوشی را در سس سویا جای دهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

خورش (اسم)
feed, food, hash, feeding, sauce, beverage, gippo

چاشنی (اسم)
primer, relish, flavor, embellishment, dressing, sauce, condiment, stuffing, seasoning, detonator, flavoring, garniture, salmagundi

سوس (اسم)
sauce, licorice, liquorice

رب (اسم)
sauce

اب خورش (اسم)
sauce

جاشنی غذا (اسم)
sauce

خوش مزه کردن (فعل)
taste, relish, flavour, flavor, sauce, zest

چاشنی زدن به (فعل)
garnish, flavour, flavor, sauce

نم زدن (فعل)
baste, bedew, dabble, sauce

انگلیسی به انگلیسی

• gravy, liquid condiment poured over food for extra flavor; something that spices, something that adds flavor; boldness, insolence (slang); stewed and pureed fruit; vegetables served with meat (archaic)
season, spice, give zest to; add sauce, add gravy; speak boldly or insolently (slang); soften, make less harsh
a sauce is a thick liquid which is served with other food.

پیشنهاد کاربران

سس
مثال: The pasta was served with a delicious tomato sauce.
پاستا با یک سس گوجه فرنگی خوشمزه سرو شد.
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : sauce / sauciness
✅️ صفت ( adjective ) : saucy
✅️ قید ( adverb ) : saucily
سُس، چاشنی، خورش
چاشنی
sauced ( adj ) = means drunk
to be three sheets to the wind= get sauced = get plastered = to be intoxicated
I am way too sauced for this . I am dropping out of school
گروه NELK ازین واژه خیلی استفاده میکنه به جای drunk
تو امریکا و کانادا به عنوان slang خیلی استفاده میشه
The sauce = نوشیدنی الکلی
( I was a day off the sauce )
به معنی انواع سس ها مثل chocolate sauce یعنی سس شکلات
سس
۱. سس ( کچاپ - چیلی - فرانسوی - خردل - مایونز - هزار جزیره - . . . )
۲. تقریبا میشه خورش ولی بهتره از واژه زیر برای خورش استفاده کنیم
Stew : خورش یا خورشت
Saute : در روغن سرخ کردن/تفت دادن
در واقع یکی ان. یعنی انقدر تفت بدی و زیر و رو کنی تا کلا سرخ بشه
...
[مشاهده متن کامل]

سُ و تِی
.
.
Sauce یه معنی اسلنگم داره من هی میدیدم نمیدونستم چیه. با علامت سوال تکی میاد.
Another way of saying source.
OMG, that's hawt! Sauce?
Sauce is used to describe someone who has a style, confidence and attraction about them. Usually someone who is well - dressed, fashionable, and has an aura about them. swagger style
"OMG Becky, look how fly that dude is. He's got sauce. "
"He's drippin sauce"

سس غذا و یا هر چیز دیگه به غیر از سالاد رو میگن sauce که انواع مختلفی داره مثل chocolate sauce
سس سالاد رو یا میگن dressing یا salad dressing که انواع مختلفی داره مثل orange dressing

خورش
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس