پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٥,٥٩١)

بازدید
٢,١٧٦
تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: knobbly potatoes سیب زمینی های ناصاف

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. ( در بریتانیا ) لقب اشرافی ( به کسی ) دادن ۲. عزیز کردن. احترام ( کسی یا چیزی را ) بالا بردن. منزلت بخشیدن مثال: the theatre is a moral instrumen ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. نومید. مایوس ۲. نومیدانه ۳. افسرده. غمگین. اندوهگین مثال: Joanna looked despondent. جوانا نومید و مایوس به نظر می رسید.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. یاس. نومیدی ۲. افسردگی. غم. غصه. اندوه مثال: his despondency deepened. غم و غصه و افسردگی او عمیق تر شد.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

محاسبه کردن. حساب کردن. تخمین زدن مثال: the interest is computed on a daily basis سود بر اساس پایه روزانه محاسبه شده است.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خاص. به خصوص. مشخص. معین مثال: a specified number of years تعداد مشخص و معینی از سالها

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. ایرادی. بهانه گیر. بد قلق ۲. پر زحمت. پر دردسر. مشکل مثال: he's very finicky about what he eats او دربارة چیزهایی که می خورد خیلی ایرادی و بهانه گ ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

عصبانیت. تندخویی. سبعیت مثال: he couldn’t control his fierceness. او نمی توانست عصبانیت خودش را کنترل کند.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. ( رنگ ) تیره. سنگین ۲. تار. گرفته. خفه ۳. اندوهگین. غمگین. مایوس. ۴. غم انگیز. اندوه بار ۵. ناگوار. تلخ. یاس اور مثال: the somber atmosphere dull ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. کورمال کورمال دنبال ( چیزی ) گشتن ۲. کورمال کورمال راه رفتن ۳. پی ( چیزی ) گشتن ۴. کورکورانه دنبال ( چیزی ) گشتن ۵. ( به کسی ) ور رفتن. ( کسی را ) ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. دوستی. مودت. صلح و صفا ۲. مناسبات دوستانه مثال: old ties of love and amity رابطه های قدیمی از عشق و دوستی و مودت

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. دوستانه. مسالمت آمیز ۲. گرم. محبت آمیز مثال: we had an amicable conversation ما یک گفتگوی دوستانه و مسالمت آمیز داشتیم.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. مهربان. با محبت ۲. خوش رو. خوش برخورد ۳. دوستانه. محبت آمیز

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. اختلاف. ناسازگاری ۲. اختلاف نظر ۳. دعوا. نزاع ۴. صدای گوش خراش. صدای ناهنجار ۵. ( موسیقی ) تنافر. ناهمخوانی. ناسازی مثال: there was considerable d ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. دوباره پر کردن ۲. یدکی مثال: the waitress refilled their coffee پیشخدمت قهوه شان را دوباره پر کرد.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٢

۱. تهویه کردن. هوای ( جایی را ) عوض کردن ۲. هواکش گذاشتن. تهویه نصب کردن ۳. هوا دادن. در معرض هوا قرار دادن ۴. آشکار کردن. در معرض افکار عمومی گذاشتن ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. تجدید قوا کردن ۲. تر و تازه کردن. سرحال اوردن ۳. خوردن مثال: the cold water refreshed him آب خنک او را سرحال آورد.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. عادی. معمولی. همیشگی ۲. عادت کرده. معتاد ۳. ناشی از عادت

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٢

۱. تکراری. مکرر ۲. همیشگی. جاری ۳. راجعه. عود کننده ۴. ( ریاضیات ) بازگشتی. تراجعی. متناوب مثال: recurrent bouts of chest infection حمله های عفونت س ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

قدرت طلب مثال: This is what the world’s crafty people, the opportunists and the power - seekers, are after. این چیزی است که افراد زرنگ دنیا و فرصت ط ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. بی قاعدگی. بی نظمی. نابهنجاری. غرابت ۲. چیز غیرعادی. موضوع عجیب مثال: there are a number of anomalies in the present system در سیستم کنونی چند بی ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. انحراف. نابهنجاری ۲. نقص. اختلال ۳. ( فیزیک ) کج نمایی مثال: I see these activities as some kind of mental aberration من این سرگرمی ها را به عنوا ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. کلاه برداری. حقه بازی. فریب کاری. شیادی ۲. جعلی بودن. ساختگی بودن. تقلبی بودن. مثال: he was arrested for fraudulence او بخاطر کلاهبرداری دستگیر ش ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. تدوین کردن. تنظیم کردن ۲. مشخص کردن. تعیین کردن ۳. عرضه کردن. ارائه کردن ۴. بیان کردن. مثال: the legislators who formulate the regulations قانون ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. لرزان ۲. متزلزل. نااستوار. ضعیف مثال: a shaky ceasefire یک متارکة جنگ متزلزل

