instead

/ˌɪnˈsted//ɪnˈsted/

معنی: بجای، در عوض، بعوض
معانی دیگر: به جای

بررسی کلمه

قید ( adverb )
عبارات: instead of
• : تعریف: in place of something; in preference.

- I don't care for the mountains, so let's go to the beach instead.
[ترجمه ایمان] من به کوه ها توجه نمی کنم ، پس به جای اون بزن بریم ساحل
|
[ترجمه ع.م] من به کوه ها توجه نمی کنم پس به جای آن بیا با هم بریم ساحل
|
[ترجمه میلاد علی پور] من علاقه ای به کوهستان ندارم، به جاش بیا بریم کنار دریا
|
[ترجمه مولود] من با کوه حال نمیکنم به جاش بریم ساحل
|
[ترجمه نادیا ناصری] من علاقه ای به کوهستان ندارم پس بیا به جای آن بریم ساحل
|
[ترجمه سجاد ربانی] من با کوه ها زیاد حال نمی کنم، بجاش بزن بریم ساحل
|
[ترجمه آراز فرشباف] من علاقه ای به کوهستان ندارم، پس بیا بجاش بریم ساحل.
|
[ترجمه mz] من به کوه ها اهمیتی نمی دهم، پس به جای آن به ساحل برویم.
|
[ترجمه Pani] من به کوه ها اهمیتی نمیدم؛پس بیا بجای اون بریم ساحل.
|
[ترجمه Hana] من به کوه ها توجهی ندارم پس بجای اون بیا بریم ساحل
|
[ترجمه VTx] من زیاد حال نمیکنم با کوه ها پس بهتره بجاش بریم به ساحل
|
[ترجمه گوگل] من به کوه ها اهمیت نمی دهم، به جای آن بیایید به ساحل برویم
[ترجمه ترگمان] من به کوه اهمیتی نمی دهم، پس به جای آن به ساحل برویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. instead of
بجای

2. instead of a weapon, david used the jawbone of an ass
حضرت داود به جای اسلحه از آرواره ی الاغ استفاده کرد.

3. instead of complacency we must try to be even more successful than this
به جای از خود راضی بودن باید بکوشیم از این هم موفق تر باشیم.

4. instead of deciding she merely dithers
به جای تصمیم گیری او فقط عصبی و مردد می شود.

5. instead of dredging up unpleasant past memories, let us enjoy this moment together
بیا به جای یادآوری خاطرات ناخوشایند گذشته دمی با هم خوش باشیم.

6. instead of fighting, let us sit down and reason together
به جای جنگیدن بیایید بنشینیم و با هم استدلال کنیم.

7. instead of gulping down try to sip!
به جای قورت قورت نوشیدن سعی کن با جرعه های کوچک بخوری !

8. instead of helping the quake victims, they came out with the same old bromides
به جای کمک به زلزله زدگان همان حرف های پوچ گذشته را تحویل دادند.

9. instead of resting on our laurels we must try to forge ahead
به جای تکیه بر افتخارات گذشته ی خود باید بکوشیم تا ترقی کنیم.

10. instead of saying goodbye, she gave him a cuddle
به جای خداحافظی او را در سینه فشرد.

11. instead of shooting he passed the ball
به جای شوت کردن توپ را پاس داد.

12. instead of studying he used to goof off
به جای مطالعه اوقات خود را به بطالت می گذراند.

13. instead of windows the tower had loopholes
برج به جای پنجره روزنه داشت.

14. instead of
در عوض،به جای

15. he loafed away instead of studying
به جای درس خواندن همیشه اتلاف وقت می کرد.

16. he takes raisins instead of sugar
او به جای شکر کشمش می خورد.

17. some people shout instead of talking
برخی از مردم به جای حرف زدن داد می زنند.

18. you should study instead of partying!
به جای سورچرانی باید درس بخوانی !

19. a horse-like animal that instead of hooves has digitate hands and feet
جانوری اسب مانند که به جای سم دست و پای انگشت دار دارد

20. he sent his son instead of coming himself
او به جای اینکه خودش بیاید پسرش را فرستاد.

21. some tribes use fungibles instead of money
برخی قبایل از کالاهای پایاپا به جای پول استفاده می کنند.

22. they hoarded their money instead of spending it
آنان بجای خرج کردن،پول خود را می اندوختند.

23. ancient iranians wrote on parchment instead of papyrus
ایرانیان باستان به جای پاپیروس روی پوست چیز می نوشتند.