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. شکستنی ۲. ( به صورت جمع ) اشیاء شکستنی. چیزهای شکستنی مثال: breakable porcelain چینی ( ظروف چینی ) شکستنی

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. توجیه ۲. عذر موجه. دلیل ۳. حقانیت مثال: there was no justification for his absence. برای غیبت او توجیه و عذر موجهی وجود نداشت.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. زیر پا. جای پا. اتکای پا. تعادل ۲. وضع. وضعیت. شرایط. حالت ۳. مقام. جایگاه. پایگاه. موقعیت ۴. رابطه. روابط. مناسبات ۵. شالوده. اساس

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نیرو بخشیدن. جان تازه بخشیدن. مثال: I had a drink to invigorate me من یک نوشیدنی خوردم تا بهم نیرو بده.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. پیش بینی. ۲. پیش گویی مثال: ▶ noun a gloomy prediction یک پیش بینی تیره و تاریک some of his predictions are so esoteric that only a few of his f ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. کف ۲. یاوه. حرف مفت. دری وری. شر و ور ۳. زرق و برق / ۱. کف کردن ۲. عصبانی شدن. کف کردن ۳. کف دار کردن. کف ( چیزی را ) در آوردن مثال: ▶ noun the f ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. عشوه گر. لَوند ۲. عشوه گرانه. با لَوندی

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. خود را عقب کشیدن ۲. یکه. خوردن. جا خوردن ۳. اخم های خود را در هم کشیدن. قیافه ( کسی ) تو هم رفتن ۴. تکان. یکه. اخم

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

تناسب. مناسب بودن. مناسبت. شایستگی ، برازندگی مثال: his suitability for active service شایستگی او برای خدمات موثر

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. میانجی گری کردن. میانجی شدن. پادرمیانی کردن ۲. تغییر دادن. تعدیل کردن ۳. وسیله یا واسطه قرار دادن مثال: He mediated to solve this problem. او برا ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٢

۱. مشتاق ۲. جدی ۳. مصمم ۴. توام با دقت. دقیق ۵. سخت. مشغول. سرگرم / ۱. قصد. نیت ۲. منظور. هدف ۳. معنی. مفهوم

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ظاهرا. از قرار معلوم مثال: It is seemingly an endless trip. آن ظاهرا و از قرار معلوم یک سفر بی پایانی است.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. نیمه راه ۲. نیمه کاره. نیمه تمام ۳. در نیمه راه. در وسطِ ۳. بطور نیمه کاره

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به هم پیوستن. به هم گره زدن. به هم متصل کردن مثال: their fates were interlinked تقدیر و سرنوشت آنها به هم گره زده شده بود.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

غیر قابل بحث. بی چون و چرا. مسلم مثال: She committed an indisputable crime. او یک جرم بی چون و چرا و مسلمی مرتکب شد.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. وسوسه انگیز. جذاب ۲. اغوا کننده. گمراه کننده مثال: her tempting smile لبخند جذاب و اغواکننده او

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

غم انگیز. افسرده کننده. دلسرد کننده. ناامید کننده. یاس آور مثال: a depressing atmosphere یک جو غم انگیز و یاس آور

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. ساختن. ساخت. تولید ۲. جعل ۳. دروغ. داستان ساختگی

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. هیجان زده. برآشفته. دیوانه ۲. دیوانه وار. بی اختبار. بی امان. عنان گسیخته مثال: a frenzied rush for the exits. یک هجوم دیوانه وار به طرف درهای خر ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. محدود کردن ۲. منحصر کردن مثال: these obligations restrict the company's powers این تعهدات قدرت شرکت را محدود می کند.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. زنانه. مثل زنان مثال: he seemed slightly effeminate. او کمی مثل زنان به نظر می رسید.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. انتقال. حمل. جابجایی ۲. عزل. برکناری ۳. رفع ۴. نقل مکان مثال: removal from the party عزل و کناره گیری از حزب

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. انرژی ۲. نیرو. توان. قدرت ۳. قوت ۴. تحرک. فعالیت

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. خجالت دادن. تحقیر کردن. سرافکنده ساختن ۲. ریاضت کشیدن. به خود سختی دادن. کف نفس نشان دادن ۳. ( بافت اطراف زخم ) گندیدن

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. اردو ۲. لشکرکشی ۳. سفر تحقیقاتی. سفر اکتشافی ۴. سفر. بازدید ۵. هیٔت اعزامی ۶. گردش. گشت. گشت و گذار ۷. سرعت. عجله. شتاب مثال: expedition into the ...