24. let us enjoy our holidays instead of quarrelling!
بیا به جای دعوا کردن از تعطیلات خود لذت ببریم !

25. i wanted to cry but laughed instead
می خواستم گریه کنم ولی به جایش خندیدم !

26. he is a boring teacher who moralizes instead of teaching geometry
او معلم خسته کننده ای است که به جای تدریس هندسه،موعظه ی اخلاقی می کند.

27. he shuffled the letters all the time instead of working
به جای کار کردن همه اش به نامه ها ور می رفت.

28. his aim was bad and he hit the donkey instead of the deer
هدفگیری او بد بود و به جای آهو الاغ را زد.

29. He is too busy, let me go instead.
[ترجمه گوگل]او خیلی سرش شلوغ است، اجازه دهید من بروم
[ترجمه ترگمان]خیلی سرش شلوغه، بذار بجاش برم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. Instead of injecting drugs into toes, they mainlined themselves under the tongue.
[ترجمه امید موسوی] جای تزریق موادمخدر به انگشتان پا اون رو به صورت زیر زبانی مصرف کردند
|
[ترجمه گوگل]آنها به جای تزریق مواد مخدر به انگشتان پا، خود را زیر زبان خط زدند
[ترجمه ترگمان]به جای تزریق مواد مخدر به انگشتان پا، خود را زیر زبان فرو می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بجای (قید)
quid pro quo, in lieu of, instead

در عوض (قید)
instead

بعوض (قید)
instead

تخصصی

[فوتبال] درعوض –به جای
[ریاضیات] بجای

انگلیسی به انگلیسی

• in place of; as a replacement
if you do one thing instead of another or if you do it instead, you do the first thing rather than the second thing.

پیشنهاد کاربران

به جای آن
در عوض آن
به جایش
در عوضش
instead on
بر اساس
As an exception
به جای
بجای
/ɪnˈstɛd/

در معنای قیدی:
به عنوان جایگزین یا جایگزین
کلمات مشابه:
به عنوان جایگزین
به جای
متناوبا، از سوی دیگر
نسبتا
در مقابل
برای ترجیح
با انتخاب
...
[مشاهده متن کامل]

از انتخاب
در محل
در ترجیح
به عنوان مخالف
در تضاد با
در مقابل
همانطور که با
قبل از

در آخر جمله معمولاً معنی اش میشه ( به جاش - به جای آن )
US spent billions of dollars for conducting overseas military operations while many of its people are facing Crucial poverty. it raises the question "could that money have been spent here on the American people's lives instead?" ایالات متحده میلیاردها دلار برای انجام عملیات نظامی برون مرزی هزینه کرد در حالی که بسیاری از مردم آن با فقر اساسی روبرو هستند. این پرسش را مطرح می کند که "آیا این پول می توانست به جای آن برای زندگی مردم آمریکا خرج شود؟"
...
[مشاهده متن کامل]

به جای
در عوض
به عوض
در عوض
جایگزین

درعوض، به جای
بجای
💛Instead💛
به جای
در عوض
در عوض. . .
به جایش. . . .
درعوض ، بجای ، جایگزین ♥♥♡♡
در مقابل
در عوض
جایگزین
بجاش
در آخر جمله بعنوان transition به' بجاش' ترجمه میکنیم.
Can we make it Friday morning instead?
میتونیم صبح جمعه بیایم بجاش؟

بجای
در عوض
در عوض ، به جای 👩‍👦‍👦👩‍👦‍👦
now I can walk to work instead of going by car
الان می تونم عوض رفتن با ماشین ، پیاده برم سر کار
هنر 87 ، انسانی 86
بیشتر، تا اندازه ای، تا حدودی، نسبتا
in place of
Used to say what is not used
😉
به جای
Instead go park , go cinema.
به جای ، به عوض
Instead go park , go cinema.
جایگزین
In the store, instead of the stairs, they climb an electric staircase
در فروشگاه به جای پله بالا رفتن از پله برقی استفاده میکنن
به جای
به جای آن ، به جایش ، به جاش ، عوضش ، در عوض آن
بلکه
There's no coffee. Would you like a cup of tea instead ?
قهوه نداریم. آیا به جای آن چایی میل دارید؟

به جای، در عوض
In the place of sb/sth:There is no coffee - would you like a cup of tea instead
در عوض
درعوض، بجای
In place of someone or some thing else
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٠)

بپرس